دراية الحديث

كاظم مدير شانه چى

- ۲ -


مقدمه

باسمه تعالى

از مزاياى دين اسلام، محفوظ ماندن قوانين آن و دستورات پيغمبرعاليقدر مسلمين است كه ضمن دو گنجينه گرانبهاى‏«كتاب‏»و«سنت‏»در ميان امت‏باقى مانده است.

قرآن، در حيات رسول اكرم به صورت نوشته‏هايى محفوظ بود كه‏بعد از در گذشت پيغمبر تدوين گرديد (1) و پس از اندكى، (2) رونوشت‏هايى از آن برداشته شد و در دسترس عموم قرار گرفت، بدين‏گونه، علاوه بر محفظه صدور و گنجينه سينه‏هاى پاكدلان صدراسلام، ضمن نسخه‏هايى (3) نيز در امهات بلاد اسلامى نگهدارى‏مى‏شد.

اما سنت، به جز نوادرى از آن كه توسط معدودى از ياران پيغمبر (درصحيفه‏هايى) نوشته شده بود، فقط حافظه اصحاب و تابعين وسيله انتقال به ديگران بود، زيرا جمعى از صحابه و تابعين به عللى با تدوين‏حديث مخالف بودند. (4) سيوطى در تدريب الراوى نقل مى‏كند كه‏سلف (صحابه و تابعين) در كتابت‏حديث اختلاف نمودند.جمعى‏مانند ابن عمر و ابن مسعود و زيد بن ثابت و ابوموسى و ابوسعيدخدرى و ابوهريره و ابن عباس از آن كراهت داشتند، و جمعى مانند عمرو على و ابن عمر (5) و انس و جابر و ابن عباس و حسن و عطا و سعيد بن‏جبير و عمر بن عبد العزيز مباح مى‏دانستند، ولى ابن عبد البر و ابن‏سعد (6) عمر را در شمار مانعين مى‏نويسند.گويند وى مى‏خواست‏احاديث پيغمبر را جمع كند و اصحاب هم راى دادند، ولى بعدامنصرف شده گفت:«يهود كه اين كار را با منقولات از پيغمبرشان كردنداز كتاب خدا دست‏برداشتند و به سنت پرداختند.»

به هر حال، در اواسط قرن دوم، شروع به تدوين حديث گرديد و اين‏كار به دستور عمر بن عبد العزيز صورت يافت، چه وى به حاكم مدينه، ابوبكر بن محمد، نوشت:«حديث را جمع كن كه مى‏ترسم علم علماءنابود شود». (7)

از آغاز قرن دوم كه همزمان اواسط تابعين بود، كسانى با وسايطى ازپيغمبر نقل حديث مى‏نمودند و گاهى نام وسايط نيز برده نمى‏شد وحديث‏به طور«مرسل‏»يا«منقطع‏»به پيغمبر نسبت داده مى‏شد، وخواه ناخواه در نقل شفاهى، خطا و اشتباه نيز رخ مى‏داد. در نيمه قرن‏دوم، كه معاصر«صغار تابعين‏»و«اتباع‏»است، علاوه بر تعدد وسايطكه در نوع روايات مشاهده مى‏شد، تشعبات مذهبى نيز بر احتمال‏اشتباه و نادرستى منقولات روايى مى‏افزود.ضمنا علل سياسى و وضع‏اجتماعى، و كم مايگى يا سود جويى جمعى، سبب شده بود تا احاديثى‏جعل گردد و به پيغمبر نسبت داده شود.

ترديدى نبود كه با ادامه نقل شفاهى حديث، و عدم محدوديت درنحوه نقل و ناقلين آثار نبوى، احتمال وقوع اشتباه و احيانا جعل و وضع‏حديث‏بيشتر مى‏گرديد.اين بود كه عمر بن عبد العزيز با روشن بينى‏خود، از اين نابسامانى به طريقه علمى جلوگيرى كرد و چنان كه اشاره‏شد-دستور داد تا احاديث نبوى را جمع و تدوين كنند.

البته در اين امر پيروان على عليه السلام (شيعه) وضع استثنايى داشتند، چه‏خود آن حضرت و سپس ساير امامان شيعه و مخصوصا حضرت باقر عليه السلام پيش از عمر بن عبد العزيز، و فرزندش حضرت صادق عليه السلام پس‏از وى، اصحاب خويش را بر نوشتن و ضبط حديث تحريص و ترغيب‏مى‏فرمودند، چنان كه از حضرت صادق عليه السلام نقل شده كه به مفضل بن‏عمر فرمود:اكتب و بث علمك فى اخوانك، فان مت فاورث كتبك بنيك...

گر چه به واسطه كوتاهى دوران خلافت وى (99 تا 101 ه.) اين‏مهم به پايان نرسيد، ولى كار تدوين حديث توسط جمعى شروع شد وپس از آن، مجموعه‏هايى از آثار نبوى فراهم آمد، و از اين مجموعه‏هامجموعه‏هاى كلان‏ترى تاليف گرديد و ديرى نگذشت كه مجموعه‏هاى‏حديث، با حجم و شماره قابل ملاحظه‏اى در ميان مسلمين مرجع‏طبقات مختلف (از محدث و مفسر و فقيه) گرديد.

ولى با اين همه بسيارى از طالبان حديث، براى به دست آوردن ديگراحاديث در جستجو و تكاپو بودند، و براى اين كار، رنج‏سفر بر خودهموار مى‏ساختند، چنان كه از ابى العاليه نقل شده كه مى‏گفت:«با آن كه‏از اصحاب رسول اكرم صلى الله عليه و اله و سلم در بصره استماع حديث مى‏كرديم، به آنچه‏فرا گرفته بوديم قناعت ننموده، به مدينه مى‏رفتيم تا حديث را از زبان‏راويان اصلى بشنويم‏».و از ابى قلابه بصرى نقل شده است كه گفت:

«سه سال در مدينه اقامت گزيدم و فقط نظرم شنيدن حديث از ناقل‏اصلى آن بود.» (8)

حق اين است كه حديث‏شايسته اين اهتمام بوده و هست، زيرا پس‏از قرآن، مهمترين راهنماى مسلمين در اصول عقايد و معارف اسلامى واخلاقيات و احكام فردى و اجتماعى، اخبار وارده از مخازن وحى الهى‏است كه مستقلا يا به عنوان تشريح آيات قرآن، ملاك عقيده و عمل‏مسلمين مى‏باشد.

نووى مى‏گويد:«از بهترين علوم، تحقيق معرفة الحديث است، زيراشريعت اسلام بر كتاب و سنت مبتنى است و بيشتر احكام فقهى برمدار سنت مى‏چرخد، چون اكثر آيات قرآن-كه شامل احكام فرعى‏است-مجمل است و بيان آن در روايات است، به همين جهت مورداتفاق فقهاست كه شرط اجتهاد-چه در قضاوت و چه براى فتوا-علم به‏احاديث احكام است‏».

بارى، اهتمام بر امر حديث-مخصوصا با تداول نقل شفاهى درتحديث-موجب شد كه دانشمندان، براى جلوگيرى از دستبرد درميراث نبوى، احاديث را كه هنگام تدوين يا تحديث، از زمان صدور آن‏از مصدر، نبوت، فاصله يافته بود، با اسناد و ذكر وسايط نقل كنند، خاصه‏كه اين موضوع، از طريق شيعه، به على عليه السلام نسبت داده شده است كه‏مى‏فرمودند:«اذا حدثتم بحديث فاسندوه الى الذى حدثكم، فان كان حقا فله، وان كان كذبا فعليه‏».و حضرت صادق عليه السلام-كه در آغاز همين دوره‏مى‏زيسته-به شاگردان خويش توصيه مى‏فرمود كه سلسله روايت را ذكركنند.و حتى از آن جناب نقل شده است كه در معنى كذب مفترع فرمود:«ان يحدثك الرجل بالحديث، فتتركه و ترويه عن الذى حدثك عنه.» (9)

حال اين وسايط كه سلسله سند (زنجيره ناقلين حديث) ناميده‏مى‏شوند، در وثاقت و صحت نقل، مختلف است و چه بسا كسانى كه به‏عللى، احاديثى از قول پيغمبر و امامان جعل كرده‏اند و به اين لحاظ هرچه بر زمان مى‏گذشت، شناسايى و اطلاع بر حال زنجيره سند احاديث‏مشكل‏تر مى‏شد و قهرا اهتمام به ضبط احوال روات و ناقلان حديث‏بيشتر مى‏گرديد و دايره اطلاعات محدثين در اين زمينه وسعت‏مى‏يافت تا جايى كه معرفت رجال حديث (به نام علم رجال) يكى ازرشته‏هاى مسلم و مهم حديث‏شناسى گرديد.

در قرن سوم هجرى، جمعى از پيشوايان حديث در منقولات ومرويات حديثى تجديد نظر نموده، از احاديث صحيحه-كه راويان آن‏مورد اعتماد بيشترى بودند-مجموعه‏هايى بزرگ تدوين نمودند كه‏مدار تحديث گرديد، به علاوه در علوم ديگر، چون فقه و تفسير، از اين‏مجموعه‏ها به عنوان مدرك حكم يا تفسير آيات استفاده مى‏شد.ضمنابراى تسهيل امر، نتيجه بررسى علماى معرفة الرجال نسبت‏به افرادزنجيره احاديث، به صورت اختصار بازگو مى‏گرديد، مثلا حديثى كه‏براى‏«تيمم‏»در فقه مورد استشهاد واقع مى‏شد، چون به وسيله افرادموثقى به پيغمبر مى‏پيوست، از آن به‏«صحيح‏»و«متصل‏»تعبير مى‏شد يا اگر حديثى ناظر به نسخ حكمى از مفاد حديث ديگر بود، «ناسخ‏»و آن ديگر را«منسوخ‏»مى‏ناميدند.كم كم به اعتبارات مختلفى‏نام‏هايى براى حديث وضع گرديد كه اطلاع بر اين اصطلاحات، براى‏محدث و فقيه و ديگر كسان كه به نوعى از حديث استفاده مى‏كردند يا باآن سر و كار داشتند، ضرورى بود، لذا، جمعى، اصطلاحات مزبور را به‏عنوان رشته‏اى از علم الحديث تدوين كردند و ديگر مطالبى را كه اطلاع‏از آن براى محدث شايسته بود-از قبيل وظايف ناقل و منقول اليه وآداب نقل حديث-به آن اضافه نمودند و مجموعه اين اصطلاحات را«مصطلح الحديث‏»نام گذاردند.و مصطلح الحديث و«معرفة الرجال‏»را كه هر دو مربوط به كيفيت‏سند است، «اصول الحديث‏»ناميدند.

سپس در هر بخش، تحقيقات و اضافاتى از متاخران به آن منضم گرديدو-چنان كه شان كليه علوم است-تشعباتى براى هر بخش رخ داد كه‏خود موضوع رشته‏هاى فرعى از اين علم گرديد.

مثلا براى فهم احاديثى كه در آنها الفاظ مشكلى به كار رفته بود، رشته‏«غريب الالفاظ‏»را وضع كردند.اين الفاظ مشكل شايد براى نخستين‏شنونده حديث، غريب و نا مانوس نبوده و استعمال آن عادى به شمارمى‏رفته است، ولى براى مردمى كه از لغت عرب بهره وافى نداشتند يانسل‏هاى بعد كه آن لغات در زمان آنان از تداول افتاده بود، غير مانوس وناشناخته محسوب مى‏شود.عالمان حديث‏به منظور تعميم استفاده، اين گونه احاديث را جمع كردند و به تفسير لغات، و مشكلات الفاظ آنها پرداختند-و نتيجه اين پژوهش، در كتبى تدوين يافت.كم كم ضمن‏برخورد به احاديث ديگر كه نيز داراى الفاظ مشكل بود، دامنه اين كارتوسعه يافت و مجموعه‏هاى كلانى در اين زمينه تدوين گرديد و به نام‏«غريب الحديث‏»شهرت گرفت.

همين سان در موضوعات ديگر، مانند جمع و تدوين احاديث‏موضوعه و جعلى كه فن‏«موضوعات‏»را تشكيل داد، و مانند جمع وتدوين احاديثى كه فقط يك نفر، در هر طبق يا در بيشتر سند، به نقل آن‏متفرد باشد، كه‏«متفردات‏»را به وجود آورد، و مانند جمع و تدوين‏احاديثى كه با وسايط كمترين به معصوم مى‏پيوست كه‏«قرب الاسناد»را پديد آورد و مانند جمع و تدوين احاديثى كه راويان آن، هم نام‏يكديگر بودند، يا هر يك از روات از پدر خويش سماع كرده بود (و به‏عبارت ديگر وجه تشابهى در تمام افراد سلسله وجود داشت) كه به نام‏«مسلسلات‏»گرد آورى گشت.

اينكه به منظور اطلاع اجمالى از كارهايى كه در زمينه‏هاى مختلف‏«اصول الحديث‏»انجام شده و كتبى كه پيشوايان اين علم نوشته‏اند، به‏اختصار، تاريخ تدوين رشته‏هاى مزبور را بازگو مى‏كنيم:

نخستين كس (10) كه در علم مصطلح الحديث (درايه) كتاب نوشت، قاضى ابو محمد رامهرمزى، حسن بن عبد الرحمان بن خلاد (متوفاى‏360 هجرى) است كه كتاب‏«المحدث الفاصل بين الراوى و الواعى‏»رانگاشت، (11) ولى همه مطالب فن، در اين كتاب نيامده بود. بعد از او، حاكم نيشابورى، محمد بن عبد الله (متوفاى 403 يا 405 هجرى) كتاب‏جامعى در اين فن پرداخت كه‏«معرفة علوم الحديث‏»يا«اصول علم‏الحديث‏»نام دارد (12) سپس ابو نعيم اصفهانى (متوفاى نيمه اول قرن‏پنجم) افاداتى بر آن اضافه كرد.آنگاه خطيب بغدادى (متوفاى 463 ه.)دو كتاب، يكى به نام‏«الكفاية فى علم الرواية‏» (13) در قوانين روايت و مصطلح الحديث، و ديگرى به نام‏«الجامع‏» (14) در آداب شيخ و سامع‏پرداخت، و كمتر علمى از علوم حديث مانده كه خطيب درباره آن‏تاليفى جداگانه نداشته باشد، چنان كه حافظ ابوبكر بن نقطه گويد:«هرمصنفى مى‏داند كه محدثين، پس از حاكم، از خوان دانش خطيب وكتب وى استفاده نموده‏اند».

سپس جماعتى در اين فن كتبى پرداختند كه از آن جمله قاضى‏عياض مالكى اندلسى (متوفاى 544 ه.) كتابى به نام‏«الالماع‏»نوشت‏و ابو حفص ميانجى (متوفاى 580 ه.) كتابى به نام‏«ما لا يسمع‏المحدث جهله‏»نگاشت.تا نوبت‏به حافظ فقيه ابو عمرو عثمان بن‏صلاح شهرزورى، ساكن دمشق، رسيد.وى ضمن تدريس حديث درمدرسه اشرفيه، كتب حاكم را اصل بحث قرار داد و در اطراف آن، مطالبى از خود و ديگران افاده فرمود. تقريرات وى مورد نظر دانشمندان‏بعد از او گرديد از آن جمله، شرف الدين طيبى، حسن ابن محمد(متوفاى 743) ، كتاب ابن صلاح را مختصر نموده و آن را«خلاصه‏»نام‏كرد (15) آنگاه زين الدين عراقى (متوفاى 806 ه.) و بدر الدين زركشى(متوفاى 794 ه.) و حافظ ابن حجر، افاداتى بر آن افزودند، كه خلاصه اين تحقيقات و افادات ضمن كتبى تدوين و ضبط گرديد كه از اين كتب‏است:«التقييد و الايضاح لما اطلق و اغلق من كتاب ابن الصلاح‏»ازعراقى، (16) و«الافصاح بتكميل النكت على ابن الصلاح‏»از ابن حجر.

جمعى نيز به اختصار كتاب ابن الصلاح پرداختند كه از آنان است‏قاضى بدر الدين بن جماعة (متوفاى 733 ه.در مصر) كه نام كتاب خودرا«المنهل الروى فى الحديث النبوى‏»گذارد.كتاب اخير را سبطمؤلف، عزالدين محمد جماعة (متوفاى 819 ه.) ، شرح كرد و به‏«المنهج السوى فى شرح المنهل الروى‏»نامگذارى كرد.نيز عمر بن‏رسلان بلقينى (متوفاى 805 ه.) آن را مختصر كرد و«محاسن‏الاصطلاح في تعيين كتاب ابن الصلاح‏»ناميد.محيى الدين نووى، يحيى‏بن شرف (متوفاى 976 ه.) نيز بدين كار دست زد و اختصار خود را«تقريب الارشاد الى علم الاسناد»ناميد.

گروهى نيز مطالب كتاب ابن الصلاح را به نظم آوردند كه از آن جمله‏است:حافظ زين الدين عبد الرحيم حسين عراقى (متوفاى 805 ه.) كه‏الفيه‏اى به نام‏«نظم الدرر في علم الاثر»پرداخت. (17) سپس خود شرحى بر آن به نام‏«فتح المغيث‏» (18) نوشت. آنگاه دو شرح ديگر نيز برهمين منظومه نوشت.

جمعى بر منظومه عراقى-كه تلخيص مطالب كتاب ابن الصلاح است‏شرح نوشته‏اند كه از آن جمله سخاوى است كه او نيز شرح خود را«فتح‏المغيث‏»ناميد، نيز سيوطى است كه كتاب خود را«قطر الدرر»نام گذارد.

سپس قطب الدين خيضرى دمشقى‏«صعود المراقى‏»را نوشت وشيخ الاسلام ابو يحيى زكرياى مصرى (متوفاى 928 ه.) «فتح الباقى‏»، و شيخ على بن احمد صعيدى عدوى (متوفاى 1189) حاشيه‏اى را، وسيوطى نيز الفيه‏اى مانند الفيه عراقى به نظم آورد.و از متون جامع اين‏علم، كتاب‏«نخبة الفكر في مصطلح اهل الاثر»تاليف شهاب الدين‏احمد بن حجر عسقلانى است كه خود كتاب‏«نزهة النظر»را در شرح‏آن نوشت.

و سپس شيخ ابو الامداد قانى (متوفاى 1041) ، حاشيه‏اى به نام‏«قضاء الوتر من نزهة النظر»بر آن نوشت.

از شروح نخبة الفكر، شرح كمال الدين محمد پسر مؤلف است كه‏«نتيجة النظر»نام دارد. نيز كمال الدين محمد خلف تميمى دارى(متوفاى 821 ه.) و محمد اكرم مكى بر آن شرح نوشته‏اند.

شيخ على بن سلطان هروى قارى (متوفاى 1014 ه.) شرحى بر شرح مؤلف نوشت و به نام‏«مصطلحات اهل الاثر»مسمى ساخت.

شيخ عبد الرؤف مناوي (متوفاى 1012) نيز شرحى به نام‏«اليواقيت‏و الدرر»بر آن نوشت و همچنين شيخ ابو الحسن سندى مدنى (متوفاى‏1138) شرحى بر آن نوشت.

جمعى نيز نخبه را به نظم آورده‏اند كه از آن جمله‏اند:كمال الدين‏شمنى و شيخ ابو البركات غزى (متوفاى 935) و ابو حامد سيدى عربى(متوفاى 1052) .

نيز شيخ شهاب الدين ابو العباس احمد بن فرج لخمى اشبيلى(متوفاى 699) قصيده‏اى سروده كه ضمن آن اصطلاحات اين فن راگنجانيده و چون بدين جمله‏«غرامى صحيح‏»آغاز مى‏شود، به(قصيده غراميه) مشهور گرديده است و شروح متعددى بر آن نوشته‏شده كه از آن جمله است:شرح شيخ بدر الدين ابن جماعة موسوم به‏«زوال‏الترخ (×) بشرح منظومة ابن فرج‏»و شرح حافظ قلطوبفا، قاسم حنفى.

نيز بيقونى دمشقى (متوفاى 1080) ، منظومه‏اى به نام‏«بيقونيه‏»درمصطلح الحديث‏سروده كه بر آن نيز شروحى نوشته شده است.

از كتب جامع اين علم، يكى‏«قواعد التحديث‏»علامه جمال الدين‏قاسمى دمشقى (متوفاى 1332 ه.) است. (19) و ديگرى‏«علوم الحديث و مصطلحه‏» (20) تاليف دكتر صبحى الصالح، استاد دانشگاه دمشق.

از دانشمندان شيعى، اول كسى كه اصطلاحات حديث را-كه‏متداول است-استعمال نمود، ابن طاووس، جمال الدين احمد بن‏موسى (متوفاى 673 ه.) و سپس علامه حلى، جمال الدين ابو منصور، حسن بن يوسف (متوفاى 726 ه.) است، ولى اين دو بزرگوار تاليفى دراين علم ندارند.

پس از متداول شدن اصطلاحات مزبور، اول كسى كه در اين علم‏كتاب نوشت، شهيد ثانى است كه‏«بدايه‏»را تاليف فرمود و خودشرحى بر آن نوشت كه با وجازت، حاوى فوايد، و جامع تحقيق است ودر عين حال حال سليس و روان نوشته شده است.

سپس فرزندش شيخ حسن (صاحب معالم) بخشى از اصطلاحات‏مزبور را در مقدمه ممتع كتاب‏«منتقى الجمان‏» (×) كه مجموعه‏اى ازاحاديث صحيح و حسن است‏ياد فرمود.

آنگاه شاگرد شهيد ثانى، عز الدين حسين بن عبد الصمد حارثى (پدرشيخ بهايى) كتاب‏«وصول الاخيار الى اصول الاخبار»را نوشت، وفرزندش شيخ بهاء الدين محمد (معروف به شيخ بهايى) وجيزه‏اى‏شامل اصطلاحات مهم اين علم نوشت، كه توسط حاج ميرزا محمد على مرعشى شهرستانى حايرى (1280-1344 ه.) كه از شاگردان فاضل‏ايروانى و ميرزاى رشتى و ميرزاى شيرازى بوده است، شرح گرديد. (21) نيز علامه سيد حسن صدر موسوى اصفهانى (1272-1354 ه.)شرح مفصلى بر اين كتاب نوشت و نام آن را نهاية الدرايه گذارد. (22) تاريخ‏فراغت از شرح مزبور سال 1314 هجرى است. (23) .

ديگر از كسانى كه در اصطلاحات حديث (علم درايه) كتاب نوشتند، ميرداماد، مير محمد باقر حسينى استرابادى است كه كتاب‏«الرواشح‏السماوية‏»را كه مشتمل بر تحقيقاتى در اين فن است، تاليف فرمود. (24) ديگر از كسانى كه اصطلاحات حديثى را به رشته تحرير در آورده‏اند، علم الهدى محمد، فرزند فيض كاشانى است كه رساله وجيزى در اين‏علم مرقوم داشته است. (25) نيز ميرزا محمد اخبارى است (26) كه در مقدمه رجال خود، موسوم به‏«صحيفة اهل الصفا»ضمن فوايدى، اصطلاحات درايه را آورده است، (27) همچنين حاج ملا محمد جعفراستر آبادى، معروف به شريعتمدار است كه رساله‏اى استدلالى، موسوم‏به‏«لب اللباب‏»در اين باب مرقوم داشته است، نيز علامه كنى، حاج‏ملا على، از علماى دوره ناصرى است، كه در كتاب‏«توضيح المقال‏»در بخشى از مباحث درايه، تحقيقاتى فرموده است. (28) و از معاصرين، مرحوم عماد تهرانى فهرستى، حاج محمد مهدى (كه‏سه جلد اول فهرست كتابخانه آستان قدس، به دستيارى وى تنظيم‏گرديده است) ، رساله‏اى به نام‏«امان الحثيث‏»تاليف فرمود.همچنين‏مرحوم حاج سيد محمد عصار«تلخيص المقال‏»را در درايه و اصول‏كليه رجال نوشت (ر.ك:فهرست آستان قدس، شماره 106، درايه‏خطى) .نيز حاج مروج الاسلام كرمانى، شيخ على اكبر، «هداية‏المحدثين‏»را به فارسى مرقوم داشت، سپس اين كتاب با تجديد نظرخود وى، به ضميمه اضافاتى به نام‏«هدية المحصلين يا درايه فارسى‏»در تهران، انتشار يافت.

پى‏نوشتها:

1.در سال اول خلافت ابوبكر، پس از جنگ يمامه.

2.در سال بيست و پنجم هجرت.

3.پنج نسخه يا بيشتر.

4.ر.ك:«علم الحديث‏»از نويسنده.

5.ممكن است مراد از ابن عمر-در دسته اول عبد الله بن عمر-و در در دسته دوم-عبيد الله بن عمر باشد، چنان كه ابن عباس را-در گروه مانعين-بر عبيد الله و درگروه مجوزين-بر عبد الله پسران عباس، مى‏بايد حمل نمود، چه از عبد الله ابن عباس‏مقدار زيادى نوشته-كه مسلما قسمتى از آن حديث نبوى بوده است-باقى ماند، يابايد گفت مباح دانستن نوشتن حديث‏با كراهت از انجام آن منافات ندارد.

6.تقييد العلم، ص 50، طبقات ابن سعد ص 206.

7.طبقات، ج 2، ص 134-ارشاد السارى، ج 1، ص 6، علم الحديث ص 17.

8.علم الحديث، ص 13.

9.اصول كافى، ج 1 ص 52.

10.ابن خلدون، حاكم نيشابورى را اول مدون اين فن مى‏شمارد، ولى آنچه دربالا آمده است‏به نظر اقوى است، زيرا چنانچه ملاحظه مى‏شود، رامهرمزى 45 سال‏پيش از حاكم در گذشته است.

11.نام اين كتاب، در فهرست كتابخانه آستان قدس‏«المحدث الفاضل‏»نوشته‏شده، ولى ظاهرا نام كتاب همان است كه ما به پيروى از شرح نخبة الفكر و كشف‏الظنون ثبت كرديم.از اين كتاب، نسخه كهنى كه به خطوط علماء، قرائت و اجازه‏روايتى در آن ثبت است، در كتابخانه آستان قدس رضوى، به شماره 31 كتب رجال‏درج است.نيز نسخه‏اى در كتابخانه ظاهريه دمشق، به شماره 400 حديث، ونسخه‏اى در تكيه اخلاصيه حلب موجود است. (ر.ك:علم الحديث، ص 100)واخيرا كتاب مزبور انتشار يافته است.

12.از اين كتاب، نسخه‏اى در كتابخانه اياصوفياى اسلامبول، به شماره 4044موجود است.(ر.ك:ريحانة الادب ج 5 ص 278)و در سال 1937 م.در مطبعه‏دارالكتب المصريه قاهره با مقدمه و حواشى دكتر سيد معظم حسين، رئيس قسمت‏علوم اسلامى دانشگاه بنگاله، چاپ شده است(ر.ك:علم الحديث، ص 100).

13.اين كتاب، به سال 1357 ه.تحت نظر جمعيت دايرة المعارف عثمانيه‏حيدر آباد دكن چاپ شده است.

14.از اين كتاب نسخه‏اى در كتابخانه شهردارى اسكندريه، تحت‏شماره‏3711 ج موجود است.

15.نسخه‏اى از اين كتاب، به شماره 19 كتب رجال كه مورخ 854 ه.است، دركتابخانه آستان قدس، موجود است.

16.كتاب مزبور در حلب چاپ شده است.

17.نسخه‏اى از اين كتاب به شماره 4 رجال، در كتابخانه آستان قدس رضوى‏موجود است. تاريخ كتابت نسخه مزبور 994 است و توسط نادرشاه وقف گرديده‏است.

18.اين كتاب در دهلى چاپ شده است.

×الترخ:اى الحزن و الهم.

19.اين كتاب با تعليقات و تصحيح محمد بهجت البيطار، عضو مجمع علمى‏عربى، در سال 1380 ه.در قاهره چاپ شده است.

20.اين كتاب در سال 1379 ه.در دمشق چاپ شده است.

×.الجمان:جمع جمانه به معنى لؤلؤ.

21.اين شرح، با چهار رساله فقهيه از آن مؤلف، به سال 1320 ه.ق.، در تهران‏چاپ شده است.

22.فهرست كتابخانه آستان قدس رضوى، ج 6.

23.اين شرح در لكنهو به سال 1323 به چاپ رسيده است.

24.«رواشح‏»را ميرداماد به عنوان شرح بر كافى كلينى مرقوم داشته است، ودر مقدمه، اصطلاحات درايه را آورده و تحقيقاتى در بعضى مباحث فرموده است وظاهرا مؤلف موفق به شرح احاديث كافى نگرديده.(ر.ك:الذريعه، ذيل كلمه‏رواشح السماويه و ذيل شروح الكافى).رواشح در ايران چاپ سنگى شده است.

25.نسخه‏اى از اين رساله، در كتابخانه‏«جامع گوهرشاد»موجود است.

26.وى غير از ميرزا محمد استرآبادى(متوفاى 1028)صاحب‏«منهج-

-المقال‏»«معروف به‏«رجال كبير»)است.

27.نسخه اين كتاب را در كتابخانه آستان قدس، به شماره 94 رجال و درايه‏مى‏توان مشاهده كرد.

28.اين كتاب، به ضميمه رجال بو على(منتهى المقال)چاپ شده است.