[ توضيح ويراستار ]

در هيچ مكتب الهى كه بوسيله پيامبران به اجرا در مى‏آيد جنگ يك اصل و هدف نيست ، بلكه وسيله‏اى اضطراريست در هنگامى كه كسى ، نه تنها خود به راه خدا نمى‏رود ،

بلكه از حركت ديگران و مستضعفان نيز جلوگيرى مى‏كند ، و چون به شكلى بر آنان مسلّط است ، آنان را از حركت تكاملى رفتن به سوى خدا باز مى‏دارد و به سوى خود مى‏خواند .

غزوات پيامبران ، بخصوص پيامبر گرامى اسلام ، و جهادهاى پيشوايان به حقّ نيز بر همين اساس بوده است . امير المؤمنين به محض اينكه مسؤوليت پيشوائى و زمامدارى مسلمانان را پذيرفت ، با كينه توزى ، حسدورزى و دشمنى پنهان و آشكار قدرت پرستان و سود جويان و

[ 481 ]

خود خواهان رو به رو گرديد ، در نتيجه با سه گروه پيمان شكن ، ستم پيشه و از راه منحرف شده ، ناچار به روياروئى در ميدان جنگ شد . ليكن در برابر هر سه گروه نخست به ارشاد و روشنگرى و بيدار سازى و گفتگو و استدلال پرداخت ، گاه نامه مى‏نوشت و دشمن را به راه خدا فرا مى‏خواند و گاه افراد آگاه و با سابقه‏اى ، بيطرف يا حتّى موافق با دشمن ، به سفارت و هدايت مى‏فرستاد ، و حتّى خود با سران مخالفين رو به رو مى‏شد و به گفتگو مى‏ايستاد .

همه براى آن بود كه شايد ، برادران ديروز و دشمنان امروز ، دست از خود خواهى و منافع شخصى بردارند و به نفع امت مسلمان از جنگيدن و برادر كشى و به هدر دادن نيروهاى خودى و كشته شدن مسلمانان ، و دشمن شاد شدن هر دو گروه از مسلمانان ، منصرف گردند . پس از اينكه امير المؤمنين ، در جنگ با ناكثين از اين وسائل سودى نجست ، و با اكراه فراوان ناچار به جنگ شد ، و خدا او را بر مخالفان و فريبخوردگان پيروز گردانيد ، به بصره وارد شد و يك ماه در آن شهر بماند و پس از به سامان كردن امور از هم گسسته ، در دوازدهم رجب سال 36 وارد كوفه گرديد و آن شهر را به هجرت گاه و مركز زمامدارى تبديل كرد . از همان روز نخست ، دنباله فراخواندن معاويه را به بيعت كردن و در سلك ساير افراد امت در آمدن ،

گرفت ، زيرا اين مهم كه در مدينه آغاز شده بود ، با پيشامد توطئه ياران جمل ، براى چند ماه متوقّف گرديد ، و معاويه نيز از همين فرصت جنگ جمل و گرفتارى امير المؤمنين سود جسته به تحكيم پايه‏هاى قدرت خود در شام و فراهم ساختن زمينه مردمفريبى و گرداورى و بسيج ضدّ انقلابيون و برخورداران از اوضاع نابسامان روزگار عثمان در پيرامون خود ، پرداخت .

امير المؤمنين براى تمام كردن حجّت بر معاويه ، و افراد سطحى حجاز و عراق و شام ،

نخست با نامه نگارى و سپس با ارسال اشخاص به نزد معاويه ، تلاش كرد كه جنگ خانمانسوز داخلى ديگرى دامنگير امّت مسلمان نشود ، چون نتيجه‏اى نگرفت ، جرير بن عبد اللّه بجلىّ را كه از طرفداران عثمان و از دوستان معاويه بود به نزد او فرستاد ، شايد با منطق خاصّ خود ، معاويه را به راه آورد ، و بدين وسيله امير المؤمنين حجّت را بر جرير و افراد مانند او هم كه ممكن بود امام را به كوتاهى در گرفتن انتقام خون عثمان از انقلابيون و شورشيان ،

متهم كنند ، تمام كرد .

و امّا ابن جرير كيست ؟

جرير بن عبد اللّه بجلىّ ، دوستدار عثمان و هوادار بنى‏اميّه بود . از طرف عثمان كارگزارى همدان را داشت . امير المؤمنين پس از جنگ جمل او را بر كنار كرد . وى خشمگين از اين اقدام به كوفه آمد ، و به ظاهر به امير المؤمنين دست بيعت داد . چون امير المؤمنين تصميم گرفت شخصى را براى فرمانبردارى معاويه از خود به نزد او فرستد ، جرير گفت :

[ 482 ]

امير المؤمنين ، مرا به نزد معاويه بفرست كه هميشه با من دوست بوده است و نصيحت مرا مى‏پذيرد ، او را به تسليم شدن فرمانت فرا مى‏خوانم ، به شرط آنكه پس از فرمانبردارى به عنوان يكى از اميرانت تعيين شود ، مردم شام را هم به فرمانبردارى و دوستى با تو دعوت مى‏كنم كه بيشتر آنان با من همشهرى و از خويشانم هستند .

مالك اشتر كه از درون جرير و طرفداريش از امويان و عثمان آگاه بود ، گفت :

امير المؤمنين ، او را نفرست ، و گفته‏اش را باور مكن ، به خدا سوگند او را هم رأى و هم انديشه با آنان گمان مى‏كنم . امير المؤمنين گفت : بگذار ببينيم او چه نتيجه‏اى از اين كار برايمان مى‏گيرد .

امير المؤمنين كه از گرايش و انديشه‏هاى درونى جرير به خوبى آگاه بود ، مى‏خواست با فرستادن او به هدفهائى برسد ، جرير هم بدان جهت مى‏خواست بدين سفارت برود كه با موفق شدن ، در ميان مردم خوشنامى ، و از امير المؤمنين خوشنودى ، و از معاويه تقرب به دست آرد ، و ستايش مردم شام را هم براى خود بر آنها بيفزايد ، و در واقع مى‏خواست با يك تير چند نشان را بزند .

امير المؤمنين جرير را همراه با نامه‏اى به نزد معاويه فرستاد و به او گفت : نامه‏ام را به معاويه بده ، اگر در همان راهى گام گذاشت كه ديگر مسلمانان گذاشته‏اند به او اطلاع بده كه نه من راضى هستم او امير باشد ، و نه عامّه مردم به خليفه بودن او رضايت مى‏دهند .

جريانهائى در آن جا رخ داد ، سخنان بسيارى ايراد شد ، و سخن به درازا كشيد . على عليه السّلام ديد جرير دير كرد ، يارانش از او خواستند آماده جنگ با اهل شام شود ، كه آن سخن را در پاسخشان بيان فرمود .

جرير در اين نمايندگى موفّق نشد و به كوفه باز گشت . نه تنها در اين نمايندگى كه در هيچ يك از هدفهايش توفيق نيافت ، هدف او به سامان رسيدن اوضاع آشفته امّت مسلمان ،

اجراى قسط توحيدى اسلام بوسيله مظهر عدالت ، على نبود ، او مى‏خواست معاويه و على به گونه‏اى رفتار كنند كه حق و باطل مبهم و تيره بمانند و در اين تيرگى او و امثال او به نام و نان برسند ، ليكن چون جز صراحت و قاطعيّت و استقامت و عدالت چيزى در نزد امير المؤمنين نديد ، از حضرتش كناره گرفته كينه على در دل ، همراه با گروهى از خويشانش ،

به قرقيسيا رفت . احساس دشمنى او نسبت به امير المؤمنين به جائى رسيد كه روزى سوسمارى ديد ، به دنبال آن سوسمار دويده گفت : ابا حسل بيا با تو بيعت كنم كه بهتر از بيعت كردن با على بن أبى طالب است . چون اين سخن به اطلاع امير المؤمنين رسيد اين آيه از قرآن را تلاوت كرد : « يوم ندعوا كلّ أناس بإمامهم . . . الإسراء 71 » آنگاه اعلام كرد

[ 483 ]

كه روز قيامت در حالى محشور مى‏شود كه امامش سوسمار است . پناه مى‏برم به خدا از پيروى هوى و سرانجامى چنين سوء و ننگين . ( شرح حال جرير از مصادر نهج البلاغه و اسانيده ، نوشته سيّد عبد الزهراء الحسينى ، ص 51 149 گرفته شد ) .

[ 484 ]

43 القتال أو الكفر و من كلام له عليه السّلام و قد أشار عليه أصحابه بالأستعداد لحرب أهل الشّام ،

بعد إرساله إلى معاوية بجرير بن عبد اللّه البجليّ