1 التعريف بالدّهر و التّوصيف لزمانه

أيّها النّاس ، إنّا قد أصبحنا في دهر عنود ، و زمن كنود 1 ، يعدّ فيه المحسن مسيئا ، و يزداد الظّالم فيه عتوّا . لا ننتفع بما علمنا ، و لا نسأل عمّا جهلنا ، و لا نتخوّف قارعة حتّى تحلّ بنا . [ 1 398 ] ( 1 ) 2 تصنيف النّاس في حركتهم الاجتماعية

فالنّاس على أربعة أصناف :

منهم من لا يمنعه الفساد في الأرض إلاّ مهانة نفسه و كلال حدّه و نضيض وفره ، ( 2 ) و منهم المصلت بسيفه ، و المعلن بسرّه 2 ، و المجلب بخيله و رجله . قد

-----------
( 1 ) . في بعض النسخ : و زمن شديد .

-----------
( 2 ) . في بعض النسخ بشرّه .

[ 393 ]

32 روزگار و مردم و از جمله خطبه‏هاى آن حضرت عليه السّلام است 1 شناسانيدن روزگار و وصف زمانه خويش

مردم ، هشيار باشيد ، ما در روزگارى كينه جو و زمانى سخت و سركش صبح كرده‏ايم ، در اين روزگار ، نيكوكار بدكار به شمار آيد ، بيدادگر به سركشى خود مى‏افزايد . از آنچه دانسته‏ايم بهره‏مند نمى‏شويم ، و از آنچه نمى‏دانيم نمى‏پرسيم ،

و از هيچ پيشامد هراسناكى نمى‏انديشيم تا در خانه و كاشانه ما در آيد ، و از هر جانب بر سرما فرود بيايد . [ 1 399 ] ( 1 ) 2 دسته دسته كردن مردم در حركت اجتماعى آنان

پس مردم ( در اين روزگار ) بر چهار دسته‏اند :

يك دسته كسانى هستند كه چيزى جز ضعف نفس و كندى شمشير و بيمايگى و كم مالى ، آنان را از فساد در زمين باز نمى‏دارد ( يعنى مايه فساد و پستى تربيت و موجبات بدكارى در او هست ولى قدرت و وسيله ابراز ندارد . شايد بيشتر مردم ضعيف و فقير چنين هستند ) . ( 2 ) صنف ديگر كسى است كه شمشيرش را كشيده ، و رازش [ شرّش ] را آشكار كرده ، پياده و سواره‏اش را بسيج داده ( شايد اشاره به انواع قوا و غرائز پست است ) ،

[ 394 ]

أشرط نفسه ، و أوبق دينه لحطام ينتهزه ، أو مقنب يقوده ، أو منبر يفرعه .

و لبئس المتجر أن ترى الدّنيا لنفسك ثمنا ، و ممّا لك عند اللّه عوضا ( 3 ) و منهم من يطلب الدّنيا بعمل الآخرة و لا يطلب الآخرة بعمل الدّنيا ، فقد طامن من شخصه ، و قارب من خطوه ، و شمّر من ثوبه ، و زخرف من نفسه للأمانة ، و اتّخذ ستر اللّه ذريعة إلى المعصية ، [ 2 398 ] ( 4 ) و منهم من أقعده عن طلب الملك ضؤولة نفسه و انقطاع سببه ، فقصرته الحال على حاله ، فتحلّى باسم القناعة ، و تزيّن بلباس أهل الزّهادة ، و ليس من ذلك في مراح و لا مغدى . ( 5 ) و بقي رجال غضّ أبصارهم ذكر المرجع ، و أراق دموعهم خوف المحشر ،

فهم بين شريد ناد ، و خائف مقموع ، و ساكت مكعوم وداع مخلص ، و ثكلان موجع . قد أخملتهم التّقيّة و شملتهم الذّلّة ، فهم في بحر أجاج : أفواههم ضامزة ، و قلوبهم قرحة . قد وعظوا حتّى ملّوا ، و قهروا حتّى ذلّوا ، و قتلوا حتّى قلّوا . [ 3 400 ] ( 6 )

[ 395 ]

بيباكانه براى هر اقدامى خود را آماده ساخته ، و آيين خود را پايمال كرده است ( ايمان و قانون را زير پا گذاشته تا براى انجام شهواتش هيچ مانعى نباشد ، سرّ طرفيّت و دشمنى مردمانى با دين همين است ) ، براى اينكه حطام و مالى در چنين وضع فرصت طلبانه به دست آرد ، يا تيپ سوارانى را كه فرماندهى كند ( يا اسبانى كه به يدك دنبال خود كشد ) ، يا منبرى كه بر فرازش جاى گيرد . اه چه پست تجارتيست كه دنيا را بهاى وجود و ارزش خود بينى و آن را از آنچه نزد خدا براى تو ذخيره شده عوض پندارى . ( 3 ) قسم ديگر مردمى هستند كه دنيا را به عمل آخرت مى‏طلبند و آخرت را به عمل دنيا نمى‏جويند ، پشت خود را گوژ كرده خويشتن متواضع مى‏نمايانند ، و گامهاى كوچك بر مى‏دارند ، و اطراف جامه خود را جمع مى‏كنند ، و ظاهر خود را ( به لباس صلاح و تقوى ) براى اطمينان مردم مى‏آرايند ، و پرده پوشنده خدايى را وسيله‏اى براى معصيت قرار مى‏دهند . [ 2 399 ] ( 4 ) قسم ديگر كسى است كه پستى و ضعف نفس و منقطع بودن از وسيله او را از طلب ملك و رياست دور داشته است . اين بى حالى او را از سوار شدن بر حال آرمانيش وامانده كرده ناچار به نام زيباى قناعت خود را مى‏آرايد ، و به جامه پارسايان زينت مى‏كند ، با آنكه در هيچ بامداد و شامگاهى از حقيقت پارسايى برخوردار نيست . ( 5 ) ( اين چهار دسته از مردم هوسران دنيا طلبند كه دو دسته از آنان براى رسيدن به آرزوها و آمال خود وسيله‏اى ندارند ، و دو دسته ديگر هر كدام راههايى پيش مى‏گيرند و دامى مى‏گسترند . از اين چهار دسته كه بگذريم : ) مردانى باقى مى‏مانند كه ياد بازگشت به سوى حقّ چشمشان را از هر آرزو و هوايى پوشانده ، هراس از محشر اشكشان را پياپى جارى كرده است . پس آنان در كشاكش حالاتى دچارند : رميدگانى هستند فرارى ، هراسناكانى اندوهگين ،

خاموشانى لگام بر دهان زده ، داعى به حقّند با اخلاص ، و نوحه گرانى پرسوز و جانگداز . تقوى آنان را از شر و شور انداخته ، فروتنى و شكستگى آنان را فرا گرفته است ، در نتيجه ( از اضطراب و سوز هوشيارى ) ، در امواج درياى تلخ و شورى به سر مى‏برند : لبهايشان پژمرده [ يا دهانهايشان بسته ] است و دلهايشان زخم خورده . آن قدر پند داده‏اند تا ملول شده‏اند ، به قدرى مقهور ( آزار و شكنجه‏هاى هواپرستانى كه آنان را مزاحم خود مى‏بينند ، شده‏اند كه در نظر مردم ) زبون گرديده‏اند ، و به اندازه‏اى از اينان كشته‏اند كه ناياب و كم شده‏اند . [ 3 401 ] ( 6 )

[ 396 ]