مفرد، شاذ، نادر، محفوظ
مفرد بر دو قسم است:مطلق و نسبى.
چنانچه انفراد در اصل سند (يعنى اولين راوى و سر سلسله ناقلينحديث) واقع شود،
آن را مفرد مطلق گويند، و در غير اين صورت نسبىاست. (1)
مفرد مطلق حديثى است كه راوى آن به نقل حديث منفرد باشديعنى ديگر روات، اين حديث
را ذكر نكرده باشند. (2)
اين گونه حديث را«غريب»نيز مىنامند و اگر دو تن آن را نقل نمودهباشند،
«عزيز»گويند.
و اما مفرد نسبى، حديثى است كه مثلا اهل شهرى در نقل آن منفردباشد (3) (4)
مشهور علماء، حديث مفرد را شاذ هم مىنامند، (5) ولى شافعى وعلماى حجاز و نيز
جمعى از علماى شيعه در تعريف شاذ گفتهاند:شاذحديثى است كه در مقابل و معارض حديث
مشهور يا حديثى كه رواتشحافظتر است واقع شود. (6) چنين حديثى نادر هم ناميده
مىشود.
چنانچه راوى حديثشاذ (يعنى مخالف مشهور) غير ثقه باشد، حديث مزبور
را«منكر»و«مردود»نيز نامند. (7)
عكس حديثشاذ را حديث«محفوظ»گويند، (8) بنابر اين حديثمحفوظ، حديث مشهورى است
كه ديثشاذى با آن مخالف باشد.
طبق تعريف مشهور، حديث«انما الاعمال بالنيات»شاذ است، زيرادر طبقه اول فقط عمر
آن را روايت كرده و در طبقه دوم فقط علقمه ازوى و در طبقه سوم فقط محمد بن ابراهيم
از علقمه و در طبقه چهارم، يحيى بن سعيد (9)
به هر حال محققان، مجرد انفراد راوى را (در صورتى كه ثقه باشد)موجب رد حديث
ندانستهاند.
متابع، شاهد
چنانچه بعض افراد سلسله سند حديثى با راويان حديث مفردى كههمان مضمون را نقل
نمودهاند، موافق باشند، آن حديث را متابعگويند. (10) حديث متابع و شاهد بيشتر از
آن جهت كه مؤيد مضمونحديث ديگرى است، مورد توجه قرار مىگيرد، لذا صحتحديث
زيادملحوظ نيست و اگر مضمون حديث مفرد به سلسله سند ديگرى نقل شود، آن
را«شاهد»نامند. (11) گاهى متابع بر شاهد و به عكس، اطلاق مىشود. (12)
مدرج
حديثى است كه راوى، كلام خود يا كلام بعضى راويان را داخل در متن نمايد كه موجب
اشتباه كلام وى با سخن معصوم شود، چه اين عمل بهعنوان شرح و توضيح ديثباشد و چه
به عنوان استشهاد به آن، ياطى نقل زنجيره حديث، توضيحى درباره يكى از راويان، اضافه
نمايد يادو حديث را كه هر كدام به سلسله سندى نقل شده است، ضمن سلسلهسند ديگرى
آورد، يا دو متن را كه به دو سند رسيده است، به يك سندنقل كند يا متن حديثى را بدون
قسمتى از آن نقل كند و سپس شخصديگرى همان متن را با قسمتى كه در سند مزبور نيست،
ولى به سندديگر آمده از وى نقل نمايد. (13)
مكاتب
حديثى است كه متضمن دستخط معصوم باشد، چه ابتداءا مرقومفرموده باشد و چه در
مقام جواب سؤال كسى.بعضى مكاتب را درمورد امرى كه امام املاء فرموده باشد، نيز
تعميم دادهاند. (14)
مصحف
حديثى است كه قسمتى از سند يا متن آن به كلمه يا عبارت مشابه آن تغيير يافته
باشد. (15) مشابهت دو كلمه كه موجب تصحيف مىشود، ممكن است در كتابتباشد، مانند
تصحيف«مراجم»به«مزاجم»و«بريد»به«يزيد» (بريد بن معاويه عجلى به يزيد بن
معاويه) ، و جرير بهحريز، و نيز مانند تصحيف (من صام رمضان و اتبعه ستا من شوال) ،
كهكلمه (ستا) به (شيئا) تصحيف شده است، (16) و مثل حديث:ان النبياحتجر بالمسجد،
اي اتخذ حجرة من حصير (يعنى رسول اكرم درمسجد حجرهاى از حصير و بوريا ساخت) كه به
(احتجم) (يعنى پيغمبردر مسجد حجامت فرمود) تصحيف شده است. (17)
گاهى نيز تصحيف در معنى و مفاد حديث است، مثل اين حديث كهاز ابو موسى محمد بن
المثنى العنزى نقل شده كه گفت: (18) «نحن قوم لنا شرف نحن عنزه صلى الينا رسول
الله» (19) كه راوى لفظ عنزه را كه مرادعصاى كوتاه استبه (عنزة) كه نام قبيله
راوى است، تصحيف نموده ومفاد حديث را كه حاكى از نماز گزاردن رسول خدا به طرف
عصاىخويش استبه نماز گزاردن رو به قبيله عنزه تغيير داده است. (20)
محرف
حديثى است كه در سند يا متن آن، كم يا زياد شده و يا حرفى به جاىحرف ديگر نهاده
شود، (21) مانند تحريف«ابن ابى مليكه»كه تصغيرملكه است، به (ابن ابى ملائكه) كه
جمع ملك است، و مانند حديثنبوى«يا على يهلك فيك اثنان، محب غال و مبغض قال»كه به
(مبغض غال) تحريف شده است (22) و مانند عبارتى كه در كتب مقاتل نقل شده:«فلماذهب
على بن الحسين الى القتال رفع الحسين عليه السلام سبابته نحو السماء وقال اللهم
اشهد...» (هنگامى كه على اكبر به ميدان رفت، امامحسين عليه السلام نگشتسبابه خود
را به طرف آسمان بلند كرد و بر قومنفرين نمود) كه بعضى به (رفع الحسين شيبته)
(حسين عليه السلام محاسن خودرا با دستبه طرف آسمان گرفت) تحريف كردهاند. (23)
عالى و نازل
اولى حديث متصل السند قليل الوسائط است و دومى به عكس آن، (24) يعنى افراد سلسله
سند بيش از افراد سلسله همان حديثبه سند ديگرباشند يا بيشتر از نظاير حديث مزبور
باشند. گروهى در قسمت اول(عالى السند) تتبع نموده و نتيجه آن را در كتبى به نام
(قرب الاسناد) جمع و ضبط فرمودهاند كه از آن جمله قرب الاسناد حميرى (25) است.
كتب جامع احاديث عاليه را اهل سنت (عوالى) نامند.مانند (العوالىالمنتقاة) از
حافظ ذهبى.كه نسخهاى از آن در دار الكتب الظاهريه دمشقموجود است. (26)
مساوات و مصافحه
چنانچه عدد راويان حديثى كه شيخ حديث، از پيغمبر نقل كند، با عددراويانى كه يكى
از صاحبان صحاح، همان حديث را توسط آنان ازپيغمبر نقل كرده مساوى باشد، آن
را«مساوات»گويند.
و اگر عدد روات حديثى تا معصوم كه توسط شيخ راوى نقل شود، باعددى كه يكى از
مصنفين صحاح، همان حديث را به توسط راويانديگر نقل كرده، يكى باشد«مصافحه»گويند،
چه مانند آن است كهراوى با مصنف آن كتاب در يك زمان مىزيسته و نزديك استاد، حديث
آموخته و قهرا با وى مصافحه نموده است. (27)
رواية الاقران
در صورتى است كه راوى با كسى كه از وى نقل حديث كرده، در سن يادر ملاقات شيخ،
مساوى باشد، آن را روايت اقران گويند (28) (29) مانندسيد مرتضى و شيخ طوسى كه از
مفيد روايت مىكنند.
مدبج
چنانچه در فرض بالا هر يك از دو قرين از يكديگر نقل حديث كنند، مدبج ناميده
مىشود. (30)
رواية الاكابر عن الاصاغر
چنانچه از اسم آن پيداست، نقل بزرگسالتر از كوچك سالتر يا كسى كه در اخذ از
مشايخ بر ديگرى سبقت داشته از آن ديگر است، مانند نقلپدر از پسر يا صحابى از
تابعى. (31)
معروف و منكر و مردود و متروك
معروف، حديثى است كه مضمون آن، نسبتبه حديث مخالفش، دربين روات اشتهار داشته
باشد، و منكر عكس آن است، يعنى خبرى است كهفقط يك نفر غير ثقه آن را نقل كرده باشد
و مخالف معروف باشد. (32) از منكر، گاهى تعبير به مردود و متروك شده، (33) و آن
وقتى است كهراوى حديث منكر، متهم به كذب باشد.
معروف و منكر، با مشهور و شاذ يك معنى دارد، گر چه نوعا مراد ازمعروف، حديثى است
كه در مقابل و معارض با حديث منكر آمده باشد.
نيز اصطلاحا به حديثى منكر گويند كه در سلسله سند، موجب ضعفى باشد، ولى شاذ،
حديث صحيح السندى است كه با راجحتر از خودمعارض باشد، (34) منتها شهيد ثانى شاذ را
اعم از صحيح السند مىداند. (35)
مطروح
حديثى است كه مخالف دليل قطعى و نيز غير قابل تاويل باشد.
محفوظ و شاذ
محفوظ، خبرى است كه جماعتى آن را نقل كرده باشند و مخالف خبر ديگرىباشد كه فقط
يك تن به نقل آن منفرد است كه دومى را شاذ گويند. (36) به عبارت ديگر:خبر مخالف شاذ
را محفوظ گويند. (37)
مسلسل
حديثى است كه تمامى يا بيشتر افراد سلسله سند تا به معصوم، هم ناميكديگر باشند
يا تمامى روات، اهل يك شهر باشند، يا همگان هنگام روايت داراى خصوصيت مشابهى در
گفتار يا كردار باشند يا هر يك ازروات، از پدر خويش نقل نموده باشد، مثل اخبرنى
فلان«و الله»كه لفظمزبور در يكان يكان افراد سلسله سند تكرار شده باشد.يا اخبرنى
ابىقال، اخبرنى ابى... (38) (39) (40)
مزيد
روايتى است كه در متن يا سند آن، زيادتى وجود داشته باشد كه درحديث همسان آن
نيست، مانند خبر نبوى:«جعلت لى الارض مسجداو طهورا»كه مشهور چنين روايت كردهاند،
ولى به سند ديگرى به لفظ(و ترابها طهورا) نقل شده است. (41)
زيادت در رجال زنجيره سند، آن است روايتى توسط سلسلهاى نقلشود كه در سند ديگر،
يك نفر بر افراد سلسله افزوده شده باشد.
ناسخ و منسوخ
ناسخ حديثى است كه حكم شرعى ثابت در قرآن يا حديث ديگرى رابر دارد و منسوخ به
عكس آن، يعنى حديثى است كه حكمى را كهمتضمن است توسط حديث ناسخ برداشته شده باشد،
(42) مانند حديثنبوى: (افطر الحاجم و المحجوم) كه به حديث (احتجم رسول الله و
هوصائم) نسخ شده است، زيرا حديث اول-كه حاكى از بطلان روزه كسىاست كه حجامت كند-در
سال هشتم هجرت صدور يافته و مضمونحديث دوم كه حاكى از حجامت پيغمبر در حال روزه
است در سالدهم هجرت بوده است. (43)
محكم
حديث مقبولى است كه معارض نداشته باشد. (44)
متشابه
تشابه گاهى در سند حديث است و گاهى در متن.
متشابه السند:حديثى است كه اسم بعضى از راويان آن با راوى ديگرىهم در تلفظ و هم
در كتابتيكسان باشد، ولى در اسم پدر فقط در كتابت متفقباشند، مانند محمد بن عقيل
(بفتح عين) و محمد بن عقيل (بضم عين) (45) يا اين كه در اسم و اسم پدر همسان باشند
و امتياز آنها فقط به لقبباشد، مانند احمد بن محمد بن عيسى (الاسدى) و احمد بن
محمد بنعيسى (القسرى) (46)
متشابه المتن:حديثى است كه در مفاد و معناى آن دو احتمالمساوى داده شود. (47)
نص، مجمل، ظاهر، مؤول
متن حديثبه اعتبار واضح بودن دلالت آن بر مراد و يا خفاء آن، بهانواع نامبرده
تقسيم مىشود، زيرا چنانچه لفظ حديث فقط داراىيك معنى است كه غير آن معنى در كلام
احتمال داده نمىشود، نصاست.
و اگر داراى دو يا چند معنى است كه هيچيك در مقام احتمال برديگرى رجحان ندارد،
مجمل است.
و چنان كه يكى از دو يا چند احتمال بر ديگرى ترجيح دارد، احتمالراجح را ظاهر
گويند و اگر به واسطه شواهد عقلى يا نقلى بر خلافظاهر حمل شود، مؤول نامند. (48)
مبين و مجمل
مبين حديثى است كه الفاظ متن آن ظاهر الدلاله باشد و مجمل بهخلاف آن است.
مقبول و مردود
مقبول، حديثى است كه علماء مضمون آن را قبول فرموده و طبق آن عمل نموده باشند.
(49)
نوعا اين اصطلاح در مورد احاديثى استعمال مىشود، كه به صحتاصطلاحى موصوف
نمىباشد، مانند مقبوله عمر بن حنظله كه دررسائل شيخ انصارى و ساير كتب اصول به آن
استشهاد شده است، زيرادر رجال نسبتبه عمر بن حنظله، جرح و تعديلى نرسيده است. (50)
(51)
مردود، خبرى است كه به واسطه عدم اطمينان به صدق آن موردعمل نباشد. (52)
معتبر، حديثى است كه به مضمون آن عمل شده و يا دليلى براعتبارش موجود باشد،
مانند وجود چنين خبرى در اصول معتمده. (53)
پىنوشتها:
1.درايه شهيد، ص 17.
2.و ان لم يرو به معناه ايضا حديث آخر فهو فرد من الافراد(اختصار علومالحديث، ص
59).
3.ابن حجر، مفرد نسبى را حديثى مىداند كه در دو يا چند طبقه منحصرا يكتن نقل
كند.(ر.ك: شرح نخبة الفكر، ص 10)ولى در تدريب الراوى، ص 156 آن را قسمتى از انحاء
مفرد نسبى مىشمارد.
4.مثال مفرد نسبى:ابو نصر احمد بن سهل الفقيه عن حكم بن عتيبة عنحنش قال:كان
علي يضحى بكبشين، بكبش عن النبي و بكبش عن نفسه)كه از اولتا به آخر سند آن منحصرا
از اهل كوفهاند و ديگران حديث مزبور را نقل ننمودهاند.
5.و مخالف المشهور شاذ(وجيزه).
الشاذ ما رواه الثقة مخالفا لما رواه الجمهور(درايه شهيد، ص 45).
6.قال الشافعي:الشاذ ما رواه المقبول مخالفا لرواية من هو اولى منه لا انيروي
ما لا يروي غيره(قواعد التحديث، ص 131، تقريب، ص 146.مقدمه ابنصلاح، ص 36).
7.درايه شهيد، ص 46-مقدمه ابن صلاح، ص 37.
8.شرح نخبة الفكر، ص 20.
9.مقدمه ابن صلاح ص 36 و تدريب الراوى ص 80.
10.و المفرد النسبي ان وافقه غيره فهو المتابع، و المتابعة ان حصلت للراوينفسه
فهي التامة و ان حصلت لشيخه فمن فوقه فهى القاصرة و يستفاد منه التقوية(شرح نخبه، ص
21.قواعد التحديث، ص 128).
11.فان روي معناه بطريق اخرى عن صحابي آخر سمي شاهدا لمعناه(اختصارعلوم الحديث،
ص 59)نيز رجوع كنيد به:شرح نخبة الفكر، ص 34-قواعدالتحديث، ص 124-هدية المحصلين، ص
64-تدريب الراوى، ص 173.
12.شرح نخبه 23.
13.خطيب بغدادى در اين زمينه كتابى نوشته است.(تدريب الراوى، ص 178).
14.ممقانى مىگويد:و الحق ان المكاتبة حجة، غاية ما هناك كون احتمالالتقية فيها
ازيد من غيرها(مقياس الدرايه، ص 51).
15.او صحف فى السند او المتن فمصحف.
16.اين تصحيف را ابو بكر صولى مرتكب شد.(تدريب الراوى، ص 385)
17.اين تصحيف توسط ابن لهيعه انجام شده.(ر.ك:تدريب الراوى، ص 385)و مانند جمله:
الدنيا راس كل خطيئه)كه در اخلاق ناصرى به(الدينار، اس كلخطيئه)تصحيف شده
است.(هدية المحصلين، ص 71)و مانند تصحيف زرغباتزدد حبا(روز در ميان زيارت كن تا
موجب زيادى دوستى گردد)كه بعضى به(زرعنا تزدد حبا)(از جانب ما زيارت كن تا موجب
زيادى دوستى شود)خوانند.
(تدريب، ص 385).
18.درايه شهيد، ص 43-علوم الحديث ابن صلاح(ص 255 چاپ دكترنور الدين عتر).
19.در مجمع البحرين نقل نموده:كان رسول الله يجعل العنزة بين يديه اذا صلىو كان
ذلك ليستتر بها عن المارة، (درايه مروج، ص 72).
20.قواعد التحديث، ص 126 چاپ سوم.
21.بعضى محرف و مصحف را يكى دانستهاند و بعضى تصحيف را اعم ازتحريف دانستهاند
و بعضى تصحيف را مختص به تغيير لفظ از حيث نقطه دانسته وتحريف را تغيير در شكل كلمه
گفتهاند.(درايه مروج، ص 73)ولى ميرداماد محرفرا جدا از مصحف ذكر فرموده است.
ابن حجر فرمايد:و ان كانت المخالفة بتغيير حرف او حروف مع بقاء صورةالخط فى
السياق و كان بالنسبة الى الشكل فالمحرف و قد صنف فيه العسكرىو الدار قطنى.(شرح
نخبة، ص 35)
22.لفظ(غال)اسم فاعل از فعل غلا، يغلو، غلوا مىباشد كه به معنى تجاوز ازحد و
زياده روى است، و كلمه(قال)اسم فاعل از فعل قلى يقلى قلا است كه بهمعنى دشمن آمده،
چه منظور رسول اكرم آن است كه نفس دشمنى با على عليه السلامموجب هلاكت است، نه شدت
دشمنى با وى كه معنى(مبغض غال)است.
23.ظاهرا وجه اين گونه تحريفات نقص رسم الخط قديم بوده است كه در آننقطه گذارى
كلمات متداول نبوده است.
24.قواعد الحديث، ص 128.«و قصير السلسلة عال»(وجيزه).
25.چهار نفر از علماى اماميه قرب الاسناد نوشتهاند:1.ابو جعفر محمد بنمحمد بن
جعفر بن بطه مؤدب قمى.2.على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى.3.
على بن ابراهيم قمى.4.حميرى كه كتابش حاوى 1378 حديث است(فهرستآستان قدس رضوى،
ج 5 ذيل ص 14).
ديگر از كسانى كه قرب الاسناد نوشتهاند، محمد بن عليمى يقطينى و محمد بنابى
عمران ابو الفرج قزوينى است.(فوائد الرضويه، ص 264).
26.نام كتب عوالى را در كشف الظنون ج 2 ملاحظه فرماييد.
27.شرح نخبه، ص 51-تدريب الراوى، ص 366.
28.شرح نخبه، ص 51.فان وافق المروى عنه في السن او فى الاخذ عن الشيخفرواية
الاقران(وجيزه).
29.ابن حجر در شرح نخبه، ص 52 فرمود:آخرين فاصله بين فوت دو قرين كهدر سماع از
شيخى شركت داشتهاند يكصد و پنجاه سال است.
30.و ان روى كل منهما عن الآخر فهو المدبج(نخبه، ص 51)لمقابلة ديباجةوجه كل
واحد للآخر.
31.خطيب در اين فن كتابى نوشته است، و در عكس اين نوع(كه روايت پسراز پدر باشد)
صلاح الدين علايى و ابن حجر كتاب نوشتهاند.
32.و ان وقعت المخالفة مع الضعيف فالراجح المعروف، و مقابله المنكر(شرح نخبه).
33.درايه مروج، ص 63.سيوطى گويد:
و سم بالمتروك فردا تصب راو له متهم بالكذب او عرفوه منه غير الاثر او فسق او
غفلة او وهم كثر
قواعد التحديث، ص 131-شرح نخبه، ص 21.
34.شرح بدايه، ص 46.
35.و ان وقعت المخالفة مع الضعف فالراجح المعروف و مقابله المنكر(شرحنخبه، ص
11)
36.رجوع كنيد به ص 91 همين كتاب.
37.درايه مروج، ص 63 فان خولف بارجح منه فالراجح المحفوظ، و مقابلهالشاذ(شرح
نخبه، ص 20).
38.و ان اتفق الرواة في صيغ الاداء او غيرها من الحالات فهو المسلسل(نخبةالفكر)
39.مثالهاى انواع تسلسل در روايت را در كتاب معرفة علوم الحديثحاكم، ص 30 و
تدريب الراوى، ص 380 و قواعد التحديث علامه قاسمى، ص 127 ودراية مروج، ص 79 و
احاديث مسلسل را در ص 89 درايه مروج ببينيد.
40.قلما تسلم المسلسلات عن ضعف في وصفه بالتسلسل(درايه شهيد، ص 48-تدريب الراوى،
ص 381).
41.در تدريب الراوى شخص منفرد را ابو مالك سعد بن طارق اشجعى نام بردهو لفظ
زياده را(تربتها)ذكر كرده است(ر.ك:تدريب، ص 158)
42.بين فريقين(اهل سنت و شيعه)نسبتبه وقوع نسخ در قرآن اختلافىنيست، گر چه
اخيرا بعضى خواستهاند آن را توجيه كنند و آيات منسوخ را موقتبدانند، كه البته
بحثى در اصطلاح نيست، اما نسبتبه نسخ حديث، جمعى از اهلسنتحكم آيه قرآن را جايز
ندانستهاند، كه اينك براى مزيد فايدت كلام ابن حزم رااز كتاب(المحلى)نقل مىكنيم:
مسئلة و القرآن و السنة تنسخ السنة و القران.قال عز و جل ما ننسخ من آيه...و
قالتعالى: ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى، و صح ان كل ما قاله رسول الله صلى
الله عليه و اله و سلمفعن الله تعالى قاله.و النسخ بعض من ابعاض البيان و كل ذلك
من عند الله تعالى.
در پاورقى تفصيل مطلب را به كتاب(الاحكام في اصول الاحكام)ارجاعمىدهد.ضمنا
مىنويسد:و قد ظهرت في هذه الايام بدعة انكار النسخ ففندناها فيكتابنا«الايمان و
آثاره».
43.يا مانند قول رسول خدا صلى الله عليه و اله و سلم كه فرموده:«كنت نهيتكم عن
زيارة
القبور فزوروها»، كه خود آن حضرت ناسخ و منسوخ را بيان فرموده.(ر.ك:
تدريب الراوى ص 195)
44.شرح نخبه.ص 23
45.اوفى اسمه فقط(اى ان اتفق اسم الراوى مع الاخر فقط)و الابوان متفقانفهو
المتشابه(وجيزه)
46.اين قسم در واقع همان متفق و متفرق است(ر.ك:درايه مروج، ص 69)
47.و قد ينقسم باعتبار آخر الى حقيقة و مجاز و مشترك و منقول و مطلق و
مقيد و عام و خاص و مبين فى نفسه و ما لحقه البيان و ناسخ و منسوخ.
48.ما هو كان للفظ معنى غير راجح(مقباس الهدايه، ص 51).
49.فان اشتهر العمل بمضمونه فمقبول(وجيزه)و هو ما يجب العمل بهعند الجمهور
كالخبر المحفوف بالقرائن و الصحيح عند الاكثر و الحسن على قول.
(درايه شهيد، ص 18)
50.ر.ك:درايه شهيد، ص 55-مقدمه ترجمه شرايع، ص 31 و درايه مروج، ص 76
51.روايت مزبور را كلينى در اواخر فروع كافى(باب كراهة الارتفاع الىقضاة
الجور)و شيخ در تهذيب(باب من اليه الحكم و اقسام القضاة)و نيز در باب(الزيادات في
القضايا و الاحكام)آورده است.
52.و هو الذي لم يترجح صدق المخبر به، لبعض الموانع(درايه شهيد، ص 18).
53.هو ما عمل الجميع او الاكثر به، او اقيم الدليل على اعتباره لحجة اجتهاديةاو
وثاقة او حسن(مقباس الدراية، ص 50)