3 قريش و سبب انتقامهم منه

مالي و لقريش و اللّه لقد قاتلتهم كافرين ، و لأقاتلنّهم مفتونين ، و إنّي لصاحبهم بالأمس ، كما أنا صاحبهم اليوم و اللّه ما تنقم منّا قريش إلاّ أنّ اللّه اختارنا عليهم ، فأدخلناهم في حيّزنا ، فكانوا كما قال الأوّل :

أدمت لعمري شربك المحض صابحا
و أكلك بالزّبد المقشّرة البجرا

و نحن و هبناك العلاء و لم تكن
عليّا ، و حطنا حولك الجرد و السّمرا

[ 3 410 ] ( 4 )

[ 409 ]

2 موضعگيرى امام در زمان رسول خدا ( ص )

آرى به خدا سوگند ( در اين كاروان سعادتى كه حركت كرد ، يا در اين بسيج لشكرى كه براى شكست كفر داده شد ) من در ساقه آن بودم تا آنكه دسته‏هاى كفر و نفاق يكباره شكست خورده تا نفر آخر به هزيمت رفتند .

در اين مبارزه هولناك من نه ناتوان شدم و نه هراسناك گشتم ، بدون شك راه و روش امروز من مانند همان آغاز اسلام است .

بخدا سوگند چنان باطل را نقب زنم و دل آنرا بشكافم تا حقّ از پهلويش به در آيد ( چون اطراف حق را باطل فرا مى‏گيرد و آن را از ديده مردم مستور مى‏دارد ، كار مردان اصلاح همين است كه حق را آنطور كه هست بدون هراس بيرون آرند و به مردم بنمايانند ) . [ 2 411 ] ( 3 ) 3 قريش و بيان علت انتقامجويى آنان

مرا با قريش چه سر و كاريست ( كه هميشه به مبارزه با آنان مبتلا بوده‏ام ) به خدا سوگند در حال كفرشان با آنان جنگيدم ، و در حال فريبخوردگيشان نيز حتما بايد با آنان بجنگم ، چنانكه ديروز رفيق جنگجوى آنان بودم ، امروز هم رفيق جنگى ايشان هستم .

[ به خدا سوگند قريش كينه‏توزى و انتقامجويى از ما ندارد مگر بدان جهت كه خدا ما را بر ايشان ( به پيامبرى ) برگزيد و در نتيجه ، ما ايشان را در حوزه ( نبوت و ايمان و اسلام ) خود در آورديم . موضع ايشان نسبت به ما همانست كه شخص نخستين گفت : به جانم سوگند كه هر بامداد به نوشيدن شير ناب پرداختى ،

و از كره شكم انباشتن كار هميشگى تو شد ،

در حالى كه ما ترا به مقام والايى رسانيديم و تو هرگز بلند مرتبه نبوده‏اى ، و سوارگان و نيزه‏داران را پيرامون تو فرو ريختيم ] 1 [ 3 411 ] . ( 4 )

-----------
( 1 ) ميان دو ابرو در متن منتخب آية اللّه طالقانى نبود ، و لذا بوسيله ايشان ترجمه نشده بود .

ترجمه اين قسمت بوسيله ويراستار انجام گرفت .

توضيح اينكه قسمت اخير ( علّت انتقامجويى قريش و تمثّل آن حضرت به شعر ) در شش نسخه خطى در دست ، و در شرح چاپ شده ابن ميثم ، و نسخه چاپى عبده وجود ندارد ، ولى در پنج نسخه خطّى ديگر ، در شرح چاپى ابن ابى الحديد ، نسخه چاپى صبحى صالح و در روايت شيخ مفيد در الارشاد نقل گرديده است .

[ 410 ]

[ 1 406 ] ما روي مثل هذا الفصل في مصدر آخر :

« الإرشاد » للشيخ المفيد :

و لمّا توجّه أمير المؤمنين عليه السّلام إلى البصرة نزل الربذة فلقيه بها آخر الحاجّ ، فاجتمعوا ليسمعوا من كلامه و هو في خبائه . قال ابن عبّاس ، رضي اللّه عنه ، فأتيته فوجدته يخصف نعلا ، فقلت له ،

نحن إلى أن تصلح أمرنا أحوج منّا إلى ما تصنع ، فلم يكلّمني حتّى فرغ من نعله ، ثم ضمّها إلى صاحبتها و قال لي : قوّمهما . فقلت : ليس لهما قيمة . قال على ذلك . قلت : كسر درهم . قال :

« و اللّه لهما أحبّ إليّ من أمركم هذا إلاّ أن أقيم حقّا أو أدفع باطلا » . قلت : إن الحاجّ قد اجتمعوا ليسمعوا من كلامك ، فتأذّن لي أن أتكلم ؟ فإن كان حسنا كان منك ، و إن كان غير ذلك كان منّي .

قال : لا أنا أتكلم ، ثمّ وضع يده على صدري ، و كان شثن الكفّين ، فالمني . ثمّ قام فأخذت بثوبه و قلت : نشدتك اللّه و الرحم . قال : لا تنشدني . ثمّ خرج فاجتمعوا عليه ، فحمد اللّه و أثنى عليه ، ثمّ قال :

« أمّا بعد ، فإنّ اللّه تعالى بعث محمّدا ، صلّى اللّه عليه و آله ، و ليس في العرب أحد يقرأ كتابا و لا يدّعي نبوّة ، فساق النّاس إلى منجاتهم » .

[ 2 408 ] ما روي مثل هذا الفصل في مصدر آخر .

« الإرشاد » :

« أم و اللّه ما زلت في ساقتها ما غيّرت و لا بدّلت و لا خنت حتّى تولّت بحذافيرها .

مالي و لقريش أم و اللّه لقد قاتلتهم كافرين ، و لأقاتلنّهم مفتونين ، و إنّ مسيري هذا عن عهد إليّ فيه . أم و اللّه لأبقرنّ الباطل [ حتّى ] يخرج الحقّ من خاصرته » .

[ 3 408 ] ما نقل مثل هذا الفصل في مصادر أخرى :

« الإرشاد » :

ما تنقم منّا قريش إلاّ أنّ اللّه اختارنا عليهم فأدخلناهم في حيّزنا ، و أنشد :

و ذنب لعمري شربك المحض خالصا
و أكلك بالزّبد المقشّرة التّمرا

و نحن وهبناك العلاء و لم تكن
عليّا ، و حطنا حولك الجرد و السّمرا

( ص 132 )

[ 411 ]

[ 1 407 ] روايت « ارشاد » شيخ مفيد :

چون امير المؤمنين عليه السلام رو به سوى بصره گذاشت ، در ربذه اردو زد . در آن جا دنباله حاجيان اردوى او را ديدند و گرد آمدند تا سخنانش را بشنوند . امير المؤمنين در چادرش بود . ابن عبّاس مى‏گويد : به نزد او رفتم ، ديدم كفش خود را پينه مى‏زند . به او گفتم : ما براى اصلاح امور دنياى خود به تو بيشتر نيازمنديم تا اصلاح كفشت . به من پاسخى نداد تا اينكه از كار پنبه زدن كفش خود فراغت يافت ، آنها را با هم جفت كرد و به من گفت : اين جفت كفش را ارزيابى كن . گفتم :

ارزشى ندارد . گفت : با وجود اين . گفتم : خرده درهمى . گفت : « به خدا قسم اين دو به نزد من دوست داشتنى تر از حكومت شما است ، مگر اينكه حقّى را بر پاى دارم يا باطلى را بر كنار سازم » .

گفتم : حاجيان گرد آمده‏اند كه سخنت را بشنوند ، اجازه مى‏دهى من با آنان سخن بگويم ؟ كه اگر سخن خوبى گفتم خوبى آن به حساب تو شمرده مى‏شود و اگر جز آن بود به حساب خودم گفت :

نه ، خودم سخن مى‏گويم ، سپس دستش را بر سينه‏ام گذاشت ، دستان ستبرى داشت ، بطورى كه سينه‏ام درد گرفت . سپس ابن عبّاس مى‏گويد : دامانش را گرفته گفتم : ترا به خدا و حق خويشاوندى سوگند مى‏دهم . گفت قسم نده . سپس بيرون رفت و مردم پيرامونش گرد آمدند . پس خداى را سپاس گزارد و او را ستايش كرد و آنگاه گفت :

پس از سپاس و ستايش به درگاه پروردگار ، بى گمان خداى بلند مرتبه محمّد صلّى اللّه عليه و آله را در هنگام و شرايطى برانگيخت كه نه هيچ كس در ميان اعراب كتابى مى‏خواند و نه ادعاى پيامبرى داشت ، لذا آن بزرگوار مردم را به جايگاه رستگارى كشانيد .

[ 2 409 ] ترجمه روايت « ارشاد » شيخ مفيد :

« آرى به خدا سوگند من همچنان طلايه دار ( سپاه رسول خدا ) بودم و در تمام آن مدّت نه دگرگونى در من به وجود آمد و نه تبديلى در خود دادم و نه هرگز خيانتى كردم تا اينكه سپاه كفر همگى به يكباره پشت كردند . در حالى كه آنان كافر بودند به جنگشان رفتم ، و اكنون نيز در حالى كه به فتنه افتاده‏اند حتما با آنان مى‏جنگم . مسير و شيوه حركت كنونى من همچنان همانست كه بر آن بوده‏ام .

آرى به خدا سوگند شكم باطل را مى‏شكافم تا حقّ از پهلويش بيرون رود » .

[ 3 409 ] اينك ترجمه روايت شيخ مفيد در « الارشاد » :

قريش تنها بدان جهت خواستار انتقامجويى از ما است كه خدا ما را ( با نعمت و فضل پيامبرى ) بر آنان برگزيد در نتيجه ، ما ايشان را در حوزه ( نبوّت و اسلام ) خود در آورديم . و اين شعر را خواند :

به جانم سوگند كه شير ناب نوشيدن و كره با خرما خوردنت گناهيست ،

و اين ما بوديم كه والا مرتبگى به تو داديم و گرنه تو والا مرتبه نبوده‏اى و سوارگان و نيزه‏داران را ما پيرامون تو فرو ريختيم .

[ 412 ]