![]() |
![]() |
![]() |
3. «جُفون» جمع «جفن» (بر وزن جفت) به معناى پلك چشم است.
با توجه به اينكه مهمترين منابع علم انسان قلب (عقل) و چشم و گوش است; همانگونه كه در قرآن مجيد آمده است: «وَاللهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَتَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الأَبْصَارَ وَ الاَْفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ; خداوند شما را از شكم مادران بيرون فرستاد در حالى كه چيزى نمى دانستيد و براى شما گوش و چشم و دل قرار داد تا (آگاه شويد و) شكر نعمت هاى او را بجا آوريد»(1). و خداوند به تمام اين منابع احاطه دارد; بنابراين، از تمام اسرار درون انسان ها باخبر است.
سپس از اسرار درون انسان گذشته، به سراغ كوچكترين موجودات جهان مى رود; مى فرمايد: «خداوند از درون لانه هاى تابستانى مورچگان، و خانه هاى زمستانى حشرات، و آهنگ اندوهبار زنان غمديده، و صداى آهسته گامها آگاهى دارد». (وَ مَصَائِفُ(2) الذَّرِّ، وَ مَشَاتِي(3) الْهَوامِّ(4)، وَ رَجْعِ الْحَنِينِ(5) مِنَ الْمُولَهَاتِ(6)، وَ هَمْسِ(7) الأَقْدَامِ).
تكيه بر خانه هاى تابستانى مورچگان، از اين نظر است كه در تابستان كانون پرجوش و خروشى است كه انسان را به ياد يك جامعه فعّال و پر تلاش - كه با نظم و تدبير خاصّى اداره مى شود - مى اندازد و تكيه بر خانه هاى زمستانى حشرات، شايد از اين نظر است كه آنها در زمستان در خواب عميقى فرو مى روند و گاه چندين ماه طول مى كشد، كه به «خواب زمستانى» معروف است; خانه هاى آنها در اين فصل، شبيه گورستانى است خاموش، در حالى كه در واقع مركز تجمع زندگان است.
تكيه بر ناله هاى اندوهبار زنان غمديده و صداى آهسته قدم ها از اين نظر است
كه هر كدام را صداى خاصّى است و بيانگر واقعيت جداگانه اى. يكى از سوز و درد درونى حكايت مى كند و ديگرى از مخفى كارى و احتياط; يعنى خداوند هم از مراكز پر ازدحام باخبر است و هم از مكان هاى خاموش.
در ادامه اين سخن، باز انگشت روى امور ديگرى از امور لطيف و ظريف و مخفى و پنهان گذارده و شمول علم بى پايان پروردگار را نسبت به آن، با تعبيراتى بسيار جالب و زيبا روشن مى سازد. مى فرمايد: «خداوند از جايگاه پرورش ميوه ها در درون غلاف شكوفه ها، و از مخفى گاههاى وحوش در درون غارهاى كوه ها و اعماق درّه ها و از نهانگاه پشه ها در ميان ساقه ها و پوستهاى درختان، و از محلّ پيوستگى برگها به شاخه ها و از جاى حركت نطفه ها از صلب (پدران) وآميزش با نطفه (مادران) در درون رحم ها مطّلع است». (وَ مُنْفَسَحِ(1) الثَّمَرَةِ مِنْ وَلاَئِجِ(2) غُلُفِ(3) الأَكْمَامِ(4)، وَ مُنْقَمَعِ(5)الْوُحُوشِ مِنْ غِيرَانِ(6) الْجِبَالِ وَ أَوْدِيَتِهَا، وَ مُخْتَبَاءِ الْبَعُوضِ بَيْنَ سُوقِ(7) الأَشْجَارِ وَ أَلْحِيَتِهَا(8)، وَ مَغْرِزِ(9) الأَوْرَاقِ مِنَ الأَفْنَانِ(10)، وَ مَحَطِّ الأَمْشَاجِ(11) مِنْ مَسَارِبِ(12)
الأَصْلاَبِ).
تعبير به «مَنْفَسَح» كه به معناى جايگاه وسيع است، اشاره به اين نكته مى كند كه خداوند براى پرورش ميوه ها در درون شكوفه ها جايگاه وسيعى آفريده كه اجازه مى دهد به ميوه، از نقطه كوچكى شروع كند و گسترش پيدا كند تا زمانى كه تمام آن محل را پر كند.
تعبير به «مُنْقَمَعِ الوُحوش» نشان مى دهد كه حيوانات بيابان، براى محفوظ ماندن از حمله حيوانات ديگر به غارها و درّه ها پناه مى برند و به هنگام لزوم براى شكار كردن يا ساير حوائج بيرون مى آيند.
تعبير به «مُخْتَباءِ البَعوُضِ» اشاره به زندگى بسيارى حشرات در درون ساقه و پوست درختان است كه هم آنها را از حوادث مختلف حفظ مى كند و هم محلّى براى تغذيه آنان است.
تعبير به «مَغْرِزِ الأَوْرَاقِ...» نه اشاره به برگها است و نه شاخه ها; بلكه اشاره به محلّ خاصى است كه برگ به شاخه مى چسبد و ريشه هاى آن در درون شاخه فرو مى رود و آن را در برابر وزش بادها و طوفان ها حفظ مى كند و مسير آب و غذا براى برگ محسوب مى شود.
و تعبير به «مَحَطِّ الأَمْشَاجِ...» اشاره به اين است كه نطفه مرد از غدّه هايى كه در درون وجود او است به حركت در مى آيد و هنگامى كه به رحم مى ريزد با نطفه زن تركيب مى شود و در قرارگاه خود جهت پرورش و تبديل به يك انسان كامل قرار مى گيرد. خداوند تمام اين مسير و چگونگى تركيب و محل نزول آن را دقيقاً مى داند و نيز ممكن است «أَمْشَاج» اشاره به تركيب نطفه مرد از چند آب مختلف باشد كه در علم امروز ثابت شده است و هر يك از اين آبها به اندازه معيّن براى هدف خاصّى با ديگرى تركيب مى گردد و نطفه مرد را تشكيل مى دهد، سپس به سوى قرارگاه رحم حركت مى كند.
اگر انسان به تعداد ميوه هاى درختان و عدد وحوش بيابان و پشه ها و برگ هاى درختان و نطفه هاى مردان و زنان و جزئيّات آنها فكر كند - كه چه رقم شگفت انگيزى را تشكيل مى دهد - و توجّه داشته باشد كه خداوند از تمام اين جزئيّات باخبر است، آنگاه احساس مى كند كه در هر جا و در هر زمان و در همه حال، از اعمال و نيّات او به خوبى آگاه است.
سپس به سراغ بخش ديگرى از ريزه كارى هاى جهان آفرينش و حوادث حساب شده و موجودات مختلف آن مى رود و چنين مى افزايد: «خداوند از ابرهاى رقيقى كه (در آسمان) پيدا مى شود سپس به هم پيوسته، متراكم مى گردد و نيز از ريزش قطرات باران از ابرهاى متراكم و آنچه گردبادها با دامان خويش از روى زمين بر مى گيرند و بارانها با سيلاب خود آن را فرو مى نشانند و محو مى كنند و از فرو رفتن جانوران زمين در ميان تپّه هاى شن، (در همه جا و هر زمان و در هر حال) به خوبى آگاه است!». (وَ نَاشِئَةِ الْغُيُومِ وَ مُتَلاَحِمِهَا، وَ دُرُورِ قَطْرِ السَّحَابِ فِي مُتَرَاكِمِهَا، وَ مَا تَسْفِي،(1) الأَعَاصِيرُ(2) بِذُيُولِهَا، وَ تَعْفُو(3) الأَمْطَارُ بِسُيُولِهَا، وَ عَوْمِ(4) بَنَاتِ الأَرضِ فِي كُثْبَانِ(5) الرِّمَالِ).
آرى! او كه از تمام دقايق عالم هستى و از جزئيّات مخلوقات جاندار و بى جان در زمين و آسمان، در هر شرايط و در هر حالت، آگاه است; و از پيدايش و گسترش و جابه جايى و حركات آنها، دقيقاً باخبر است; چگونه ممكن است از اعماق نيّات من بى خبر باشد؟!
با اينكه در اين بخش از خطبه، سخن از علم وسيع خداوند به همه اشياء و تمامى موجودات است، ولى در ضمن اشاره به نكته مهمّ ديگرى نيز شده است و آن تنوّع عجيب موجودات مى باشد، از مسايل فكرى و ذهنى انسان گرفته، تا اجزاى مختلف چشم و گوش، و موجودات كوچك و بزرگ عالم; مورچگان و خانه هاى تابستانى آنها، حشرات و لانه هاى زمستانى آنها، شكوفه هاى درختان، پرورش ميوه ها، برگها و گل برگها، وحوش بيابان كه در غارها و درّه ها زندگى مى كنند، پشه هايى كه در لابه لاى ساقه ها و پوست درختان لانه مى گزينند، چگونگى تشكيل نطفه آدمى از تركيب نطفه هاى مرد و زن، پيدايش ابرها و تراكم آنها، و فرو ريختن دانه هاى باران از درون آن، وزش بادها و طوفانها و گردبادها، جارى شدن سيل ها از كوهسارها، و فرو رفتن حشرات ميان تپّه هاى شن و امثال آن، كه در بخش آينده خواهد آمد; خلاصه امورى كه هر يك نشانه تازه اى از علم و قدرت و خلاقيّت خداست و هر قدر انسان در آنهابيشتر بينديشد به عظمت و علم او، آشناتر مى شود و با گوش هوش، زمزمه تسبيح و حمد اين موجودات را مى شنود و غُلغله آنها را كه در سراسر جهان طنين انداز است احساس مى كند; چيزى كه نامحرمان قدرت درك آن را ندارند و تنها براى كسانى كه از جمادى به سوى جانِ جان رفته اند آشكار است. آرى:
از جمادى سوى جانِ جان شويد غُلغُل تسبيح عالم بشنويد
فاش تسبيح جمادات آيدت وسوسه تأويلها بزدايدت
وَ مُسْتَقَرِّ ذَوَاتِ الأَجْنِحَةِ بِذُرَا شَنَاخِيبِ الْجِبَالِ، وَ تَغْزِيدِ ذَوَاتِ الْمَنْطِقِ فِي دَيَاجِيرِ الأَوْكَارِ، وَ مَا أَوْعَبَتْهُ الأَصْدَافُ، و حَضَنَتْ عَلَيْهِ أَمْوَاجُ الْبِحَارِ، وَ مَا غَشِيَتْهُ سُدْفَةُ لَيْل، أَوْ ذَرَّ عَلَيْهِ شَارِقُ نَهَار، وَ مَا اعْتَقَبَتْ عَلَيْهِ أَطْبَاقُ الدَّيَاجِيرِ، وَ سُبُحَاتُ النُّورِ; وَأَثَرِ كُلِّ خَطْوَة، وَ حِسِّ كُلِّ حَرَكَة، وَ رَجْعِ كُلِّ كَلِمَة، وَ تَحْرِيكِ كُلِّ شَفَة، وَ مُسْتَقَرِّ كُلِّ نَسَمَة، وَ مِثْقَالِ كُلِّ ذَرَّةِ، وَ هَمَاهِمِ كُلِّ نَفْس هَامَّة، وَ مَا عَلَيْهَا مِنْ ثَمَرِ شَجَرَة، أَوْ ساقِطِ وَرَقَة; أَوْ قَرَارَةِ نُطْفَة، أَوْ نُقَاعَةِ دَم وَ مُضْغَة، أَوْ نَاشِئَةِ خَلْق وَ سُلاَلَة; لَمْ يَلْحَقْهُ فِي ذلِكَ كُلْفَةٌ، وَ لاَ اعْتَرَضَتْهُ فِي حِفْظِ مَا ابْتَدَعَ مِنْ خَلْقِهِ عَارِضَةٌ، وَ لاَ اعْتَوَرَتْهُ فِي تَنْفِيذِ الأُمُورِ وَ تَدَابِيرِ الْمَخلُوقِينَ مَلاَلَةٌ وَ لاَ فَتْرَةٌ، بَلْ نَفَذَهُمْ عِلْمُهُ، وَ أَحْصَاهُمْ عَدَدُهُ، وَ وَسِعَهُمْ عَدْلُهُ، وَ غَمَرَهُمْ فَضْلُهُ، مَعَ تَقْصِيرِهِمْ عَنْ كُنْهِ مَا هُوَ أَهْلُهُ.
خداوند، از جايگاه پرندگان در قلّه بلند كوهها، و از نغمه مرغان خواننده در آشيانه هاى تاريك، باخبر است. همچنين از لؤلؤهايى كه در دل صدف ها پنهان شده و امواج دريا آنها را در دامن خويش پرورش داده است، و آنچه تاريكى شب آن را فرا گرفته، يا خورشيد به آن نور افشانده، و آنچه ظلمت ها و امواج نور يكى بعد از ديگرى آن را در بر مى گيرد، و اثر هر گام و احساسِ هرگونه حركت و آهنگ هر سخن، و جنبش هر لب، و جايگاه هر انسان، و وزن هر مورچه، و ناله هر صاحب
اندوه، و ميوه هايى كه بر شاخسار درختان قرار گرفته، و برگ هايى كه روى زمين ريخته، و قرارگاه هر نطفه ها، يا جمع شدن خون، و مضغه يا پرورش يافتن انسان و ساير مخلوقات (آرى!) از همه اينها به خوبى آگاه است، وهيچ گونه مشقّتى براى او در اين علم و آگاهى وجود ندارد. بلكه در حفظ و نگهدارى آنچه از مخلوقات ابداع كرده، نيز مشكلى براى او رخ نداده، و در تنفيذ امور و تدبير موجودات نيز ملالت و فتورى بر او عارض نشده است. بلكه علمش در همه آنها نافذ و احصاى او همه را شامل شده، و عدالتش همه را در برگرفته است و با اينكه آنها در آنچه شايسته مقام اوست تقصير دارند، فضل و رحمتش شامل حال همه آنهاست!.
امام(عليه السلام) در اين بخش همچنان بحثهاى گسترده سابق را پيرامون علم خداوند به تمام جزئيّات عالم هستى ادامه مى دهد و با تعبيراتى بسيار جذّاب و الفاظى شيرين و گويا پرده از علم خداوند به تمام ريزه كارى هاى اين عالم بر مى دارد و چنان با موشكافى اين بحث را دنبال مى كند كه در هيچ سخنى مانند آن ديده نشده است و با مطالعه آن، انسان به يقين باور مى كند كه اين گفتار كسى است كه با جهان ماوراى طبيعت ارتباط دارد و علم و دانش او از سرچشمه علم الهى مى جوشد.
نخست به سراغ پرندگان آسمان مى رود مى فرمايد: «خداوند از جايگاه بالداران در قلّه بلند كوهها و از نغمه مرغان خواننده در آشيانه هاى تاريك باخبر است». (وَ مُسْتَقَرِّ ذَوَاتِ الأَجْنِحَةِ بِذُرَا(1) شَنَاخِيبِ(2) الْجِبَالِ، وَ تَغْرِيدِ(3) ذَوَاتِ الْمَنْطِقِ فِي دَيَاجِيرِ(4)الأَوْكَارِ(1)).
مى دانيم هر يك از پرندگان لانه اى مخصوص و متناسب با خويش مى سازد كه با هم بسيار متفاوتند و نيز مى دانيم نغمه هاى مرغان انواع و اقسامى دارد كه هر كدام بيانگر مطلبى است; آرى خداوند از تمام جزئيات آنها آگاهى دارد.
سپس به اعماق درياها گام مى نهد و از صدف ها و لؤلؤها و امواج سخن مى گويد; مى فرمايد: «خداوند از لؤلؤهايى كه در دل صدف ها پنهان است، و امواج دريا آنها را در دامن خويش پرورش داده، آگاهى دارد». (وَ مَا أَوْعَبَتْهُ(2) الأَصْدَافُ، و حَضَنَتْ عَلَيْهِ أَمْوَاجُ الْبِحَارِ).
آنگاه به نظام نور و ظلمت در جهان آفرينش و زندگى انسان ها پرداخته، مى افزايد: «خدا از آنچه تاريكى شب آن را فرا گرفته و يا خورشيد به آن نورافشانده و آنچه ظلمت ها و امواج نور، يكى بعد از ديگرى آن را در بر مى گيرد، باخبر است». (وَ مَا غَشِيَتْهُ سُدْفَةُ(3) لَيْل أَوْ ذَرَّ(4) عَلَيْهِ شَارِقُ نَهَار، وَ مَا أعْتَقَبَتْ عَلَيْهِ أَطْبَاقُ الدَّيَاجِيرِ، وَ سُبُحَاتُ(5) النُّورِ).
و از آنجا به سراغ حركات مختلف انسان مىورد و مى افزايد: «او از اثر هر گام، و احساسِ هرگونه حركت، و آهنگ هر سخن، و جنبش هر لب، و جايگاه هر انسانى آگاه است». (وَأَثَرِ كُلِّ خَطْوَة، وَ حِسِّ كُلِّ حَرَكَة، وَ رَجْعِ كُلِّ كَلِمَة، وَ تَحْرِيكِ كُلِّ شَفَة، وَ مُسْتَقَرِّ كُلِّ نَسَمَة).
سپس به سراغ كوچكترين ذرّات و مخفى ترين صداها مى رود; مى فرمايد: «از وزن
هر مورچه، و ناله هر صاحب اندوه و غمى اطلاع دارد». (وَ مِثْقَالِ كُلِّ ذَرَّةِ، وَ هَمَاهِمِ(1)كُلِّ نَفْس هَامَّة(2)).
و از آنجا توجّه خود را به درختان و ميوه ها و انسان ها و نطفه ها كه شباهت زيادى با هم دارند، معطوف مى دارد و مى فرمايد: «او آنچه از ميوه ها بر شاخه هاى درختان قرار گرفته و برگ هايى كه روى زمين ريخته مى شود، و قرارگاه نطفه، يا جمع شدن خون و مضغه ها يا پرورش يافتن انسان و ساير مخلوقات و مبدء آفرينش آنها، آرى! از همه اينها و تمام جزئيّات آن و اسرار درون و برون آنها، به خوبى آگاه است». (وَ مَا عَلَيْهَا مِنْ ثَمَرِ شَجَرَة، أَوْ ساقِطِ وَرَقَة، أَوْ قَرَارِةِ نُطْفَة، أَوْ نُقَاعَةِ(3) دَم وَ مُضْغَة، أَوْ نَاشِئَةِ خَلْق وَ سُلاَلَة).
در قسمت پايانى اين بخش از خطبه، امام(عليه السلام) به نكته مهمّى اشاره مى فرمايد و آن اينكه ممكن است با توجّه به گستردگى فوق العاده امورى كه امام(عليه السلام) در اين خطبه به آن اشاره فرموده، كه تمام ذرّات زمين و آسمان و موجودات جاندار و بى جان، همه و همه را شامل مى شود، به گونه اى كه هيچ كس با هيچ وسيله اى نمى تواند آن را در حساب آورد و بر آن احاطه پيدا كند; آرى با اين گستردگى، ممكن است اين سؤال پيش آيد كه آيا علم خداوند به اين امور مشكلى براى ذات پاكش ايجاد نمى كند؟ زيرا انسانها براى احاطه به بخش بسيار بسيار كوچكى از حوادث و اسرار اين جهان، گرفتار مشقّت و دردسر مى شوند.
ولى امام(عليه السلام) با صراحت مى فرمايد: «هيچ گونه مشقّتى براى خداوند در اين زمينه وجود ندارد (نه تنها در علم و آگاهى بر آنها، بلكه) در حفظ و نگهدارى آنچه از مخلوقات ابداع كرده، مشكلى براى او رخ نداده; (اضافه بر اين) در تنفيذ امور و تدبير موجودات نيز، ملالت و فتورى بر او عارض نشده است». (لَمْ يَلْحَقْهُ فِي ذلِكَ كُلْفَةٌ، وَ لاَ اعْتَرَضَتْهُ فِي حِفْظِ مَا ابْتَدَعَ مِنْ خَلْقِهِ عَارِضَةٌ، وَ لاَ اعْتَوَرَتْهُ(1) فِي تَنْفِيذِ الأُمُورِ وَ تَدَابِيرِ الْمَخلُوقِينَ مَلاَلَةٌ وَ لاَ فَتْرَةٌ).
«بلكه علمش در آنها نفوذ يافته و شمارش او همه را شامل شده، و عدالتش همه را در بر گرفته است، و با اينكه آنها در آنچه شايسته مقام اوست تقصير و كوتاهى دارند فضل و رحمتش شامل حال همه آنهاست». (بَلْ نَفَذَهُمْ عِلْمُهُ، وَ أَحْصَاهُمْ عَدَدُهُ، وَ وَسِعَهُمْ عَدْلُهُ، وَ غَمَرَهُمْ فَضْلُهُ، مَعَ تَقْصِيرِهِمْ عَنْ كُنْهِ مَا هُوَ أَهْلُهُ).
امام(عليه السلام) در جمله هاى پر معناى بالا، بر چند نكته تأكيد مى كند; نخست اين كه: احاطه علمى خداوند به تمام جزئيّات عالَم هستى هيچ مشكلى براى او ندارد; (چرا كه علم خداوند، علم حضورى است نه علم حصولى، آن گونه كه شرحش در نكات خواهد آمد).
ديگر اين كه: علاوه بر احاطه علمى، حافظ تمام آنها است كه چيزى برتر از علم است; اين حفظ و نگهدارى نيز مشكلى براى آن ذات مقدّس ايجاد نمى كند; (چرا كه همه وابسته به وجود او هستند).
و ديگر اين كه: علاوه بر آگاهى و نگهدارى، مدير و مدبّر آنها است و در مسير كمال، آنها را رهبرى و راهنمايى مى كند; اين نيز، فتور و ملالتى براى آن ذات پاك ندارد و بى آن كه در انتظار معرفت و شكر خلايق باشد، فضل او همه را شامل شده و عدل او همه را فرا گرفته است.
آرى علمش بى پايان، قدرتش بى انتها و فضلش نامحدود است و از او جز اين انتظار نمى رود.
بياناتى كه مولا اميرمؤمنان على(عليه السلام) در اين بخش از خطبه درباره وسعت علم پروردگار فرموده و جزئيّات عجيبى را مورد دقّت قرار داده، انسان را به ياد آيه شريفه سوره «لقمان» مى اندازد كه مى فرمايد: «وَ لَوْ أَنَّ مَا فِي الأَرْضِ مِنْ شَجَرَة أَقْلاَمٌ وَ الْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُر مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللهِ إِنَّ اللهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ; اگر تمام درختان روى زمين (براى نوشتن كلمات خدا) قلم شوند و دريا براى آن مركّب گردد و هفت دريا به آن افزوده شود تا كلمات الهى (معلومات خدا) را بنويسند (قلم ها و درياها تمام مى شوند، ولى) كلمات خداوند تمام نمى شود; چرا كه خدا قادر و حكيم است»(1)
اگر به اين نكته توجّه كنيم كه آنچه را مولا اميرمؤمنان(عليه السلام) بيان فرموده، غالباً مربوط به كره زمين و مخلوقات آن است; حال آنكه در اين فضاى عظيم آسمان ها، ممكن است ميليونها، يا ميلياردها كرات آسمانى با عجايب و شگفتيهاى زيادى باشد كه خداوند به تمام جزئيّات آنها آگاهى دارد و نيز اگر به اين نكته توجه كنيم كه اين جهان، ميلياردها سال قبل از ما بوده و معلوم نيست تا كى ادامه خواهد يافت; اگر حوادثى را كه در اين زمان فوق العاده طولانى روى مى دهد، بر آنچه گفته شد بيافزاييم سر از اعداد و ارقامى در مى آورد كه هيچ كس قادر به بيان آن نيست و جز خدا آن را نمى داند.
ولى نبايد فراموش كرد كه هدف امام(عليه السلام) از بيان اين حقايق و دقايق، از يك سو، افزايش معرفة الله در شنوندگان است و از سوى ديگر، تربيت نفوس انسانى به خاطر
حضور در محضر خداوند در همه حال و آگاهى او از جزئيّاتِ اعمال و نيّات انسان مى باشد.
شاهد اين سخن همان جمله هاى پرمعنايى است كه امام(عليه السلام) در خطبه 198 بيان فرمود: «يَعْلَمُ عَجِيجَ الْوُحُوشِ فِي الْقَلَوَاتِ، وَ مَعَاصِيَ الْعِبَادِ فِي الْخَلَوَاتِ، وَ اخْتِلاَفَ النِّينَانِ فِي الْبِحَارِ الْغَامِرَاتِ، وَ تَلاَطُمَ الْمَاءِ بِالرِّيَاحِ الْعَاصِفَاتِ; خداوند ناله و فرياد حيوانات وحشى را در بيابانها، و گناه و معاصى بندگان را در خلوتگاهها، و آمد و شد ماهيان را در اقيانوس هاى ژرف، و تلاطم امواج آب بر اثر وزش تند بادها را مى داند».
جمعى از فلاسفه پيشين اعتقاد داشتند كه خداوند نمى تواند عالم به جزئيّات و ريزه كارى هاى اين عالم باشد; او فقط يك علم كلى و جامع دارد. آنها مى گفتند: جزئيّاتِ متعدّد و متكثّرند و موجودات متعدّد در ذات پاك او - كه از جميع جهات واحد است - راه ندارد.
اين سخن يك اشتباه بزرگ است و از اينجا ناشى شده كه علم خدا را - به اصطلاح - «علم حصولى» مى دانستند و چنين مى پنداشتند كه عكس و صورت هاى موجودات خارجيّه به ذات پاك او منتقل مى شود; در حالى كه همه ما امروز مى دانيم كه علم خداوند به موجودات از طريقِ انتقال عكس و صورت ذهنى آنها
- مانند انسانها - نيست; بلكه علم او «علم حضورى» است. يعنى همه جا حاضر است و همه موجودات، نزد او حضور دارند و او به همه آنها احاطه دارد، بى آنكه احتياج به عكس و نقشى باشد; درست شبيه حضور صورت هاى ذهنى انسان در برابر روح او; زيرا صورتهاى ذهنى، ذاتاً در روح انسان ها حاضرند نه عكس و نقش آنها; و احاطه انسان بر آنها نوعى احاطه حضورى است.
تأكيد امام(عليه السلام) در اين خطبه بر علم خداوند به تمام جزئيّات هستى، خط بطلان بر اعتقاد بعضى از فلاسفه، در زمينه نفى خدا به جزئيّات، مى كشد و نشان مى دهد
كه او بر همه چيز، اعم از كلّى و جزيى و حتّى كوچكترين جزئيّات، احاطه دارد.
هنگامى كه اين عالم مشهور در «شرح نهج البلاغه» خود به اين بخش از خطبه مى رسد - كه درباره وسعت علم بى پايان خدا به زيباترين بيانى سخن مى گويد - در شگفتى عميقى فرو مى رود و مى گويد: «اگر «نضر بن كنانه» (جدّ اعلاى عرب) اين كلمات فصيح و بليغ را مى شنيد درباره گوينده آن همان مى گفت كه «ابن جُريح» در مورد يكى از فصحاى بزرگ عرب «اسماعيل بن بلبل» گفت كه خلاصه اش چنين است: بعضى گفتند اسماعيل از شيبان است، من به آنان گفتم چنين نيست، به جانم سوگند! قبيله شيبان از اوست.»
اشاره به اينكه آن قبيله هر افتخارى دارند، از او نشأت مى گيرد، و چه بسيارند پدرانى كه از فرزندان شريف خود، كسب مقام و برترى مى كنند، همانگونه كه طايفه «عدنان» از رسول الله(صلى الله عليه وآله) كسب شرف كرد.
سپس مى افزايد: «نه تنها قبيله «عدنان» و «قحطان» به وجود على(عليه السلام) مباهات مى كند بلكه چشم «ابراهيم خليل(عليه السلام)» نيز به وجود او روشن مى شود و مى گويد: او پايه هاى توحيدى را كه من نهادم مستحكم ساخت و خداوند از دودمان من فرزندى آفريد كه علم توحيد را گسترش بى نظيرى داد; بلكه اگر اين سخن (بخش هايى از خطبه كه مربوط به علم خداوند است) را «ارسطاطاليس» كه عقيده به نفى علم خدا به جزئيّات داشت، مى شنيد، قلبش لرزان مى شد و مو بر بدنش راست مى گشت و فكرش در اضطراب فرو مى رفت، و من كلامى را شبيه اين كلام نمى بينم، مگر سخن خداوند، كه كلام على(عليه السلام) هم از كلام خدا سرچشمه گرفته و شعله اى از آن آتش فروزان است و شرح و تفسيرى از آيات خداوند است».(1)
الَّلهُمَّ أَنْتَ أَهْلُ الْوَصْفِ الْجَمِيلِ، والتَّعْدَادِ الْكَثِيرِ، إِنْ تُؤَمَّلْ فَخَيْرُ مَأْمُول، وَ إِنْ تُرْجَ فَخَيْرُ مَرْجُوٍّ. الَّلهُمَّ وَ قَدْ بَسَطْتَ لي فِيمَا لاَ أَمْدَحُ بِهِ غَيْرَكَ، وَ لاَ أُثْنِي بِهِ عَلَى أَحد سِوَاكَ، وَلاَ أُوَجِّهُهُ إِلَى مَعَادِنِ الْخَيْبَةِ وَ مَوَاضِعِ الرِّيبَةِ، وَ عَدَلْتَ بِلِسَاني عَنْ مَدَائِحِ الآدمِيِّينَ; وَ الثَّنَاءِ عَلَى الْمَرْبُوبِينَ الْمَخْلُوقِينَ. الَّلهُمَّ وَ لِكُلِّ مُثْن عَلَى مَنْ أَثْنَى عَلَيْهِ مُثُوبَةٌ مِنْ جَزَاء، أَوْ عَارِفَةٌ مِنْ عَطَاء; وَ قَدْ رَجَوْتُكَ دَلِيلا عَلَى ذَخَائِرِ الرَّحْمَةِ وَ كُنُوزِ الْمَغْفِرَةِ. الَّلهُمَّ وَ هذَا مَقَامُ مَنْ أَفْرَدَكَ بِالتَّوْحِيدِ الَّذِي هُوَ لَكَ، وَ لَمْ يَرَمُستَحِقّاً لِهذِهِ المَحَامِدِ وَ الْمَمادِحِ غَيْرَكَ; وَ بِي فَاقَةٌ إِلَيكَ لاَ يَجْبُرُ مَسْكَنَتَهَا إلاَّ فَضْلُكَ، وَ لاَ يَنْعَشُ مِنْ خَلَّتِهَا إِلاَّ مَنُّكَ وَجُودُكَ، فَهَبْ لَنَا فِي الْمَقَامِ رِضَاكَ، وَ أَغْنِنَا عَنْ مَدِّ الأَيْدِي إِلَى سِوَاكَ; «إِنَّكَ عَلَى كُلِّ شَيء قَدِيرٌ!».
خداوندا! تو دارى اوصاف جمال و صفات كمال فراوان هستى; اگر به تو آرزومنديم به خاطر آن است كه تو بهترين آروزى مايى. و اگر به تو اميدواريم تو بهترين اميد ما هستى; بارالها! تو به من توان دادى كه به مدحى بپردازم كه غير تو را با آن مدح نمى گويم، و به ثنايى روى آورم كه بر غير تو نمى خوانم; و روى سخنم را به كسانى كه كانون نوميدى و شك و ترديد هستند، متوجّه نمى سازم، تو زبانم را (در پرتو معرفتت) از مدح و ستايش انسان ها و ثناخوانى مخلوقات بازداشتى.
خداوندا! هر ثناخوانى; از سوى كسى كه ثنايش را مى گويد، پاداش و عطايى دارد (به همين دليل) من اميدوارم كه مرا به سوى ذخاير رحمت و گنج هاى مغفرت رهنمون گردى، خداوندا! اين وضع كسى است كه تو را در توحيد خاصّ خودت يكتا شمرده، و غير تو را لايق اين ستايش ها، و ثناها نمى داند. (خداوندا!) من به تو نياز دارم. نيازى كه جز فضل تو نمى تواند آن را برطرف سازد; و پريشانم، پريشانى و فقرى كه جز بخشش تو نمى تواند آن را برطرف سازد. حال كه چنين است، رضاى خود را در اين موقعيّت به ما عطا كن و دست نياز ما را از دامن غير خود كوتاه گردان «كه تو بر هر چيز توانايى».
فراموش نكرده ايم كه امام(عليه السلام) اين خطبه بسيار جامع و مفصّل را در پاسخ كسى بيان فرمود كه تقاضاى بحثى درباره صفات خدا نموده بود و امام(عليه السلام) نخست با دقيق ترين و ظريف ترين عبارات، صفات خداوند را اعم از صفات جمال وكمال، شرح مى دهد، سپس به سراغ صفات فعل او مى رود، از آفرينش فرشتگان و زمين و آسمان و آنگاه خلقت انسان و انواع نعمت هايى كه به او بخشيده و سرانجام از علم خداوند به همه جزئيّات و كليّات جهان هستى، سخن مى گويد.
سپس در اين بخش از خطبه كه بخش پايانى آن است، رو به درگاه خدا مى آورد و با دعاى پر معنايى كه بحث هاى اين خطبه را تكميل مى كند آن را پايان مى دهد.
در اين بخش، نخست خداوند را به بهترين صفات توصيف مى كند; توصيفى كه براى غير او جايز نيست و نشانه اى از توحيد در مقام دعا است مى فرمايد:
«خداوندا! تو داراى اوصاف جمال و صفات كمالِ فراوان هستى». (الَّلهُمَّ أَنْتَ أَهْلُ
الْوَصْفِ الْجَمِيلِ، والتَّعْدَادِ(1) الْكَثِيرِ)[197]
آرى تمام صفات نيك در ذات پاكت جمع است، «تو كريمى، تو رحيمى، تو نماينده فضلى، تو سزاوار ثنايى». و به همين دليل: «اگر به تو آرزومنديم به خاطر آن است كه تو بهترين آرزوى مايى و اگر به تو اميدواريم تو بهترين مايه اميد و رجايى» (إِنْ تُؤَمَّلْ فَخَيْرُ مَأْمُول، وَ إِنْ تُرْجَ فَخَيْرُ مَرْجُوٍّ).
![]() |
![]() |
![]() |