10 منها [ في ذكر الحجّ ]

و فرض عليكم حجّ بيته ، الّذي جعله قبلة للأنام ، يردونه و رود الأنعام ،

و يألهون إليه و لوه الحمام ، جعله سبحانه علامة لتواضعهم لعظمته ، و إذعانهم لعزّته ، و اختار من خلقه سمّاعا أجابوا إليه دعوته ، و صدّقوا كلمته ، و وقفوا مواقف أنبيائه ، و تشبّهوا بملائكته المطيفين بعرشه ، يحرزون الأرباح في متجر عبادته ، و يتبادرون عنده موعد مغفرته . ( 20 ) جعله سبحانه للإسلام علما ، و للعائذين حرما . فرض حجّه ، و أوجب حقّه ، و كتب عليكم وفادته [ 1 ] ، فقال سبحانه : وَ للّهِ عَلَى‏ النَّاسِ حِجُّ الْبِيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إلَيْهِ سبيِلاً ، وَ مَنْ كَفَرَ فَإِنَّ اللّهَ غنيُّ عَنِ الْعَالَميِنَ 6 . ( 21 )

[ 1 ] و فادة : اعزام نمايندگان رسمى به سوى كشورى يا شخصيّتى است . ( مترجم )

-----------
( 6 ) . آل عمران 97 .

[ 107 ]

آياتش تقسيم شده ميان آياتى كه براى دانستن آنها پيمانى استوار گرفته شده است ،

و آياتى كه ندانستن آنها در ميدان وسيع ( انديشه پويا و حقيقت ياب انسان ) گذاشته شده است ، و دسته‏اى ديگر كه وجوبش در كتاب ثابت ولى نسخ آن در سنّت شناخته شده و روشن است ، و آياتى كه در سنّت عمل بدانها واجب گرديده ولى ترك آن در كتاب رخصت داده شده است . و آنها كه براى وقت خاصّ خود ( در موسم موقّت ) واجب شده ، پس از آن وجوبش زايل گرديده است . همان كتاب خدا است كه محرّماتش را مشخّصا از يكديگر جدا ساخته : اقدام به برخى از محرّمات گناه كبيره‏ايست كه براى ارتكاب آنها آتشهاى خود را وعده داده ، و برخى ديگر گناهان كوچكى هستند كه آمرزش خود را در كمين آنها گمارده است . احكام ديگريست كه پذيرش پروردگار در كمترين مقدار آن به دست مى‏آيد ، و ميدان گشاده‏اى براى حركت بشر در جهت رسيدن به نهايت آن وجود دارد . ( 19 ) 10 بخشى از همين خطبه [ در باره حجّ است ]

حجّ خانه خود را بر شما واجب كرده است ، خانه‏اى كه آنرا قبله همه مردم قرار داده تا چون چارپايان تشنه كام با شيفتگى بدان سرچشمه وارد شوند و چون كبوتران بيابان سراسيمه به سوى آن پناهگاه پر زنند . خداى سبحان آنرا نشانه تواضع مردم در برابر عظمت خود و سر فرود آوردن در پيشگاه عزّتش قرار داده است . و از ميان آفريدگان خود نيوشندگان دلباخته و پذيرايى را برگزيد كه دعوتش را اجابت و كلمه حقّش را تصديق كرده‏اند ، و در پايگاههاى پيامبرانش ايستاده‏اند ( و به روش و منش آنان خود را سان داده‏اند ) و به ملائكه گردان به گرد عرشش خود را همانند ساخته‏اند ،

تا در اين تجارتخانه عبادت او سودها به دست آرند و براى رسيدن به ميعادگاه مغفرتش از يكديگر پيشى گيرند . ( 20 ) خداى سبحان اين حجّ را براى اسلام پرچمى برافراشته و براى پناهندگان حرمى امن قرار داد . حجّش را فريضه و حقّش را واجب كرد ، و رفتن و نماينده فرستادن به سوى آنرا بر شما سرنوشت ساخت . پس خداى سبحان گفت : « حجّ اين خانه حقّى است خداى را بر عهده مردم . اداى اين حقّ بر كسى كه توان پيمودن راه به سوى او را يافته واجب است ، و كسى كه كفر ورزد بداند كه خدا از جهانيان بى‏نياز است » . ( 21 )

[ 108 ]

[ 1 88 ] الشيخ الكليني رحمه اللّه : محمّد بن أبي عبد اللّه و محمّد بن يحيى جميعا رفعاه إلى أبي عبد اللّه عليه السلام ، أنّ أمير المؤمنين عليه السلام استنهض الناس في حرب معاوية في المرّة الثانية ،

فلمّا حشد الناس قام خطيبا فقال :

« الحمد للّه الواحد الأحد الصّمد المتفرّد الّذي لا من شي‏ء كان ، و لا من شي‏ء خلق ما كان . . .

فتبارك اللّه الّذي لا يبلغه بعد الهمم ، و لا يناله غوص الفطن ، الّذي ليس له وقت معدود و لا أجل ممدود ، و لا نعت محدود . سبحان الّذي ليس له أوّل مبتدأ ، و لا غاية منتهى ، و لا آخر يفنى .

سبحانه هو كما وصف نفسه ، و الواصفون لا يبلغون نعته . . . » . ( اصول الكافي ، ج 1 ، كتاب التوحيد ، حديث 340 ، ص 183 182 ) .

[ 2 90 ] [ الكليني ( ره ) ] : و رواه محمّد بن الحسين ، عن صالح بن حمزة ، عن فتح بن عبد اللّه مولى بني هاشم قال : كتبت إلى أبي إبراهيم عليه السلام أسأله عن شي‏ء من التوحيد ، فكتب إليّ بخطّه :

الحمد للّه الملهم عباده حمده و ذكر مثل ما رواه سهل بن زياد إلى قوله : و قمع وجوده جوائل الأوهام ، ثمّ زاد فيه :

« أوّل الدّيانة به معرفته ، و كمال معرفته توحيده ، و كمال توحيده نفي الصّفات عنه ، بشهادة كلّ صفة أنّها غير الموصوف ، و شهادة الموصوف أنّه غير الصّفة ، و شهادتهما جميعا بالتّثنية الممتنع منه الأزل . فمن وصف اللّه فقد حدّه ، و من حدّه فقد عدّه ، و من عدّه فقد أبطل أزله ، و من قال « كيف ؟ » فقد استوصفه ، و من قال « فيم ؟ » فقد ضمّنه ، و من قال « علام ؟ » فقد جهله ، و من قال « أين ؟ » فقد أخلا منه ، و من قال « ما هو ؟ » فقد نعته ، و من قال « الام ؟ » فقد غاياه . عالم اذ لا معلوم ،

و خالق إذ لا مخلوق ، و ربّ إذ لا مربوب ، و كذلك يوصف ربّنا و فوق ما يصفه الواصفون » ( ص 2 191 ) .

و نقلت في « تحف العقول » خطبة مطولة تشبه بعض فقراتها هذه الخطبة .

[ 109 ]

[ 1 89 ] شيخ كلينى كه رحمت خدا بر او باد گويد : محمّد بن ابى عبد اللّه و محمد بن يحيى همگى سلسله اسناد اين حديث را به ابى عبد اللّه و محمد بن يحيى همگى سلسله اسناد اين حديث را به ابى عبد اللّه امام صادق عليه السلام رسانيده‏اند كه او گفت :

امير المؤمنين عليه السلام مردم را براى بار دوّم به جنگ با معاويه فراخواند ، چون مردم گرد آمدند به منظور خطبه خواندن برخاسته گفت :

« سپاس ويژه اللّه آن يگانه يكتاى پناه نيازمندان تنهايى كه نه از چيزى بود شد و نه آنچه را بوده از چيزى آفريد . . . پس گستراننده با بركت آن خدائيست كه خواستهاى والا و دور و دراز به ذاتش نمى‏رسند ، و هوشهاى ژرف پيما به حقيقتش دست نمى‏يابند ، همان خدايى كه نه او را زمانى بر شمرده باشد ، نه سر رسيدى پايان دار ، و نه وصف و بيانى مرزمند در گفتار . منزه و زدوده خدايى كه نه نخست آغازى دارد ، نه نقطه پايانى در انتها ، و نه باز پسينى نابود نما . منزّه و زدوده خدائيست همانگونه كه خود را وصف مى‏كند و نشان مى‏دهد ، و نشان دهندگان هرگز به بيان صفت و نشانه‏اش نمى‏رسند » .

[ 2 91 ] [ شيخ كلينى رحمة اللّه عليه گويد ] : و اين مطلب را محمد بن الحسين ، از صالح بن حمزه ، و او از فتح بن عبد اللّه مولاى بنى‏هاشم روايت كرده كه فتح گفت : نامه‏اى به امام موسى بن جعفر ( ع ) نوشته درباره توحيد از حضرتش پرسيدم ، در ضمن نامه‏اى به خطّ خودش به من پاسخ داد :

سپاس خدايى را است كه سپاس خويش را به بندگانش الهام كرد در اينجا همان روايت سهل بن زياد را ياد مى‏كند تا آنجا كه : و وجودش اوهام گرداننده را سركوب كرد ، و عبارات زير را بر آن افزوده :

« نخستين پايه ديانت يافتن به او شناختش مى‏باشد ، و كمال شناختش يكى دانستن او است ،

و كمال يكى دانستنش نفى صفات از ذات او است ، به علت گواهى هر صفتى بر آنكه بجز موصوف است ، و گواهى موصوف كه چيزى غير از صفت است ، و گواهى هر دو به دوگانگى كه خود با ازليّت هماهنگ نيست . در نتيجه ، هر كس خدا را وصف كرد حدّى برايش قائل شده ، و هر كس حدّى برايش قائل شد او را به شمارش در آورده است ، و هر كس او را به شمارش در آورد ازلّيت او را باطل كرده است ، هر كس گفت « چگونه است ؟ » خواستار وصف او شده ، و هر كس گفت « در چيست ؟ » او را درون چيزى انگاشته ، و هر كس گفت « بر روى چه چيزيست ؟ » او را نشناخته ، و هر كس گفت « كجاست ؟ » جاهايى را از او تهى دانسته ، و هر كس گفت « چيست او ؟ » به بيان ويژگى او پرداخته ،

و هر كس گفت « تا كجا و كى ؟ » نهايت و غايتى برايش قائل شده است . دانائيست در آن هنگام كه هيچ معلومى نبود ، و آفريننده است ، به هنگامى كه هيچ آفريده‏اى وجود نداشت ، و پروردگار است گاهى كه پرورش يافته‏اى يافت نمى‏شد . چنين پروردگار ما وصف مى‏شود ، و برتر از وصف گزارشگران است » .

در تحف العقول هم اين قسمت به تفصيل و با اختلاف در روايت ، نقل شده است .

[ 108 ]

[ 109 ]

[ 111 ]