4 لا خوف لمن لا شبهة في دينه

و من العجب بعثتهم إليّ أن أبرز للطّعان و أن أصبر للجلاد هبلتهم الهبول لقد كنت و ما أهدّد بالحرب و لا أرهّب بالضّرب . و إنّى لعلى يقين من ربّي ، و غير شبهة من ديني . [ 4 282 ] ( 4 )

[ 279 ]

3 سنجش حقّ و باطل كار ما حجّت خدا است

وه چه بد سرانجام و ناكام است اين فراخوان ( دعوتى كه بر اصل حقّ و منطق صحيح نباشد در نظر خردمندان عاقبت ندارد ) . كيست اين فراخواننده ، و انتظار دارد به چه چيزى پاسخ بشنود ؟ و من به تمام بودن حجّت خدا بر آنان و علمى كه خدا ( از كار و انديشه آنان ) دارد ، راضيم . پس اگر از اين حجّت و ملاك سنجش سرپيچى كنند ، ( در برابر توقّعات بيجايشان ) دم شمشير برّان بدانان عطا خواهم كرد ، و همين دم شمشير براى شفا بخشيدن از بيمارى باطل ، و يارى حقّ بسى كافيست [ 3 283 ] ( 3 ) 4 آنكس كه شبهه‏اى در عقيده‏اش نيست ترس از چيزى ندارد

و از شگفتيهاى روزگار ، پيغام آنان براى من است كه در ميدان كارزار براى زد و خورد روى بنمايم ، و براى جنگ پايدارى كنم نوحه‏گران در عزايشان به نوحه‏سرايى نشينند تا بوده‏ام هرگز به جنگ تهديد نشده‏ام ، و از زدن شمشير كسى مرا به هراس نيفكنده است . و بيگمان من بر يقينى كه از جانب پروردگارم به من عنايت شده استوارم ، و در دين و عقيده خود هيچ شك و شبهه‏اى ندارم . ( آنچه مى‏سزد كه انسان را به هراس افكند ، همين است ، نه مرگ و ميدان جنگ ) . [ 4 283 ] ( 4 ) .

[ 280 ]

[ 1 276 ] ما روي مثل هذه الفقرة في مصادر أخرى :

الف « الإرشاد » للشيخ المفيد :

و من كلامه عليه السّلام و قد نفر من ذي قار متوجها إلى البصرة ، بعد حمد اللّه و الثناء عليه و الصلاة على رسول اللّه ، صلّى اللّه عليه و آله :

« أمّا بعد ، فإنّ اللّه تعالى فرض الجهاد و عظّمه و جعله نصرة له ، و اللّه ما صلحت دنيا قطّ و لا دين إلاّ به ، و إنّ الشّيطان قد جمع حزبه و استجلب خيله و شبّه في ذلك و خدع ، و قد بانت الأمور و تمحّصت » .

[ 2 276 ] ما نقل مثل هذه الفقرة في مصادر أخرى :

الف « الإرشاد » :

« و اللّه ما انكروا عليّ منكرا ، و لا بيني و بينهم نصفا ، و إنّهم ليطلبون حقّا تركوه ، و دما سفكوه ،

و لئن كنت شركتهم فيه أنّ لهم لنصيبهم منه ، و إن كانوا و لوّه دوني فما تبعته إلاّ قبلهم ، و إنّ أعظم حجّتهم لعلى أنفسهم . و إنّي لعلى بصيرتي ، ما لبست عليّ ، و إنّها للفئة الباغية ، فيه اللّحم و اللّحمة ،

و قد طالت هلبتها و أمكنت درّتها . يرضعون أمّا فطمت ، و يحيون بيعة تركت ، ليعود الضّلال إلى نصابه . ما أعتذر ممّا فعلت و لا أتبّرأ ممّا صنعت » .

روى الشيخ المفيد هذه الخطبة في كتابه الآخر « الجمل » بعبارة أخرى و بتفاوت من هذه . ( الجمل أو النصرة في حرب البصرة ، ص 144 143 ) .

ب « الاستيعاب » لابن عبد البرّ .

و من حديث صالح بن كيسان ، و عبد الملك بن نوفل بن مساحق ، و الشعبي ، و ابن أبي ليلى بمعنى واحد : أنّ عليّا ، رضي اللّه عنه ، قال في خطبته حين نهوضه إلى الجمل :

« إنّ اللّه عزّ و جلّ فرض الجهاد ، و جعله نصرته و ناصره ، و ما صلحت دنيا و لا دين إلاّ به ، و إنّي بديت [ خ : منيت ] بأربعة : أدهى النّاس و أسخاهم طلحة ، و اشجع النّاس الزّبير ، و أطوع النّاس في النّاس عائشة ، و أسرع النّاس إلى فتنة يعلى بن أميّة . و اللّه ما أنكرو عليّ [ شيئا ] منكرا ، و لا استأثرت بمال ، و لا ملت بهوى ، [ إلى هوى ] ، و أنّهم ليطلبون حقّا تركوه ، و دما سفكوه ، و لقد ولّوه دوني ، و إن كنت شريكهم في الإنكار لما أنكروه ، و ما تبعة عثمان إلاّ عندهم . و إنّهم لهم الفئة الباغية ، بايعوني و نكثوا بيعتي ، و ما استأنّوا بي [ خ : و ما استكانو فيّ ] حتّى يعرفوا جوري من عدلي » .

[ 3 278 ] ما نقل مثل هذه الفقرة في مصادر أخرى :

الف « الإرشاد » للشيخ المفيد :

« فيا خيبة للدّاعي و من دعا لو قيل له : إلى من دعوتك و إلى من أجبت و من إمامك و ما

[ 281 ]

[ 1 277 ] ترجمه روايات منابع ديگر :

الف « ارشاد » شيخ مفيد :

از گفته‏هاى آن حضرت عليه السلام است كه به هنگام رفتن به بصره ، در ذى قار اردو زده بود ،

پس از سپاس به درگاه خدا و ستايش بر او و صلوات بر رسول خدا ، صلّى اللّه عليه و آله ، گفت :

امّا بعد ، بيگمان خداى متعال جهاد را واجب كرد و بزرگ داشت و آن را وسيله يارى خود ساخت به خدا قسم جز با جهاد نه امرى در دنيا هرگز به سامان مى‏رسد و نه در دين ، و بيگمان شيطان دار و دسته خود را گرد آورده است و سوارانش را فراخوانده است و در اين امر به شبهه و نيرنگ متوسّل گرديد ، در حالى كه كارها به خوبى روشن شده از ميان ابهامها بيرون آمده است .

[ 2 277 ] ترجمه روايات منابع ديگر :

الف « الارشاد » شيخ مفيد :

به خدا سوگند نه هيچ ناپسندى از من ديده‏اند كه بدان اعتراض داشته باشند ، و نه ميان من و خود داد و انصافى قرار داده‏اند ، آنان در واقع خواستار گرفتن حقّى هستند كه خود پشت سر گذاشته‏اند ، و خواستار انتقام خونى كه خود ريخته‏اند ، و اگر من در آن خون شريك بوده‏ام ،

بى‏گمان سهم اصلى از آن خون متعلّق بدانان است ، و اگر بدون دخالت من خود مستقيما آن خون را ريخته‏اند آثار و پيامدش را جز در پيش خود آنان نبايد جست ، و بزرگترين دليل و حجّتى كه در اين ميان عرضه كنند بدون شكّ عليه خودشان است . من همچنان بر خطّ بينش خويش جريانها را به روشنى مى‏بينم و من دچار شبهه نشده‏ام ، و در واقع اين افراد با چنين اقدامى همان گروه تجاوز كارند كه از ياران و نزديكان رسول خدا در آن گروه هستند كه گرفتارى اين حركت شديد و امكاناتش فراوان گرديده است . از مادرى شير مى‏خواهند كه كودك خود را از شير گرفته پستانش بى‏شير شده است ، و خواستار زنده ساختن پيمانى هستند كه خود از آن دست برداشته‏اند ، بدان منظور كه گمراهى بر پايه نخست خود باز گردد . از آنچه كرده‏ام عذر نمى‏خواهم ، و از آنچه انجام داده‏ام بيزارى نمى‏جويم .

شيخ مفيد اين خطبه را در كتاب ديگر خود « الجمل » با عبارات ديگرى متفاوت با اين عبارات نقل كرده است .

ب « الاستيعاب » نوشته ابن عبد البرّ اندلسى :

بى‏گمان خداى عزّ و جلّ جهاد را واجب كرد و آن را پيروزى و يارى خود ساخت ، و هيچ امرى در اين جهان و در دين به سامان نمى‏رسد جز با جهاد ، من به چهار تن گرفتار شده‏ام : از همه مردم زيركتر و سخاوتمندتر يعنى طلحه ، و زبير كه از همگان دليرتر است ، و كسى كه مردم بيشتر از همه از او پيروى مى‏كنند يعنى عايشه ، و از همگان سريعتر به فتنه كه يعلى بن اميّه باشد . به خدا سوگند نه چيز ناپسندى از من ديده‏اند كه بدان اعتراض كنند ، نه مالى را از ديگران گرفته به خود اختصاص داده‏ام ، و نه گرايش شخصى داشته‏ام ، در واقع آنان خواستار گرفتن حقّى هستند كه خود دست از آن برداشتند ، و دنبال انتقام خونى هستند كه خود ريختند ، و آنان به عهده گرفتند نه من ، و اگر در اين كار ناپسند عليه عثمان شريك آنان بودم به من اعتراض نمى‏كردند ، و پيامد و آثار خون عثمان جز در گردن آنان بر عهده ديگرى نيست ، و بيگمان آن افراد همان گروه تجاوزگرند . با من بيعت كردند

[ 282 ]

[ 3 278 ] سنّته ؟ إذا لزاح الباطل عن مقامه و لصمت لسانه فيما نطق .

و أيم اللّه لأفرطنّ لهم حوضا أنا ماتحه ، لا يصدرون عنه و لا يلقون بعده ريّا ابدا ، و إنّي لراض بحجّة اللّه عليهم و عذره فيهم ، إذ أنا داعيهم فمعذر إليهم ، فإن تابوا و أقبلوا فالتّوبة مبذولة و الحقّ مقبول ، و ليس على اللّه كفران ، و إن أبوا أعطيتهم حدّ السّيف ، و كفى به شافيا من باطل و ناصرا لمؤمن » . ( باب مختصر من كلامه عليه السّلام ، ص 134 ) .

ب « الإستيعاب » لابن عبد البرّ :

« و إنّي لراض بحجّة اللّه عليهم و علمه فيهم ، و إنّي ، مع هذا ، لداعيهم و معذر إليهم ، فإن قبلوا فالتّوبة مقبولة ، و الحقّ أولى ما انصرف إليه ، و إن أبوا أعطيتهم حدّ السّيف ، و كفى به شافيا من باطل و ناصرا . و اللّه إنّ طلحة ، و الزّبير ، و عائشة ليعلمون أنّي على الحقّ و أنّهم مبطلون » . ( ج 2 ، ص 77 76 ) .

[ 4 278 ] ما نقل مثل هذه الفقرة في مصادر أخرى :

الف « الكافي » لثقة الاسلام الكليني :

عليّ بن إبراهيم ، عن أبيه ، عن ابن محبوب ، رفعه أن أمير المؤمنين عليه السّلام خطب يوم الجمل فحمد اللّه و أثنى عليه ثمّ قال :

« أيّها النّاس ، إنّي أتيت هؤلاء القوم و دعوتهم و احتججت عليهم ، فدعوني إلى أن اصبر للجلاد و ابرز للطّعان . فلأمّهم الهبل و قد كنت و ما أهدّد بالحرب و لا أرهب بالضّرب ، أنصف القارة من راماها . فلغيري فليبرقوا و ليرعدوا ، فأنا أبو الحسن الّذي فللت حدّهم و فرّقت جماعتهم ، و بذلك القلب ألقى عدوّي ، و أنا على ما وعدني ربّي من النّصر والتّأييد و الظّفر ، و إنّي لعلى يقين من ربّي و غير شبهة من أمري . . . » .

( فروع الكافي ، ج 5 ، كتاب الجهاد ، باب فضل الشهادة ، حديث 4 ، ص 53 ) .

ب « شرح نهج البلاغة » لابن أبي الحديد :

أبو مخنف رحمه اللّه تعالى ، قال : حدّثنا مسافر بن عفيف بن أبي الأخنس ، قال : لما رجعت رسل عليّ عليه السّلام من عند طلحة و الزّبير و عائشة يؤذنونه بالحرب ، قام فحمد اللّه و أثنى عليه ،

و صلّى على رسوله صلّى اللّه عليه ، ثمّ قال :

« أيّها النّاس ، إنّي قد راقبت هؤلاء القوم كي يرعووا أو يرجعوا ، و وبّختهم بنكثهم ، و عرّفتهم بغيّهم فلم يستحيوا ، و قد بعثوا إليّ أن أبرز للطّعان . و أصبر للجلاد ، و إنّما تمنّيك نفسك أمانيّ الباطل و تعدك الغرور . ألا هبلتهم الهبول ، لقد كنت و ما أهدّد بالحرب و لا أرهب بالضّرب و لقد

[ 283 ]

[ 2 277 ] و بيعتم را شكستند و كوچكترين مدارا و درنگى در برابر من از خود نشان ندادند كه بدان وسيله بيداد و داد مرا از يكديگر باز شناسند .

[ 3 279 ] ترجمه روايات منابع ديگر :

الف « ارشاد » شيخ مفيد :

پس چه زيانكار و بد سرانجام است اين فراخواننده و آنكس كه فراخواند كاش به او گفته مى‏شد : ترا به سوى چه كسى فرا خواندم و تو به سوى چه كس پاسخ گفتى ، پيشواى تو كيست و سنّت او چيست ؟ ( اگر اين پرسشها به روشنى پاسخ داده مى‏شد ) در آن صورت باطل از جايگاه خود بر كنار شده زبانش در گفتن ادّعاهاى باطل به خاموشى مى‏افتاد .

قسم به خدا حوضى برايشان از آب پر كنم كه خود بيرون كشنده آن آبها باشم ، نه از آن حوض بيرون توانند آمد ، و نه از آن پس هرگز سيراب شوند . و من به تمام بودن حجّت خدا بر ايشان و كامل كردن عذرش درباره ايشان راضى هستم ، چه من آنان را به حق فرا مى‏خوانم و عذر و حجّت خدا را برايشان مطرح مى‏كنم ، اگر باز گشتند و به حق روى آوردند ، بازگشتشان پذيرفته شود و در حقّ به رويشان باز است ، و خدا هرگز توبه و حقخواهى كسى را ناديده نمى‏گيرد ، و اگر سرپيچى كردند دم برّان شمشير بدانان خواهم داد كه دم برّان شمشير براى شفا بخشيدن به بيمارى باطل و يارى دادن به مؤمن بسى كافيست .

ب « الاستيعاب » نوشته ابن عبد البرّ اندلسى :

و من به تمام بودن حجّت خدا برايشان و علم خدا درباره ايشان راضيم ، با وجود اين ، من آنان را به حق فرا مى‏خوانم و عذر و حجّت خدا را برايشان مطرح مى‏كنم ، اگر پذيرفتند توبه آنان پذيرفتنى است ، و از همه چيز شايسته‏تر براى بازگشت به سوى آن حقّ است ، و اگر خوددارى ورزيدند تيزى شمشير را بدانان ارزانى خواهم داشت ، كه تيزى شمشير براى درمان بيمارى باطل و يارى ( از حقّ ) بسنده است . به خدا سوگند ، بيگمان طلحه و زبير و عايشه خوب مى‏دانند كه من بر حقّ هستم ،

و اين خودشان هستند كه به راه باطل گام گذاشته‏اند .

[ 4 279 ] ترجمه روايات منابع ديگر :

الف « كافى » از ثقة الاسلام كلينى :

على بن ابراهيم ، از پدرش ، و او از ابن محبوب نقل مى‏كند و سلسله سند را تا امير المؤمنين عليه السّلام بالا مى‏برد كه آن حضرت در روز جمل خطبه خوانده پس خداى را سپاس گزارد و بر او ستايش فرستاد و آنگاه گفت :

مردم ، من به نزد آن مردم رفته و ( به حق ) فراخواندم و حجّت خدا را بر آنان تمام كردم ، اما آنان مرا دعوت كردند كه براى جنگيدن پايدارى كن ، و براى كارزار روى بنماى ، مادرشان به عزايشان نوحه سرايى كند ، هرگز تا بوده‏ام به جنگ تهديد نشده‏ام و هرگز ضربت شمشير كسى مرا به هراس نيفكنده است ، ( قاره را تيراندازش انصاف داده است ) 1 . اينان بايد براى ديگرى جز من به درخشش

-----------
( 1 ) اشاره به داستانى است كه ميان يك نفر قارىّ ( از قبيله قارة ) كه در تيراندازى مهارت داشتند و ديگرى از بنى اسد اتفاق افتاد . قارى گفت : اگر بخواهى با تو كشتى مى‏گيرم ، يا مسابقه مى‏دهم

[ 284 ]

[ 4 278 ] أنصف القارة من راماها . فليرعدوا و ليبرقوا ، فقد رأوني قديما ، و عرفوا نكايتي ، فكيف رأوني أنا أبو الحسن ، الّذي فللت حدّ المشركين ، و فرّقت جماعتهم ، و بذلك القلب ألقى عدوّي اليوم ، و إنّي لعلى ما وعدني ربّي من النّصر و التّأييد ، و على يقين من أمري ، و في غير شبهة من ديني » . ( ج 1 ،

ص 306 ) .

[ 285 ]

[ 4 279 ] و تندر زدن بپردازند ، من ابو الحسن هستم ، يعنى همان كس كه تيزى شمشير آنان را در ميدانهاى جنگ كند كرد و گروه گرد آمده‏شان را بپراكند ، و با همان قلب شجاع با دشمنم رو به رو مى‏شوم ، و من مطمئنّ و پايدار بر وعده يارى و تأييد و پيروزى پروردگارم استوارم ، و به حكمت پروردگارم يقين دارم و هيچ شبهه و ترديدى در كار خود ندارم .

ب « شرح نهج البلاغه » از ابن ابى الحديد :

ابو مخنف كه خداى متعال رحمتش كند ، گفت : مسافر بن عفيف بن ابى الاخنس براى ما حديث كرده گفت : چون پيكهاى على عليه السلام از نزد طلحه و زبير و عايشه كه به وى اعلام جنگ داده بودند برگشتند ، بر پاى خاسته خداى را سپاس گزارد و بر او ستايش و بر پيامبر او ، صلّى اللّه عليه ،

صلوات فرستاد ، آنگاه گفت :

مردم ، من پيوسته آن گروه را هشدار دادم تا حقّ را در نظر بگيرند يا از راه خود بازگردند ، و در برابر پيمان شكنى به سرزنش و توبيخ آنان همّت گماشتم ، و گمراهى و از راه رشد دور شدنشان را بدانان شناسانيدم ، ليكن شرم و آزرم در پيش نگرفتند ، اكنون برايم پيغام فرستاده‏اند كه براى جنگيدن خود را در ميدان نشان دهم و براى جنگ پايدارى كنم . اين اعلامشان علّتى جز آن ندارد كه نفست ترا به آرزوهاى باطل افكنده و وعده‏هاى فريبا داده است . اى مادران نوحه‏گر به مرگشان نوحه سرايى كند ، من تا بوده‏ام نه هرگز به جنگ تهديد شده‏ام و نه كسى مرا از ضربت شمشير به هراس افكنده است قاره را تيراندازش انصاف داده است . پس بايد به تندر زدن و درخشش بپردازند ، مرا از روزگارها پيش ديده‏اند ، و دشمنكوبى مرا شناخته‏اند ، پس اكنون مرا چگونه مى‏بينند ؟ من ابو الحسن هستم ، همان كه تيزى مشركان را كند و نابرّا كردم ، و گروه گرد آمده آنان را بپراكندم ، و امروز هم با همان قلب شجاع با دشمن رو به رو مى‏شوم ، چه بيگمان من مطمئنّ به وعده پيروزى و تأييد پروردگارم هستم ، و در كار خود آگاهى و يقين دارم ، و در عقيده و دينم هيچ شبهه‏اى نيست يا به تيراندازى مى‏ايستم . گفت : تيراندازى را برگزيدم . قارىّ گفت : در حق من انصاف دادى و چنين خواند :

قد انصف القارة من راماها
إنا إذا ما فئة نلقاها

نردّ اولاها على أخراها

سپس تيرى به سويش انداخته قلبش را شكافت ( لسان العرب به نقل از تهذيب ) .

[ 287286 ]