مقدمه
باسمه تعالى
از مزاياى دين اسلام، محفوظ ماندن قوانين آن و دستورات پيغمبرعاليقدر مسلمين است
كه ضمن دو گنجينه گرانبهاى«كتاب»و«سنت»در ميان امتباقى مانده است.
قرآن، در حيات رسول اكرم به صورت نوشتههايى محفوظ بود كهبعد از در گذشت پيغمبر
تدوين گرديد (1) و پس از اندكى، (2) رونوشتهايى از آن برداشته شد و در دسترس عموم
قرار گرفت، بدينگونه، علاوه بر محفظه صدور و گنجينه سينههاى پاكدلان صدراسلام،
ضمن نسخههايى (3) نيز در امهات بلاد اسلامى نگهدارىمىشد.
اما سنت، به جز نوادرى از آن كه توسط معدودى از ياران پيغمبر (درصحيفههايى)
نوشته شده بود، فقط حافظه اصحاب و تابعين وسيله انتقال به ديگران بود، زيرا جمعى از
صحابه و تابعين به عللى با تدوينحديث مخالف بودند. (4) سيوطى در تدريب الراوى نقل
مىكند كهسلف (صحابه و تابعين) در كتابتحديث اختلاف نمودند.جمعىمانند ابن عمر و
ابن مسعود و زيد بن ثابت و ابوموسى و ابوسعيدخدرى و ابوهريره و ابن عباس از آن
كراهت داشتند، و جمعى مانند عمرو على و ابن عمر (5) و انس و جابر و ابن عباس و حسن
و عطا و سعيد بنجبير و عمر بن عبد العزيز مباح مىدانستند، ولى ابن عبد البر و
ابنسعد (6) عمر را در شمار مانعين مىنويسند.گويند وى مىخواستاحاديث پيغمبر را
جمع كند و اصحاب هم راى دادند، ولى بعدامنصرف شده گفت:«يهود كه اين كار را با
منقولات از پيغمبرشان كردنداز كتاب خدا دستبرداشتند و به سنت پرداختند.»
به هر حال، در اواسط قرن دوم، شروع به تدوين حديث گرديد و اينكار به دستور عمر
بن عبد العزيز صورت يافت، چه وى به حاكم مدينه، ابوبكر بن محمد، نوشت:«حديث را جمع
كن كه مىترسم علم علماءنابود شود». (7)
از آغاز قرن دوم كه همزمان اواسط تابعين بود، كسانى با وسايطى ازپيغمبر نقل حديث
مىنمودند و گاهى نام وسايط نيز برده نمىشد وحديثبه طور«مرسل»يا«منقطع»به
پيغمبر نسبت داده مىشد، وخواه ناخواه در نقل شفاهى، خطا و اشتباه نيز رخ مىداد.
در نيمه قرندوم، كه معاصر«صغار تابعين»و«اتباع»است، علاوه بر تعدد وسايطكه در
نوع روايات مشاهده مىشد، تشعبات مذهبى نيز بر احتمالاشتباه و نادرستى منقولات
روايى مىافزود.ضمنا علل سياسى و وضعاجتماعى، و كم مايگى يا سود جويى جمعى، سبب
شده بود تا احاديثىجعل گردد و به پيغمبر نسبت داده شود.
ترديدى نبود كه با ادامه نقل شفاهى حديث، و عدم محدوديت درنحوه نقل و ناقلين
آثار نبوى، احتمال وقوع اشتباه و احيانا جعل و وضعحديثبيشتر مىگرديد.اين بود كه
عمر بن عبد العزيز با روشن بينىخود، از اين نابسامانى به طريقه علمى جلوگيرى كرد و
چنان كه اشارهشد-دستور داد تا احاديث نبوى را جمع و تدوين كنند.
البته در اين امر پيروان على عليه السلام (شيعه) وضع استثنايى داشتند، چهخود آن
حضرت و سپس ساير امامان شيعه و مخصوصا حضرت باقر عليه السلام پيش از عمر بن عبد
العزيز، و فرزندش حضرت صادق عليه السلام پساز وى، اصحاب خويش را بر نوشتن و ضبط
حديث تحريص و ترغيبمىفرمودند، چنان كه از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه به
مفضل بنعمر فرمود:اكتب و بث علمك فى اخوانك، فان مت فاورث كتبك بنيك...
گر چه به واسطه كوتاهى دوران خلافت وى (99 تا 101 ه.) اينمهم به پايان نرسيد،
ولى كار تدوين حديث توسط جمعى شروع شد وپس از آن، مجموعههايى از آثار نبوى فراهم
آمد، و از اين مجموعههامجموعههاى كلانترى تاليف گرديد و ديرى نگذشت كه
مجموعههاىحديث، با حجم و شماره قابل ملاحظهاى در ميان مسلمين مرجعطبقات مختلف
(از محدث و مفسر و فقيه) گرديد.
ولى با اين همه بسيارى از طالبان حديث، براى به دست آوردن ديگراحاديث در جستجو و
تكاپو بودند، و براى اين كار، رنجسفر بر خودهموار مىساختند، چنان كه از ابى
العاليه نقل شده كه مىگفت:«با آن كهاز اصحاب رسول اكرم صلى الله عليه و اله و سلم
در بصره استماع حديث مىكرديم، به آنچهفرا گرفته بوديم قناعت ننموده، به مدينه
مىرفتيم تا حديث را از زبانراويان اصلى بشنويم».و از ابى قلابه بصرى نقل شده است
كه گفت:
«سه سال در مدينه اقامت گزيدم و فقط نظرم شنيدن حديث از ناقلاصلى آن بود.» (8)
حق اين است كه حديثشايسته اين اهتمام بوده و هست، زيرا پساز قرآن، مهمترين
راهنماى مسلمين در اصول عقايد و معارف اسلامى واخلاقيات و احكام فردى و اجتماعى،
اخبار وارده از مخازن وحى الهىاست كه مستقلا يا به عنوان تشريح آيات قرآن، ملاك
عقيده و عملمسلمين مىباشد.
نووى مىگويد:«از بهترين علوم، تحقيق معرفة الحديث است، زيراشريعت اسلام بر كتاب
و سنت مبتنى است و بيشتر احكام فقهى برمدار سنت مىچرخد، چون اكثر آيات قرآن-كه
شامل احكام فرعىاست-مجمل است و بيان آن در روايات است، به همين جهت مورداتفاق
فقهاست كه شرط اجتهاد-چه در قضاوت و چه براى فتوا-علم بهاحاديث احكام است».
بارى، اهتمام بر امر حديث-مخصوصا با تداول نقل شفاهى درتحديث-موجب شد كه
دانشمندان، براى جلوگيرى از دستبرد درميراث نبوى، احاديث را كه هنگام تدوين يا
تحديث، از زمان صدور آناز مصدر، نبوت، فاصله يافته بود، با اسناد و ذكر وسايط نقل
كنند، خاصهكه اين موضوع، از طريق شيعه، به على عليه السلام نسبت داده شده است
كهمىفرمودند:«اذا حدثتم بحديث فاسندوه الى الذى حدثكم، فان كان حقا فله، وان كان
كذبا فعليه».و حضرت صادق عليه السلام-كه در آغاز همين دورهمىزيسته-به شاگردان
خويش توصيه مىفرمود كه سلسله روايت را ذكركنند.و حتى از آن جناب نقل شده است كه در
معنى كذب مفترع فرمود:«ان يحدثك الرجل بالحديث، فتتركه و ترويه عن الذى حدثك عنه.»
(9)
حال اين وسايط كه سلسله سند (زنجيره ناقلين حديث) ناميدهمىشوند، در وثاقت و
صحت نقل، مختلف است و چه بسا كسانى كه بهعللى، احاديثى از قول پيغمبر و امامان جعل
كردهاند و به اين لحاظ هرچه بر زمان مىگذشت، شناسايى و اطلاع بر حال زنجيره سند
احاديثمشكلتر مىشد و قهرا اهتمام به ضبط احوال روات و ناقلان حديثبيشتر
مىگرديد و دايره اطلاعات محدثين در اين زمينه وسعتمىيافت تا جايى كه معرفت رجال
حديث (به نام علم رجال) يكى ازرشتههاى مسلم و مهم حديثشناسى گرديد.
در قرن سوم هجرى، جمعى از پيشوايان حديث در منقولات ومرويات حديثى تجديد نظر
نموده، از احاديث صحيحه-كه راويان آنمورد اعتماد بيشترى بودند-مجموعههايى بزرگ
تدوين نمودند كهمدار تحديث گرديد، به علاوه در علوم ديگر، چون فقه و تفسير، از
اينمجموعهها به عنوان مدرك حكم يا تفسير آيات استفاده مىشد.ضمنابراى تسهيل امر،
نتيجه بررسى علماى معرفة الرجال نسبتبه افرادزنجيره احاديث، به صورت اختصار بازگو
مىگرديد، مثلا حديثى كهبراى«تيمم»در فقه مورد استشهاد واقع مىشد، چون به وسيله
افرادموثقى به پيغمبر مىپيوست، از آن به«صحيح»و«متصل»تعبير مىشد يا اگر حديثى
ناظر به نسخ حكمى از مفاد حديث ديگر بود، «ناسخ»و آن ديگر را«منسوخ»مىناميدند.كم
كم به اعتبارات مختلفىنامهايى براى حديث وضع گرديد كه اطلاع بر اين اصطلاحات،
براىمحدث و فقيه و ديگر كسان كه به نوعى از حديث استفاده مىكردند يا باآن سر و
كار داشتند، ضرورى بود، لذا، جمعى، اصطلاحات مزبور را بهعنوان رشتهاى از علم
الحديث تدوين كردند و ديگر مطالبى را كه اطلاعاز آن براى محدث شايسته بود-از قبيل
وظايف ناقل و منقول اليه وآداب نقل حديث-به آن اضافه نمودند و مجموعه اين اصطلاحات
را«مصطلح الحديث»نام گذاردند.و مصطلح الحديث و«معرفة الرجال»را كه هر دو مربوط به
كيفيتسند است، «اصول الحديث»ناميدند.
سپس در هر بخش، تحقيقات و اضافاتى از متاخران به آن منضم گرديدو-چنان كه شان
كليه علوم است-تشعباتى براى هر بخش رخ داد كهخود موضوع رشتههاى فرعى از اين علم
گرديد.
مثلا براى فهم احاديثى كه در آنها الفاظ مشكلى به كار رفته بود، رشته«غريب
الالفاظ»را وضع كردند.اين الفاظ مشكل شايد براى نخستينشنونده حديث، غريب و نا
مانوس نبوده و استعمال آن عادى به شمارمىرفته است، ولى براى مردمى كه از لغت عرب
بهره وافى نداشتند يانسلهاى بعد كه آن لغات در زمان آنان از تداول افتاده بود، غير
مانوس وناشناخته محسوب مىشود.عالمان حديثبه منظور تعميم استفاده، اين گونه احاديث
را جمع كردند و به تفسير لغات، و مشكلات الفاظ آنها پرداختند-و نتيجه اين پژوهش، در
كتبى تدوين يافت.كم كم ضمنبرخورد به احاديث ديگر كه نيز داراى الفاظ مشكل بود،
دامنه اين كارتوسعه يافت و مجموعههاى كلانى در اين زمينه تدوين گرديد و به
نام«غريب الحديث»شهرت گرفت.
همين سان در موضوعات ديگر، مانند جمع و تدوين احاديثموضوعه و جعلى كه
فن«موضوعات»را تشكيل داد، و مانند جمع وتدوين احاديثى كه فقط يك نفر، در هر طبق
يا در بيشتر سند، به نقل آنمتفرد باشد، كه«متفردات»را به وجود آورد، و مانند جمع
و تدويناحاديثى كه با وسايط كمترين به معصوم مىپيوست كه«قرب الاسناد»را پديد
آورد و مانند جمع و تدوين احاديثى كه راويان آن، هم ناميكديگر بودند، يا هر يك از
روات از پدر خويش سماع كرده بود (و بهعبارت ديگر وجه تشابهى در تمام افراد سلسله
وجود داشت) كه به نام«مسلسلات»گرد آورى گشت.
اينكه به منظور اطلاع اجمالى از كارهايى كه در زمينههاى مختلف«اصول
الحديث»انجام شده و كتبى كه پيشوايان اين علم نوشتهاند، بهاختصار، تاريخ تدوين
رشتههاى مزبور را بازگو مىكنيم:
نخستين كس (10) كه در علم مصطلح الحديث (درايه) كتاب نوشت، قاضى ابو محمد
رامهرمزى، حسن بن عبد الرحمان بن خلاد (متوفاى360 هجرى) است كه كتاب«المحدث
الفاصل بين الراوى و الواعى»رانگاشت، (11) ولى همه مطالب فن، در اين كتاب نيامده
بود. بعد از او، حاكم نيشابورى، محمد بن عبد الله (متوفاى 403 يا 405 هجرى)
كتابجامعى در اين فن پرداخت كه«معرفة علوم الحديث»يا«اصول علمالحديث»نام دارد
(12) سپس ابو نعيم اصفهانى (متوفاى نيمه اول قرنپنجم) افاداتى بر آن اضافه
كرد.آنگاه خطيب بغدادى (متوفاى 463 ه.)دو كتاب، يكى به نام«الكفاية فى علم
الرواية» (13) در قوانين روايت و مصطلح الحديث، و ديگرى به نام«الجامع» (14) در
آداب شيخ و سامعپرداخت، و كمتر علمى از علوم حديث مانده كه خطيب درباره آنتاليفى
جداگانه نداشته باشد، چنان كه حافظ ابوبكر بن نقطه گويد:«هرمصنفى مىداند كه
محدثين، پس از حاكم، از خوان دانش خطيب وكتب وى استفاده نمودهاند».
سپس جماعتى در اين فن كتبى پرداختند كه از آن جمله قاضىعياض مالكى اندلسى
(متوفاى 544 ه.) كتابى به نام«الالماع»نوشتو ابو حفص ميانجى (متوفاى 580 ه.)
كتابى به نام«ما لا يسمعالمحدث جهله»نگاشت.تا نوبتبه حافظ فقيه ابو عمرو عثمان
بنصلاح شهرزورى، ساكن دمشق، رسيد.وى ضمن تدريس حديث درمدرسه اشرفيه، كتب حاكم را
اصل بحث قرار داد و در اطراف آن، مطالبى از خود و ديگران افاده فرمود. تقريرات وى
مورد نظر دانشمندانبعد از او گرديد از آن جمله، شرف الدين طيبى، حسن ابن
محمد(متوفاى 743) ، كتاب ابن صلاح را مختصر نموده و آن را«خلاصه»نامكرد (15)
آنگاه زين الدين عراقى (متوفاى 806 ه.) و بدر الدين زركشى(متوفاى 794 ه.) و حافظ
ابن حجر، افاداتى بر آن افزودند، كه خلاصه اين تحقيقات و افادات ضمن كتبى تدوين و
ضبط گرديد كه از اين كتباست:«التقييد و الايضاح لما اطلق و اغلق من كتاب ابن
الصلاح»ازعراقى، (16) و«الافصاح بتكميل النكت على ابن الصلاح»از ابن حجر.
جمعى نيز به اختصار كتاب ابن الصلاح پرداختند كه از آنان استقاضى بدر الدين بن
جماعة (متوفاى 733 ه.در مصر) كه نام كتاب خودرا«المنهل الروى فى الحديث
النبوى»گذارد.كتاب اخير را سبطمؤلف، عزالدين محمد جماعة (متوفاى 819 ه.) ، شرح كرد
و به«المنهج السوى فى شرح المنهل الروى»نامگذارى كرد.نيز عمر بنرسلان بلقينى
(متوفاى 805 ه.) آن را مختصر كرد و«محاسنالاصطلاح في تعيين كتاب ابن
الصلاح»ناميد.محيى الدين نووى، يحيىبن شرف (متوفاى 976 ه.) نيز بدين كار دست زد و
اختصار خود را«تقريب الارشاد الى علم الاسناد»ناميد.
گروهى نيز مطالب كتاب ابن الصلاح را به نظم آوردند كه از آن جملهاست:حافظ زين
الدين عبد الرحيم حسين عراقى (متوفاى 805 ه.) كهالفيهاى به نام«نظم الدرر في علم
الاثر»پرداخت. (17) سپس خود شرحى بر آن به نام«فتح المغيث» (18) نوشت. آنگاه دو
شرح ديگر نيز برهمين منظومه نوشت.
جمعى بر منظومه عراقى-كه تلخيص مطالب كتاب ابن الصلاح استشرح نوشتهاند كه از
آن جمله سخاوى است كه او نيز شرح خود را«فتحالمغيث»ناميد، نيز سيوطى است كه كتاب
خود را«قطر الدرر»نام گذارد.
سپس قطب الدين خيضرى دمشقى«صعود المراقى»را نوشت وشيخ الاسلام ابو يحيى زكرياى
مصرى (متوفاى 928 ه.) «فتح الباقى»، و شيخ على بن احمد صعيدى عدوى (متوفاى 1189)
حاشيهاى را، وسيوطى نيز الفيهاى مانند الفيه عراقى به نظم آورد.و از متون جامع
اينعلم، كتاب«نخبة الفكر في مصطلح اهل الاثر»تاليف شهاب الديناحمد بن حجر
عسقلانى است كه خود كتاب«نزهة النظر»را در شرحآن نوشت.
و سپس شيخ ابو الامداد قانى (متوفاى 1041) ، حاشيهاى به نام«قضاء الوتر من
نزهة النظر»بر آن نوشت.
از شروح نخبة الفكر، شرح كمال الدين محمد پسر مؤلف است كه«نتيجة النظر»نام
دارد. نيز كمال الدين محمد خلف تميمى دارى(متوفاى 821 ه.) و محمد اكرم مكى بر آن
شرح نوشتهاند.
شيخ على بن سلطان هروى قارى (متوفاى 1014 ه.) شرحى بر شرح مؤلف نوشت و به
نام«مصطلحات اهل الاثر»مسمى ساخت.
شيخ عبد الرؤف مناوي (متوفاى 1012) نيز شرحى به نام«اليواقيتو الدرر»بر آن
نوشت و همچنين شيخ ابو الحسن سندى مدنى (متوفاى1138) شرحى بر آن نوشت.
جمعى نيز نخبه را به نظم آوردهاند كه از آن جملهاند:كمال الدينشمنى و شيخ ابو
البركات غزى (متوفاى 935) و ابو حامد سيدى عربى(متوفاى 1052) .
نيز شيخ شهاب الدين ابو العباس احمد بن فرج لخمى اشبيلى(متوفاى 699) قصيدهاى
سروده كه ضمن آن اصطلاحات اين فن راگنجانيده و چون بدين جمله«غرامى صحيح»آغاز
مىشود، به(قصيده غراميه) مشهور گرديده است و شروح متعددى بر آن نوشتهشده كه از آن
جمله است:شرح شيخ بدر الدين ابن جماعة موسوم به«زوالالترخ (×) بشرح منظومة ابن
فرج»و شرح حافظ قلطوبفا، قاسم حنفى.
نيز بيقونى دمشقى (متوفاى 1080) ، منظومهاى به نام«بيقونيه»درمصطلح
الحديثسروده كه بر آن نيز شروحى نوشته شده است.
از كتب جامع اين علم، يكى«قواعد التحديث»علامه جمال الدينقاسمى دمشقى (متوفاى
1332 ه.) است. (19) و ديگرى«علوم الحديث و مصطلحه» (20) تاليف دكتر صبحى الصالح،
استاد دانشگاه دمشق.
از دانشمندان شيعى، اول كسى كه اصطلاحات حديث را-كهمتداول است-استعمال نمود،
ابن طاووس، جمال الدين احمد بنموسى (متوفاى 673 ه.) و سپس علامه حلى، جمال الدين
ابو منصور، حسن بن يوسف (متوفاى 726 ه.) است، ولى اين دو بزرگوار تاليفى دراين علم
ندارند.
پس از متداول شدن اصطلاحات مزبور، اول كسى كه در اين علمكتاب نوشت، شهيد ثانى
است كه«بدايه»را تاليف فرمود و خودشرحى بر آن نوشت كه با وجازت، حاوى فوايد، و
جامع تحقيق است ودر عين حال حال سليس و روان نوشته شده است.
سپس فرزندش شيخ حسن (صاحب معالم) بخشى از اصطلاحاتمزبور را در مقدمه ممتع
كتاب«منتقى الجمان» (×) كه مجموعهاى ازاحاديث صحيح و حسن استياد فرمود.
آنگاه شاگرد شهيد ثانى، عز الدين حسين بن عبد الصمد حارثى (پدرشيخ بهايى)
كتاب«وصول الاخيار الى اصول الاخبار»را نوشت، وفرزندش شيخ بهاء الدين محمد (معروف
به شيخ بهايى) وجيزهاىشامل اصطلاحات مهم اين علم نوشت، كه توسط حاج ميرزا محمد
على مرعشى شهرستانى حايرى (1280-1344 ه.) كه از شاگردان فاضلايروانى و ميرزاى رشتى
و ميرزاى شيرازى بوده است، شرح گرديد. (21) نيز علامه سيد حسن صدر موسوى اصفهانى
(1272-1354 ه.)شرح مفصلى بر اين كتاب نوشت و نام آن را نهاية الدرايه گذارد. (22)
تاريخفراغت از شرح مزبور سال 1314 هجرى است. (23) .
ديگر از كسانى كه در اصطلاحات حديث (علم درايه) كتاب نوشتند، ميرداماد، مير محمد
باقر حسينى استرابادى است كه كتاب«الرواشحالسماوية»را كه مشتمل بر تحقيقاتى در
اين فن است، تاليف فرمود. (24) ديگر از كسانى كه اصطلاحات حديثى را به رشته تحرير
در آوردهاند، علم الهدى محمد، فرزند فيض كاشانى است كه رساله وجيزى در اينعلم
مرقوم داشته است. (25) نيز ميرزا محمد اخبارى است (26) كه در مقدمه رجال خود، موسوم
به«صحيفة اهل الصفا»ضمن فوايدى، اصطلاحات درايه را آورده است، (27) همچنين حاج ملا
محمد جعفراستر آبادى، معروف به شريعتمدار است كه رسالهاى استدلالى، موسومبه«لب
اللباب»در اين باب مرقوم داشته است، نيز علامه كنى، حاجملا على، از علماى دوره
ناصرى است، كه در كتاب«توضيح المقال»در بخشى از مباحث درايه، تحقيقاتى فرموده
است. (28) و از معاصرين، مرحوم عماد تهرانى فهرستى، حاج محمد مهدى (كهسه جلد اول
فهرست كتابخانه آستان قدس، به دستيارى وى تنظيمگرديده است) ، رسالهاى به
نام«امان الحثيث»تاليف فرمود.همچنينمرحوم حاج سيد محمد عصار«تلخيص المقال»را در
درايه و اصولكليه رجال نوشت (ر.ك:فهرست آستان قدس، شماره 106، درايهخطى) .نيز حاج
مروج الاسلام كرمانى، شيخ على اكبر، «هدايةالمحدثين»را به فارسى مرقوم داشت، سپس
اين كتاب با تجديد نظرخود وى، به ضميمه اضافاتى به نام«هدية المحصلين يا درايه
فارسى»در تهران، انتشار يافت.
پىنوشتها:
1.در سال اول خلافت ابوبكر، پس از جنگ يمامه.
2.در سال بيست و پنجم هجرت.
3.پنج نسخه يا بيشتر.
4.ر.ك:«علم الحديث»از نويسنده.
5.ممكن است مراد از ابن عمر-در دسته اول عبد الله بن عمر-و در در دسته دوم-عبيد
الله بن عمر باشد، چنان كه ابن عباس را-در گروه مانعين-بر عبيد الله و درگروه
مجوزين-بر عبد الله پسران عباس، مىبايد حمل نمود، چه از عبد الله ابن عباسمقدار
زيادى نوشته-كه مسلما قسمتى از آن حديث نبوى بوده است-باقى ماند، يابايد گفت مباح
دانستن نوشتن حديثبا كراهت از انجام آن منافات ندارد.
6.تقييد العلم، ص 50، طبقات ابن سعد ص 206.
7.طبقات، ج 2، ص 134-ارشاد السارى، ج 1، ص 6، علم الحديث ص 17.
8.علم الحديث، ص 13.
9.اصول كافى، ج 1 ص 52.
10.ابن خلدون، حاكم نيشابورى را اول مدون اين فن مىشمارد، ولى آنچه دربالا آمده
استبه نظر اقوى است، زيرا چنانچه ملاحظه مىشود، رامهرمزى 45 سالپيش از حاكم در
گذشته است.
11.نام اين كتاب، در فهرست كتابخانه آستان قدس«المحدث الفاضل»نوشتهشده، ولى
ظاهرا نام كتاب همان است كه ما به پيروى از شرح نخبة الفكر و كشفالظنون ثبت
كرديم.از اين كتاب، نسخه كهنى كه به خطوط علماء، قرائت و اجازهروايتى در آن ثبت
است، در كتابخانه آستان قدس رضوى، به شماره 31 كتب رجالدرج است.نيز نسخهاى در
كتابخانه ظاهريه دمشق، به شماره 400 حديث، ونسخهاى در تكيه اخلاصيه حلب موجود است.
(ر.ك:علم الحديث، ص 100)واخيرا كتاب مزبور انتشار يافته است.
12.از اين كتاب، نسخهاى در كتابخانه اياصوفياى اسلامبول، به شماره 4044موجود
است.(ر.ك:ريحانة الادب ج 5 ص 278)و در سال 1937 م.در مطبعهدارالكتب المصريه قاهره
با مقدمه و حواشى دكتر سيد معظم حسين، رئيس قسمتعلوم اسلامى دانشگاه بنگاله، چاپ
شده است(ر.ك:علم الحديث، ص 100).
13.اين كتاب، به سال 1357 ه.تحت نظر جمعيت دايرة المعارف عثمانيهحيدر آباد دكن
چاپ شده است.
14.از اين كتاب نسخهاى در كتابخانه شهردارى اسكندريه، تحتشماره3711 ج موجود
است.
15.نسخهاى از اين كتاب، به شماره 19 كتب رجال كه مورخ 854 ه.است، دركتابخانه
آستان قدس، موجود است.
16.كتاب مزبور در حلب چاپ شده است.
17.نسخهاى از اين كتاب به شماره 4 رجال، در كتابخانه آستان قدس رضوىموجود است.
تاريخ كتابت نسخه مزبور 994 است و توسط نادرشاه وقف گرديدهاست.
18.اين كتاب در دهلى چاپ شده است.
×الترخ:اى الحزن و الهم.
19.اين كتاب با تعليقات و تصحيح محمد بهجت البيطار، عضو مجمع علمىعربى، در سال
1380 ه.در قاهره چاپ شده است.
20.اين كتاب در سال 1379 ه.در دمشق چاپ شده است.
×.الجمان:جمع جمانه به معنى لؤلؤ.
21.اين شرح، با چهار رساله فقهيه از آن مؤلف، به سال 1320 ه.ق.، در تهرانچاپ
شده است.
22.فهرست كتابخانه آستان قدس رضوى، ج 6.
23.اين شرح در لكنهو به سال 1323 به چاپ رسيده است.
24.«رواشح»را ميرداماد به عنوان شرح بر كافى كلينى مرقوم داشته است، ودر مقدمه،
اصطلاحات درايه را آورده و تحقيقاتى در بعضى مباحث فرموده است وظاهرا مؤلف موفق به
شرح احاديث كافى نگرديده.(ر.ك:الذريعه، ذيل كلمهرواشح السماويه و ذيل شروح
الكافى).رواشح در ايران چاپ سنگى شده است.
25.نسخهاى از اين رساله، در كتابخانه«جامع گوهرشاد»موجود است.
26.وى غير از ميرزا محمد استرآبادى(متوفاى 1028)صاحب«منهج-
-المقال»«معروف به«رجال كبير»)است.
27.نسخه اين كتاب را در كتابخانه آستان قدس، به شماره 94 رجال و درايهمىتوان
مشاهده كرد.
28.اين كتاب، به ضميمه رجال بو على(منتهى المقال)چاپ شده است.