3 تضجّر الإمام من موقف أصحابه

فيا عجبا عجبا و اللّه يميت القلب و يجلب الهمّ من اجتماع هؤلاء على باطلهم و تفرّقكم عن حقّكم فقبحا لكم و ترحا حين صرتم غرضا يرمى :

يغار عليكم و لا تغيرون ، و تغزون و لا تغزون ، و يعصى اللّه و ترضون ( 4 ) فإذا أمرتكم بالسّير إليهم في أيّام الحرّ قلتم : هذه حمارّة القيظ أمهلنا حتّى يسبّخ عنّا الحرّ ، و إذا أمرتكم بالسّير إليهم في الشّتاء قلتم : هذه صبارّة القرّ ، أمهلنا ينسلخ عنّا البرد ، كلّ هذا فرارا من الحرّ و القرّ ؟ فإذا كنتم من الحرّ و القرّ تفرّون ، فأنتم و اللّه من السّيف أفرّ [ 3 346 ] ( 5 ) 4 السّبب الرّئيسيّ في إحباط سياسة الإمام

يا أشباه الرّجال و لا رجال حلوم الأطفال ، و عقول ربّات الحجال ، لوددت أنّي لم أركم و لم أعرفكم ، معرفة و اللّه جرّت ندما ، و أعقبت ذمّا 1 قاتلكم

-----------
( 1 ) بهامش نسختنا المختارة و بعض من النسخ : سدما .

[ 343 ]

دشمن واقع نشده‏اند مگر آنكه ذليل گشته‏اند . پس شما در مقابل دعوت من به اميد يكديگر نشستيد و به يارى برنخاستيد تا آنكه تجاوزگران از هر سو بر شما تاختند ، و قطعه‏هاى وطن شما به تصرّف ديگران در آمد . ( 2 ) اينك اين برادر از بنى غامد است كه سوارانش وارد انبار شده حسّان بن حسّان بكرى را كشتند و سواران شما را از سنگرها و استحكاماتشان راندند ، و گزارش بس مهمى به من رسيده كه مردى از لشكريان دشمن به خانه زن مسلمان و يك زن ديگر ذمّى غير مسلمان شده خلخال و دستبندها و گلوبندها و گوشواره‏هاى آنان را مى‏ربايد ، و جز شيون و ناله و انا للّه و انّا اليه راجعون گفتن و فغان و سوگند براى به رحم آوردن او پشتيبانى نداشته‏اند و او را از كارش باز نمى‏دارند ، و پس از آن با غنيمت و به سلامت باز گشته نه هيچ يك از آنان را زخمى رسيد و نه خونى از آنان ريخته شد . با چنين پيشامد اگر مرد مسلمانى از اندوه و تأسف جان دهد نه تنها جاى ملامت نيست ، بلكه او را سزد كه چنين شود [ 2 347 ] ( 3 ) 3 دلتنگى امام از موضعگيرى ياران

شگفتا شگفتى كه سوگند به خدا دل را مى‏ميراند ، و اندوهها پى در پى مى‏آورد كه آن گروه در باطل خود همرأيند و شما از حقّتان متفرّقيد . رويتان زشت و زبونى هماغوشتان باد كه شما فقط هدفى شده‏ايد كه از هر سو نشانه تير دشمن هستيد ، از هر طرف غارتگران بر شما مى‏تازند و شما در خانه نشسته بر آنان نمى‏تازيد ، به جنگ شما مى‏آيند و شما به جنگشان نمى‏رويد ، و خدا آشكارا معصيت مى‏شود و شما رضايت داده پروا نداريد ( 4 ) چون شما را در روزهاى تابستان فرمان بسيج به طرف دشمن دادم گفتيد : گرما شديد است مهلتى ده تا فشار گرما از ما سبك شود ، و چون در روزهاى زمستان شما را فرمان بسيج دادم گفتيد : سوز سرما است مهلتى ده تا سرما رخت بربندد ، همه اين سخنان براى فرار از گرما و سرما است ؟ شما كه از گرما و سرما مى‏گريزيد ، پس به خدا سوگند از شمشير گريزانتريد [ 3 347 ] ( 5 ) 4 علّت اصلى عدم موفقيّت سياست امام

اى مرد نمايانى كه مردى نداريد انديشه و آرمانهاى بچگانه و عقلهاى نوعروسان به حجله نشسته چه دوست داشتم كه شما را هيچ نديده و نمى‏شناختم ، شناختى كه به خدا سوگند بس پشيمانى به بار آورده اندوهها به جاى گذاشته است ، خدا

[ 344 ]

اللّه لقد ملأتم قلبي قيحا ، و شحنتم صدري غيظا ، و جرّعتموني نغب التّهمام أنفاسا ، و أفسدتم عليّ رأيي بالعصيان و الخذلان ، حتّى لقد قالت قريش : إنّ ابن أبي طالب رجل شجاع و لكن لا علم له بالحرب . للّه أبوهم و هل أحد منهم أشدّ لها مراسا و أقدم فيها مقاما منّي ؟ لقد نهضت فيها و ما بلغت العشرين ، و ها أنا قد ذرّفت على السّتّين و لكن لا رأي لمن لا يطاع . [ 4 348 ] ( 6 )

[ 345 ]

مرگتان دهد دلم را از خون و چرك پر كرديد ، و سينه‏ام را از جوش و غيظ انباشتيد ،

هموم گوناگون را جرعه جرعه و در هر نفس كشيدن به گلويم ريختيد ، با سرپيچى و يارى نكردن رأيم را تباه كرديد ، تا كار بدان جا رسيد كه مردمى از قريش گفتند : پسر ابو طالب مرد دلاوريست ولى به فن جنگ دانا نيست . خدا پدرشان را خير دهد آيا كسى از آنان در ميدان جنگ كار ازموده‏تر و پا برجاتر ، و در موقعيت خطرناك با سابقه‏تر از من هست ؟ هنوز عمرم به بيست نرسيده بود كه در ميدانهاى كارزار قد برافراشتم ،

اينك از شصت سال گذشته‏ام ، ولى چه بايد كرد ؟ كسى كه اطاعت نشود رأى او هم اثر ندارد [ 4 349 ] ( 6 )

[ 346 ]

[ 1 340 ] ما روي مثل هذه الفقرة في مصادر أخرى .

الف « أنساب الأشراف » للبلاذري :

492 قالوا : و دعا معاوية سفيان بن عوف الأزدي ثمّ الغامدي ، فسرّحه في ستة آلاف من أهل الشام ذوي بأس و إناءة . . . و أتى الأنبار فأغار عليها ، فقاتله من بها من قبل عليّ ، فأتى على كثير منهم و أخذ أموال الناس و قتل أشرس بن حسّان البكري عامل علي ثم انصرف . و أتى عليّا علج ،

فأخبره الخبر ، و كان عليلا لا يمكنه الخطبة ، فكتب كتابا قرى‏ء على الناس ، و قد أدني عليّ من السدّة التي كان يخرج منها ليسمع القراءة ، و كان نسخة الكتاب :

« أمّا بعد ، فإنّ الجهاد باب من أبواب الجنّة ، فمن تركه ألبس ثوب الذّلّة ، و شملة البلاء ، و ديّث بالصّغار ، و سيم الخشف ، و منع النّصف . . . » .

[ 2 340 ] ما جاء مثل هذه الفقرة في مصادر أخرى :

الف « أنساب الأشراف » للبلاذري :

« و قد دعوتكم إلى جهاد هؤلاء ليلا و نهارا ، و علانية و سرّا ، و أمرتكم أن تغزوهم قبل أن يغزوكم ،

فإنّه ما غزي قوم في عقر دارهم إلاّ ذلّوا ، فتواكلتم و تخاذلتم ، و ثقل عليكم قولي ، و عصيتم أمري ،

و اتّخذتموه وراءكم ظهريّا ، حتّى شنّت عليكم الغارات من كلّ ناحية ، هذا أخو غامد قد وردت خيله الأنبار ، فقتل ابن حسّان البكريّ ، و أزال مسالحكم عن مواضعها ، و قتل منكم رجالا صالحين .

لقد بلغني أنّ الرّجل من أهل الشّام كان يدخل بيت المرأة المسلمة و الاخرى المعاهدة فيأخذ حجلها و قلبها و رعاثها و قلادتها . . . » .

[ 3 342 ] ما جاء مثل هذه الفقرة في مصادر أخرى :

الف « أنساب الأشراف » :

« فيا عجبا عجبا يميت القلب ، و يجلب الهمّ ، و يسعر الاحزان من جدّ هولاء القوم في باطلهم و فشلكم عن حقّكم فقبحا و ترحا ، [ حيث ] صرتم غرضا يرمى : يغار عليكم و لا تغيرون ، و يعصى اللّه فترضون ، إذا قلت لكم اغزوا عدوّكم في الحرّ ، قلتم هذه حمارّة القيظ من يغزو فيها ؟ أمهلنا ينسلخ [ عنّا ] الحرّ ، و إذا قلت : أغزوهم في أنف الشّتاء ، قلتم الصّرّ و القرّ ، أفكلّ هذا منكم فرار من الحرّ و القرّ ؟ فأنتم و اللّه من السّيف أفرّ » .

ب « الغارات » :

« فيا عجبا عجبا و اللّه يميت القلب ، و يجلب الهم ، و يسعر الأحزان ، من اجتماع هؤلاء

[ 347 ]

[ 1 341 ] ترجمه روايات منابع ديگر ( از ميان روايات به چهار روايت نزديكتر به متن و كاملتر اكتفا مى‏شود ) .

الف « انساب الأشراف » نوشته بلاذرى :

492 گفته‏اند : معاويه سفيان بن عوف ازدى غامدى را فراخوانده به فرماندهى شش هزار نفر از شجاعان جنگازموده از مردم شام فرستاد . . . وى به انبار آمد ، كارگزار على در آنجا با وى جنگيد ، غامدى بر آن عده اندك پيروز شده اموال مردم را گرفته أشرس بن حسان بكرى كارگزار على را كشت و سپس برگشت . يكى از بوميان به نزد على آمده به وى خبر داد . على بيمار بود و نمى‏توانست خطبه بخواند ، لذا نامه‏اى نوشت كه براى مردم خوانده شود ، خود روى سكوى در مسجد نشست تا خواندن نامه را بشنود . متن نامه چنين است :

پس از سپاس خدا و درود بر پيامبر اكرم ، جهاد دريست از درهاى بهشت ، كه هر كس بدان پشت كرد ، لباس خوارى بر او پوشانيده شود ، گرفتاريها از هر سو او را در برگيرد ، و زبونى بر او چيره شود ، و نشان نابودى بر چهره‏اش نمودار ، و از حقّ و انصاف منع گردد . . .

[ 2 343 ] ترجمه روايات منابع ديگر :

الف « انساب الأشراف » :

و شما را ، شبانه و روزانه ، آشكار و نهان ، به جهاد با آن مردم فراخوانده ، دستور دادم به جنگشان بشتابيد پيش از آنكه به جنگتان آيند ، زيرا هرگز مردمى در ميان خانه و سرزمين خود مورد هجوم دشمن واقع نشده‏اند جز اينكه خوار و بيمقدار گرديده‏اند ، اما شما به اميد يكديگر نشستيد و به يارى برنخاستيد ، و سخن من بر شما گران آمد ، و از فرمانم سر پيچيديد ، و آن را به پشت سر انداختيد ، تا اينكه از هر سو پي در پى بر شما تاختند ، و اينك اين شخص از بنى غامد است كه سوارانش وارد انبار شده ابن حسّان بكرى را كشته‏اند ، و سواران شما را از پادگان خود بيرون رانده‏اند ، و افراد شايسته‏اى از شما را كشته است . از اينها بدتر ، گزارش داده‏اند كه شخصى از مردم شام به خانه زن مسلمان و ديگرى از غير مسلمانان هم پيمان وارد شده خلخال و دستبند و گوشواره و گردنبندشان را مى‏ربايد . . .

[ 3 343 ] ترجمه روايات منابع ديگر :

الف « انساب الأشراف » :

شگفتا شگفت شگفتى كه دل را مى‏ميراند ، غم را مى‏كشاند ، و آتش اندهان را مى‏افروزد جدّيت آن گروه در اطراف باطلشان و سستى شما از گرد حقّتان رويتان زشت و زبونى هما غوشتان باد كه به صورت نشانه تيراندازان در آمده بر شما مى‏تازند و شما نمى‏تازيد ، و خدا معصيت مى‏شود و با سكوت خود رضايت مى‏دهيد ، همينكه به شما گفتم در گرما با دشمنانتان بجنگيد ، گفتيد :

اكنون گرما شديد است چه كسى در چنين گرمايى مى‏جنگد ؟ به ما مهلت ده تا گرما از ميان برود ،

و چون به شما گفتم : در ميان سرما به جنگشان برويد ، گفتيد سرما و سوز يخبندان است ، آيا واقعا اين بهانه‏ها همه گريز از گرما و سرما است ؟ در اين صورت به خدا سوگند از شمشير گريزانتريد ب « الغارات » :

[ 348 ]

[ 3 342 ] جعلى باطلهم و تفرّقكم عن حقّكم فقبحا و ترحا ، صيّرتم أنفسكم غرضا يرمى : يغار عليكم و لا تغيرون ، و تغزون و لا تغزون ، و يعصى اللّه و ترضون ، و يقضى إليكم فلا تأنفون ، قد ندبتكم إلى جهاد عدوّكم في الصّيف فقلتم هذه حمارّة القيظ ، أمهلنا حتّى ينسلخ عنّا الحرّ ، فكلّ هذا فرارا من الحرّ و الصرّ ، فأنتم و اللّه من السّيف أفرّ لا و الّذي نفس ابن أبي طالب بيده [ عن ] السّيف تحيدون فحتّى متى ؟ و إلى متى ؟ » .

[ 4 344 ] ما جاء مثل هذه الفقرة في مصادر أخرى :

الف « أنساب الأشراف » :

« يا أشباه الرّجال و لا رجال يا أحلام الأطفال ، و عقول ربّات الحجال ، لوددت أنّي لم أركم ،

و أنّ اللّه أخرجني من بين أظهركم ، فلقد وريتم صدري غيظا ، و جرّعتموني نغب التّهمام أنفاسا ،

و أفسدتم عليّ رأيي بالعصيان و الخذلان ، حتّى قالت قريش : ابن أبي طالب شجاع و لكنّه لا علم له بالحرب . للّه أبوهم و هل منهم أحد أشدّ لها مراسا و مقاساة منّي ؟ لقد نهضت فيها و ما بلغت العشرين ، فها أنا ذا قد ذرّفت على السّتّين و لكنّه لا رأي لمن لا يطاع ، و السّلام » ( ج 2 ، ص 43 442 ) .

ب « الغارات » :

« يا أشباه الرّجال و لا رجال يا طغام الاحلام أحلام الأطفال ، و عقول ربّات الحجال ، اللّه يعلم لقد سئمت الحياة بين أظهركم ، و لوددت أنّ اللّه يقبضني إلى رحمته من بينكم ، و ليتني لم أركم ،

و لم أعرفكم ، معرفة ، و اللّه ، جرّت ندما و أعقبت سدما . أو غرتم ، يعلم اللّه ، صدري غيظا ،

و جرّعتموني جرع التّهمام أنفاسا ، و أفسدتم عليّ رأيي و خرصي بالعصيان و الخذلان ، حتّى قالت قريش و غيرها : إنّ ابن أبي طالب رجل شجاع ، و لكن لا علم له بالحرب . للّه أبوهم و هل كان منهم رجل أشدّ مقاساة و تجربة ، و لا أطول لها مراسا منّي ؟ فو اللّه لقد نهضت فيها و ما بلغت العشرين ، فها أنا ذا قد ذرّفت على السّتّين و لكن لا رأي لمن لا يطاع » . ( ج 2 ، ص 77 474 ) .

ج « الكامل » ( ج 1 ، ص 21 20 ) ، د « الأغاني » ( ج 15 ، ص 266 ) و ليس فيهما كلمة حريّة أن يحتاج بها للذّكر .

[ 349 ]

[ 3 343 ] متن نقل شده از روايت الغارات با روايت انساب الأشراف و نهج البلاغه بسيار شبيه است و اختلاف آن هم براى اهل تحقيق روشن مى‏باشد ، تنها در اين روايت افزون بودن عبارت آخر است كه امام مى‏فرمايد :

نه ، سوگند بدان كس كه جان فرزند ابى طالب به دست قدرت او است ، تا كى و تا چه زمانى از شمشير ، خود را دور و بركنار مى‏گيريد ؟

[ 4 345 ] ترجمه روايات منابع ديگر :

الف « انساب الأشراف » :

اى مردنماهاى نامرد گرفتار رؤياهاى كودكان و دارنده خردهاى به حجله نشستگان ، آرزو داشتم هرگز شما را نديده بودم ، و آرزو دارم خدا مرا از ميان شما بيرون برد ، سينه‏ام را از خشم بر افروختيد و اندوه و غم در هر نفس در گلويم ريختيد ، و با نافرمانى و به يارى برنخاستن انديشه‏ام را تباه ساختيد ، تا آنجا كه قريش گفتند : پسر ابى طالب شجاع است ليكن از دانش جنگ بى بهره مى‏باشد . خدا پدرشان را بيامرزاد آيا هيچ يك از آنان مى‏تواند ادعا كند كه از من جنگازموده‏تر و استوارتر در برابر سختيهايش هست ؟ بيست ساله بودم كه در ميدانهاى كارزار قد برافراشتم ، و اينك از شصت سالگى گذشته‏ام و همچنان در ميدانهاى جنگ هستم ليكن چه بايد كرد ، انديشه كارا ندارد آنكه فرمانش نبرند . و السّلام .

ب « الغارات » :

اى مردنماهاى نامرد فرومايگان رؤيا پرست ، كه رؤياهاى كودكان داريد ، و خرد نوعروسان به حجله نشسته ، خدا مى‏داند كه از زيستن در ميان شما به ستوه آمده‏ام ، و آرزو دارم جان مرا گرفته از ميان شما به ساحت رحمت خود برد ، اى كاش هرگز با شما رو به رو نشده بودم و شما را نشناخته بودم ، زيرا شناختى بود كه سوگند به خدا پشيمانى به بار آورد و اندوه در پى داشت ، خدا مى‏داند سينه‏ام را از آتش خشم فروزان كرديد ، و در هر نفس اندوه‏ها در گلويم ريختيد ، و با نافرمانى و يارى نكردن انديشه‏ام را به تباهى كشانيديد ، تا آن جا كه قريش و ديگران گفتند : پسر ابى طالب البته شخصى شجاع است ولى از دانش جنگ اطلاع ندارد . خدا پدرشان را بيامرزد آيا در ميان آنان شخصى در جنگ از من استوارتر و آزموده‏تر و سابقه‏دارتر وجود دارد ؟ چه ، به خدا سوگند هنوز به سنّ بيست سالگى نرسيده در ميدانهاى جنگ قد برافراشتم و اينك سنّم از شصت سال در گذشته است و هنوز هم همچنان مرد ميدانهاى پيكارم ، ليكن چه بايد كرد ؟ انديشه كارا و مؤثر نمى‏ماند براى آنكس كه به فرمانش نكنند .

ج و د « كامل و أغانى » :

در متن اين دو روايت نكته تازه‏اى نيست كه در دو روايت انساب الأشراف و الغارات نيامده باشد ، لذا نيازى به ترجمه آن دو ديده نمى‏شود .

[ 350 ]

[ 351 ]