[ توضيح مترجم ]

اين خطبه جوش سينه و درد دل على است . اندوههايى كه بعد از پيمبر اكرم در دل آن حضرت متراكم شده بود ، چند دقيقه در رحبه كوفه در ميان خواص اصحاب خود آتش فشانى كرده سپس خاموش شد : ( شقشقة هدرت ثمّ قرّت ) . شايد بعضى از كسانى كه در صحت اين خطبه ترديد كرده‏اند ، از اين جهت است كه گمان كرده‏اند اين سخنان را آن حضرت در مجمع عمومى و در منبر گفته است . البته با موقعيتى كه خلفاء در چشم مردم داشتند ، اين درست نمى‏آيد ، ولى غفلت كرده‏اند كه هر كس اين خطبه را نقل كرده اين مطلب را نيز تذكر داده كه در رحبه كوفه از آن حضرت از پيشامدهاى پس از پيمبر ( ص ) سؤال شد ، آن حضرت اين كلمات را در ميان خواصّ اصحاب و سران بنى هاشم فرمود . كسانى كه در اين خطبه ترديد كرده‏اند آنرا به سيّد رضىّ ، جمع آورنده نهج البلاغه ، نسبت داده‏اند . بعضى بيشتر از

[ 129 ]

حد خارج شده و بواسطه اين خطبه ، در نهج البلاغه ترديد كرده‏اند ، ولى با اندك توجّهى به مدارك صحيح اسلامى ، هيچ شك و ترديدى در اين خطبه نمى‏ماند . حتى در كتب لغت مانند قاموس اللغة وقتى به كلمه شقشقة مى‏رسد مى‏گويد : « و الخطبة الشّقشقيّة العلويّة . . . » در كتاب ( ما هو نهج البلاغة ) تأليف علاّمه شهرستانى از نه نفر علماى بزرگ و محدّثين اسلامى اين خطبه را با تفاوتهاى اندكى نقل كرده كه همه قبل از سيّد رضىّ بوده‏اند ، در اينجا مناسب مى‏دانيم قسمتى از گفتار فاضل نامى ابن ميثم بحرانى را كه شارح نهج البلاغه است نقل كنيم . مى‏گويد :

اين خطبه و مانند آن مشتمل بر شكايت و تظلّم على است در امر امامت محل اختلاف گشته ، ( آنگاه شارح فاضل سوگند ياد مى‏كند كه در اين موضوع جز آنچه به يقين بدان معتقد است نگويد ، سپس ادامه مى‏دهد ) : كسانى كه وقوع اين كلام را از آن حضرت عليه السّلام ، منكر شده‏اند براى انكارشان دو احتمال است : يكى آنكه مقصود رام نمودن عوام و تسكين خاطر آنها است تا فتنه و عصبيّت‏هاى فاسد بر انگيخته نشود و بر اثر آن امر دين مستقيم گردد و همه مسلمانان بر يك راه روشن سير كنند . اين است كه اين دانشمندان متظاهرند كه ميان صحابه پيغمبر كه اشراف و بزرگان اسلامند ، اختلاف و نزاعى نبوده عموم مردم بايد بدانها اقتدا كنند ، البته اين مقصد بسيار پسنديده و نظر لطيفى است . دوّم آنكه مقصود انكار اين خطبه اساسا و از روى اعتقاد باشد و بخواهند بگويند ابدا ميان صحابه در امر خلافت كشمكش رخ نداده است . بطلان اين مطلب بسيار آشكار است و اين انكار مقصود انكار اين خطبه اساسا و از روى اعتقاد باشد و بخواهند بگويند ابدا ميان صحابه در امر خلافت كشمكش رخ نداده است . بطلان اين مطالب بسيار آشكار است و اين انكار درباره كسى تصوّر مى‏شود كه در اخبار اسلامى جاهل و از معاشرت علماء دور مانده باشد ،

چه پيشامد سقيفه و اختلاف صحابه در امر خلافت ، چنان واضح است كه قابل انكار نيست و آنرا پرده پوشى نتوان كرد ، بطورى كه مسلّم در نزد شيعه است : على هيچ بيعت نكرده و يا پس از ششماه بيعت نموده است . و مخالفين شيعه گويند پس از تخلّف و دفاع طولانى بيعت كرد . همه اينها دليل آشكارى است كه اختلاف پيش آمده و شكايت و تظلّمى على در اين باره داشته است ، و اين مطلب به تواتر معنوى ثابت است . زيرا گفته‏هايى كه در اين باره از آن حضرت رسيده به قدرى مشهور و مسلّم است كه همگى نمى‏تواند دروغ باشد ، ولى الفاظ بخصوص در اين موضوع به حد تواتر نيست ، اگر چه بعضى از بعضى ديگر مشهورتر است . اين مطلب نتيجه رسيدگى و كنجكاوى زياديست كه من در اين موضوع كرده‏ام . بنابر اين ، جايى براى انكار اين خطبه از امير المؤمنين و انتسابش به سيّد رضىّ باقى نمى‏ماند ، چه مستند اين انكار اشتمال خطبه است به تظلّم و تصريح در آن و انكار تظلّم اثر اينست كه مشاجره و كشمكشى در ميان صحابه رخ نداده است ، با آنكه تو

[ 130 ]

به خوبى مى‏دانى اين اعتقاد فاسديست .

علاوه بر اينكه بخصوص اين خطبه بيش از به وجود آمدن رضىّ ، در ميان علماء مشهور بوده ، از مصدّق بن شبيب نحوى روايت شده كه گويد وقتى كه اين خطبه را به شيخ خود أبى محمد خشاب عرضه داشتم و رسيدم به عبارت ابن عبّاس كه گفت : « بر چيزى كه از دستم رفته باشد مانند اين سخن متأسّف نشدم » ، شيخ ما گفت اگر من حاضر بودم به ابن عبّاس مى‏گفتم آيا پسر عمّوى تو در دل خود چيزى فرو گذار كرد كه ناگفته مانده باشد ؟

چه درباره اوّلين و آخرين هيچ كوتاه نيامده است . مصدّق گويد : ابن خشاب مردى بذله گو بود . من گفتم شايد اين خطبه را به آن حضرت نسبت داده‏اند ؟ گفت : نه به خدا سوگند ،

چنانكه مى‏شناسم تو مصدّق هستى ، مى‏دانم اين سخن از آن حضرت است . گفتم : مردم آن را به سيّد رضىّ نسبت داده‏اند . گفت : نه به خدا ، سخن رضىّ كجا و اين اسلوب و سخن كجا ؟ ما سخنان رضىّ را در نظم و نثر ديده‏ايم كه به اين سخنان هيچ نزديكى هم ندارد و نمى‏شود آنها را در رديف چنين سخنانى در آورد ، علاوه من اين خطبه را در نوشته‏هاى متعدّد علمايى كه به آنان وثوق دارم خود ديده‏ام ، پيش از آنكه بدر رضىّ به وجود آمده باشد .

شارح مى‏گويد : من اين خطبه را در دو جا ديدم كه تاريخ آن پيش از ميلاد رضىّ است .

يكى در ضمن كتاب « الانصاف » تأليف أبى جعفر ابن قبه شاگرد أبى القاسم كعبى كه يكى از شيوخ معتزله بوده و وفاتش پيش از ميلاد رضىّ است .

دوّم آنرا در نسخه‏اى يافتم كه به خط وزير أبى الحسن على بن محمد بن فرات است كه وزير المقتدر باللّه بوده ، و آنهم قريب شصت سال پيش از ميلاد رضىّ است . به گمان من اين نسخه قبل از وجود ابن فرات نوشته شده است .

سخن شارح بحرانى به اينجا ختم مى‏شود . اين اندازه تذكر را در اينجا براى توجه به صحت اين خطبه شريفه لازم دانستم : اينك خلاصه و توضيح مختصرى از مطالب و مندرجات خطبه را ذكر مى‏نماييم :

امير المؤمنين در آغاز اين خطبه با جملات نغز و تشبيهات پر مغزش حقيقت حكومت و خلافت اسلامى و شخصيت خود و ديگران را بيان مى‏دارد و تذكّر مى‏دهد كه حكومت اسلام كه نيابت و خلافت از پيغمبر است شايسته كسى است كه متخصص در آن باشد ، و بواسطه شخصيت بزرگ الهى و غريزه ذاتى و تربيت دينى ، بايد مركز ثقلى باشد كه اجتماع و افراد در همه حوايج مادّى و معنوى خود به گرد او گروند . و همه ضعيفان در دامن تربيت او رشيد شوند ، و جمله نيازمندان از سرچشمه‏هاى علوم و معارف سرشار او چون گلها و گياهان دامنه

[ 131 ]

كوه خرم و سرسبز شوند ، و براى علوم و معارفش ، چون چشمه‏هاى كوهستان ، پايان و خشك شدن نباشد ، همّت او بلندتر و شامخ‏تر باشد از مردمى كه در پرواز خود چون به آرزو و شهواتى رسيدند آشيان گيرند و چون به شاخسار سلطنت و اوج رياست ناخن بند كردند منزل گيرند ، و هر كسى با هر سابقه و سنّى باشد ، اگر ساختمان روحى و تربيتى او چنان نباشد ،

لايق چنين مقامى نيست و چون اين جامه را در بر كند بر اندامش ناموزون و زشت است :

« لقد تقمصها ابن ابى قحافه » .

آنگاه علّت سكوت و صبر خود را مى‏گويد كه پس از انديشه در كار چون ديدم هنوز اسلام در بنيه روحى عرب قوتى نگرفته گروهى كافى براى هماهنگى با من نيست ، صبر كردم . چه اگر اقدام مى‏كردم ، تجزيه در پيكر اسلام آشكار مى‏شد ، چه توده مسلمانان كه به منزله دست هستند ، بواسطه بى‏رشدى متصل به مغز و روح نبودند تا به فرمان آن بيدرنگ به عمل پردازند . پس در نتيجه اقدام ، اين اتصال ظاهرى نيز از ميان مى‏رفت و راه براى نفوذ دشمنان دين باز مى‏گشت .

پس از اين دو موضوع ، آن حضرت با اشاراتى ، محيط حكومتى و آثار خلافت هر يك از خلفاى سه گانه را بيان مى‏كند كه بر اثر در بر كردن نالايق جامه لايق را چه آثارى هويدا گشت و چه زيانها پيش آمد . بواسطه ضعف سرپرست ، عناصر مختلف عرب كه هنوز آثار و مواريث جاهليت در فكرشان باقى و ريشه آن مستعد نمو بود ، در مركز حكومت نفوذ كردند ،

و مركز خلافت اسلام كه بايد مراقب هدف دين و تربيت مردم باشد ، محيط فعاليت عناصر هوسران و مرتجع گشت . باز شدن درهاى فتوحات و ثروت كه انگيزاننده آرزوها و هوسرانيها است ، بيشتر به اين عناصر خطرناك كمك مى‏كرد ، اين بود كه ابرهاى تاريك اوضاع جاهليت ، آرزوها و شهوات ، آفاق قرآن را تيره كرد و هدف دين تاريك شد . بينشهايى كه در نور قرآن باز شده بود متدرجا از توجه به حق منصرف مى‏شد و به دنيا رو مى‏آورد ( نمونه‏هاى بارز اين اشخاص همان مجاهدان بدر و احد بودند چون طلحه و زبير و ديگران كه بعد ،

از ثروتمندان دنيا دوست شدند ) .

پس حكومت خليفه اوّل ، آغاز رو آوردن تاريكيهاى جاهليت ، شهوات و آرزوها بود ،

كه از آن تعبير فرمود به « طخية عمياء يهرم فيها الكبير . . . »