زندگينامه امير المؤمنين عليه السّلام به قلم خود او

زندگانى امير المؤمنين و پيشامدهايى كه با آن رو به رو بوده است ، از هنگام چشم به دنيا گشودن او تا روزى كه پيامبر خدا چشم به روى اين جهان بست ، روشنتر از آن است كه نياز به گفتن داشته باشد ، از آن لحظه به بعد است كه پرده‏هايى از غرضورزى ، كينه توزى ،

حسادت ، تنگنظرى ، تعصّب ، افراط در دوستى و گزافه پويى در دشمنى و ناديده گرفتن حقّ ، بر روى زندگانى سى ساله او پس از پيغمبر اكرم ، كشيده شده است . بطورى كه بيرون آوردن حقيقت از پشت اين پرده‏ها ، اگر محال نباشد ، بسى مشكل است لذا چون كار حاضر تلاشى است براى مستند كردن سخنان امير المؤمنين كه در مجموعه گرانقدرى به نام « نهج البلاغه » گرداورى و گزيده شده است ، شايسته ديده شد به جاى زندگينامه امام عليه السلام ، نامه مستند امير المؤمنين ، كه بثّ الشّكواى آن بزرگوار در شرايطى بسيار دشوار بوده است ، به فارسى برگردانيده شود ، زيرا اگر اين نامه معتبر و درست باشد كه نيازى به نقل گفته‏هاى ديگران نيست ، و اگر دست مغرضان آگاه يا دوستان ناآگاه آن را از پايه ساخته باشد ، يا بر اصل درست آن چيزى كاسته يا افزوده باشد ، باز هم با ديگر گفته‏هاى تاريخنگاران يا زندگينامه نويسان چندان تفاوتى ندارد .

اين نامه ، چنانكه در مقدمه خطبه 26 به تفصيل درباره سرگذشت و اسناد آن سخن رفته است ، زندگى امام را از درگذشت پيامبر گرامى ( 28 صفر سال 11 هجرى قمرى ) تا جريان افتادن مصر به دست معاويه و عمرو بن عاص ، يا در واقع : عمرو پسر نابغه ، ( در ماه صفر سال 38 ه . ق . ) در بردارد . و از آن جا كه از شهادت محمد بن أبى بكر تا شهادت امير المؤمنين بيشتر از دو سال و نيم فاصله بود ، حوادث اين دو سال و نيم سراسر عبارت بودند از : حمله‏هاى وحشتگسترانه و ناجوانمردانه افراد معاويه به مرزها و شهرها و آبها و آباديهاى عراق ، و كشتن عده‏اى بيدفاع و بى‏سلاح ، و اعزام شخصى از طرف امام براى

[ 30 ]

دفاع از مردم و پيگردى ، و فرار وحشتگستر پيش از رسيدن سردار امام و يا درگيرى و فرار ،

همچون فتنه بصره بوسيله ابن حضرمى ، فتنه خريّت بن راشد در سال 38 ، تاخت و تاز نعمان بن بشير به عين التمر ، و تاخت و تاز سفيان بن عوف به انبار در سال 39 ، و تاخت و تاز و كشتار بسر بن أبى أرطاة به حجاز و يمن در سال 40 ، و بالاخره توطئه گسترده به شهادت رسانيدن امام با استفاده از عوامل آماده و سبك مغزى از خوارج در رمضان سال چهلم در اين جلد 81 خطبه اول نهج البلاغه آمده است ، ترتيب تاريخى آنها و پيوندشان با پيشامدها به شرح زير بيان مى‏گردد ، كه خود بيان تاريخى معتبر و گويا و با روح روزگارانى حساس از زندگى پر بار امير المؤمنين مى‏باشد . ديگر حوادث زندگى امير المؤمنين در مجلدات ديگر اين نهج البلاغه ، همراه با خطبه‏ها و نامه و حكمتهاى ديگر آورده مى‏شود :

1 خطبه 66 را امام در روز رحلت رسول خدا ( 28 صفر سال 11 ه . ) ، در پاسخ انصار و قريش درباره جانشينى پيامبر اكرم گفته است ،

2 خطبه 5 را نيز در همان روز ، در پاسخ عبّاس بن عبد المطلب و ابو سفيان ابن حرب كه به وى پيشنهاد بيعت و مقاومت كردند ، گفته است ،

3 سخن 73 را امام در اوايل محرّم 24 ه . در برابر اعضاى شوراى خلافت بيان كرده است ،

4 سخن 76 را امام در پاسخ به هديه سعيد بن عاص ، والى عثمان بر كوفه ، در ميان سالهاى 30 تا 35 ه . فرموده است ،

5 سخنان 15 ، 16 ، 17 ، 18 و 21 را امير المؤمنين در روز اول يا روزهاى اوّل پذيرش مسؤوليت زمامدارى به زبان آورده است ،

6 سخن 74 را امير المؤمنين در پاسخ به اتهامات بيجاى بنى اميّه ، در اوايل سال 36 گفته است ،

7 سخنان 4 ، 6 ، 7 ، 8 ، 9 ، 10 ، 11 ، 12 ، 13 ، 14 ، 22 ، 31 ، 33 و 72 را امير المؤمنين پيش از جنگ جمل ، در ربذه و ذى قار ، يا در ميدان جنگ ، و پس از آن در بصره ، در باره ناكثين و جنگ جمل و پيامد آن ، در فاصله ربيع الثانى تا رجب سال 36 بيان فرموده است ،

8 سخن 42 را امير المؤمنين در روز 12 رجب سال 36 كه پس از به پايان رسيدن جنگ جمل وارد كوفه شدند ، به زبان آورده‏اند ،

9 بخش اوّل خطبه 43 را امام در ميان رجب تا ذى قعده سال 36 ايراد فرموده‏اند ، و

[ 31 ]

بخش دوّم را احتمالا از اواخر سال 36 تا اواخر محرّم سال 37 در ميدان صفين ،

10 خطبه‏هاى 46 ( كه دعا است ) و 48 ( كه يك دستور نظامى است ) را امام در روز حركت به سوى صفّين ، در 5 شوّال سال 36 گفته است ،

11 خطبه 51 را امير المؤمنين در روزهاى 25 تا 29 شوّال 36 هنگام ورود به صفّين و اطلاع يافتن از اينكه معاويه آب را با نيرنگ از سپاه امام گرفته است ، بيان فرموده ياران را به باز پس گرفتن آب تشويق مى‏كند ،

12 سخن 54 را امير المؤمنين در ميدان صفّين ، در فاصله ذى قعده سال 36 تا آخر محرم سال 37 در پاسخ يارانى كه خواستار جنگ بودند ، بيان كرده است ،

13 حدس زده مى‏شود كه خطبه حكمت آميز 50 را امام در محرم سال 36 يا شوّال سال 37 گفته باشد ،

14 سخن 61 را امام در صفّين در فاصله روزهاى اوّل تا سيزدهم ماه صفر سال 37 گفته است ،

15 سخن 65 را در شب هفتم صفر سال 37 فرموده است ،

16 سخن 55 را به يك روايت امير المؤمنين در روزهاى 14 يا 15 صفر سال 37 ، و به روايت ديگرى بعد از صفر سال 38 فرموده است ،

17 خطبه 2 را امير المؤمنين در ربيع الاول سال 37 ، پس از بازگشت از صفّين بيان كرده است ،

18 سخنان 29 ، 35 ، 36 ، 37 ، 38 ، 40 ، 41 ، 57 ، 58 ، 59 ، 60 و 78 را امام در پاسخ به اعتراضها ، شعارها ، احتجاجها و بهانه جوئيهاى مارقين خوارج گفته است ،

لذا مى‏توان تاريخ تقريبى آنها را از شوّال تا ذى حجّه سال 37 ( و به قول أبى مريم در سال 38 ) دانست ،

19 سخن 28 را امير المؤمنين بعد از هلاكت خوارج در نهروان ، در ذى حجّه سال 37 يا 38 بيان فرموده است ،

20 سخن 34 را امام پس از جنگ نهروان در شكايت از سستى و يارى نكردن مردم ،

در ذى حجّه 37 يا محرّم 38 ، بدانان گفته است ،

21 خطبه 68 تركيبى است از سه سخن كه قسمت نخست را امير المؤمنين در ذى حجّه سال 37 ، پس از شنيدن خبر حمله ضحّاك بن قيس ، ايراد كرده است ،

22 سخن 67 را امير المؤمنين پس از شنيدن شهادت محمد بن أبى بكر در مصر ،

گفته است ،

[ 32 ]

23 سخنان 26 ، 30 ، 53 و 79 بخشهايى از نامه‏اى توضيحى است كه امام در پاسخ سؤال هميشگى عده‏اى از دوستان درباره علت غصب حقّ وى پس از پيامبر اكرم ،

بعد از صفر سال 38 و جريان شهادت محمد بن ابى بكر و سقوط مصر ، نوشته است ( كه ترجمه كامل آن پس از اين توضيحات مى‏آيد ) .

24 خطبه 3 مشهور به شقشقيه را امام در اواخر سال 38 يا اوايل سال 39 ، در شكايت از گذشته‏ها ، به زبان آورده است ،

25 بخش دوّم سخن 68 را امير المؤمنين در سال 39 پس از شنيدن خبر حمله نعمان ابن بشير به عين التمر بيان كرده است ،

26 سخن 19 را امير المؤمنين در پاسخ اشعث بن قيس پس از جنگ نهروان فرموده است ، لذا تاريخ آن ميان سالهاى 38 تا 40 است ،

27 خطبه 39 را امير المؤمنين ، به روايتى پس از شنيدن خبر شهادت محمد بن أبى بكر ، فرموده است كه در اين صورت صفر سال 38 است ، و به روايت ديگر پس از شنيدن خبر حمله نعمان بن بشير انصارى به عين التمر ، گفته كه در اين صورت تاريخ آن سال 39 مى‏باشد ،

28 سخن 44 را امير المؤمنين درباره فرار مصقلة بن هبيره فرموده است ، بنابر اين بايد در اواخر سال 38 يا اوايل سال 39 فرموده باشد ،

29 سخن 25 را امير المؤمنين بعد از شنيدن حمله بسر بن أبى أرطاة به حجاز و يمن در سال 40 ه . گفته است ،

30 بخش سوّم خطبه 68 نيز مربوط به بعد از شنيدن خبر حمله بسر است ، در سال 40 ،

31 خطبه 27 مشهور به جهاديه را امير المؤمنين در سال 40 ، و پس از شنيدن حمله غامدى به انبار ايراد كرده است ،

32 سخن 69 را امير المؤمنين در سحر نوزدهم رمضان سال 40 ، در شكايت از امّت به پيغمبر گفته است ،

33 خطبه‏هاى 1 ، 64 و 70 را گفته‏اند امير المؤمنين در مناسبتهايى كه مردم را براى بازگشت به صفّين تشويق مى‏كرده ايراد فرموده است ، بنابراين ، تاريخ بيان آنها را مى‏توان ميان سالهاى 38 تا 40 دانست ،

34 خطبه 45 را بخشى از خطبه نماز عيد فطر امام مى‏دانند ، و خطبه 52 را بخشى از خطبه نماز عيد اضحاى آن حضرت ، لذا مى‏توان تاريخ آنها را از عيد فطر سال 36 تا

[ 33 ]

عيد اضحاى سال 39 دانست ،

35 سخنان شماره 23 ، 32 ، 47 ، 56 ، 62 ، 75 و 81 مطالبى هستند كه به قرينه مى‏توان گفت امير المؤمنين آنها را در دوران زمامدارى خود گفته‏اند ، لذا تاريخ آنها را مى‏توان ميان سالهاى 36 تا 40 دانست ،

36 و سرانجام هيچ قرينه‏اى تاريخى براى سخنان شماره 20 ، 24 ، 49 ، 63 ، 71 ،

77 و 80 نمى‏توان تعيين كرد .

حال با توجه به تاريخ فهرست وار فوق ، و ترتيب تاريخى سخنان امير المؤمنين كه در اين جلد آمده است ، نامه تاريخى امام را به فارسى برمى‏گردانيم :

ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب كلينى ، رفع اللّه درجاته ، از على بن ابراهيم ( ره ) نقل مى‏كند كه وى به أسناد خود گفت : امير المؤمنين عليه السلام ، پس از بازگشت از نهروان نامه‏اى نوشت ، و فرمان داد براى مردم خوانده شود . اين نامه را از آن روى نوشت كه مردم درباره ابو بكر و عمر و عثمان از او مى‏پرسيدند ، آن حضرت خشمگين شده گفت : وقتى از هم اكنون شايسته‏تر براى پرسشى اين چنين كه اهميت تعيين كننده‏اى هم در زندگيتان ندارد پيدا نكرديد ؟ نمى‏بينيد اين مصر است كه به دست دشمن افتاده ، معاوية بن خديج محمد بن أبى بكر را كشته است ؟ وا مصيبتا مصيبتى از كشته شدن محمّد بزرگتر مرا دچار نشده است ، زيرا به خدا سوگند او را همانند يكى از فرزندانم مى‏دانم سبحان اللّه در همان هنگام كه اميدوار بوديم بر آنچه در دست آنان است پيروز و چيره شويم ، ناگهان مى‏بينيم كه آنان بر آنچه در دست ما است چيره مى‏گردند ( با همه اينها ، براى اينكه پرسش پايان ناپذير و هميشگى شما را پاسخ گفته باشم ، براى آخرين بار ) نامه‏اى برايتان مى‏نويسم كه پرسش شما را به روشنى پاسخگو باشد ، إن شاء اللّه تعالى .

پس دبير خود عبيد اللّه بن أبى رافع را فراخوانده فرمود : ده تن از افراد مورد اطمينان مرا به نزدم بياور . گفت : آنان را نام ببر ، امير المؤمنين گفت : اصبغ بن نباته ، ابو طفيل عامر بن وائله كنانى ، زر بن حبيش اسدى ، جويرية بن مسهر عبدى ، خندف بن زهير اسدى ، حارثة ابن مضرب همدانى ، حارث بن عبد اللّه اعور همدانى ، مصابيح نخعى ، علقمة بن قيس ،

كميل بن زياد و عمير بن زراره [ 1 ] را بگو بيايند . عبيد اللّه آنان را فراخوانده به نزد امير المؤمنين

[ 1 ] با اينكه امير المؤمنين مى‏فرمايد : ده تن ، ليكن در اينجا از يازده تن نام برده شده است ، يا يك نام با نام ديگر درهم آميخته ، يا مورّخان ميان دو تن از آنان با يكديگر ترديد داشته‏اند ، يا

[ 34 ]

آمدند . بدانان گفت : اين نامه را بگيريد ، شما گواه باشيد و عبيد اللّه بن أبى رافع بايد هر روز جمعه آن را بخواند ، اگر تحريك كننده‏اى ( كه حقايق آن را با خواستهاى خود هماهنگ نيافت ) قصد سر و صدا و هوچيگرى داشت ، ميان خود و او قرآن را قرار داده به انصافش فرا خوانيد .

امير المؤمنين پس از شمردن ، خود نفر يازدهمى را نيز لازم دانسته بيفزايد .

[ 35 ]