![]() |
![]() |
![]() |
در واقع، اين تعبير اشاره به نكات دقيق و باريكى است كه در قرآن وجود دارد و افراد با فراست آن را درك مى كنند. در ادامه اين سخن، در بيان چهار ويژگى ديگر، مى فرمايد:
«(اسلام) مايه نجات كسى است كه تصديقش كند، و وسيله اطمينان آنها كه بر آن توكّل و تكيه كنند، و موجب راحت و آسايش كسانى كه كار خود را به آن واگذارند، و سپرى است (محكم) براى آنها كه (در راه آن) صبر و استقامت به خرج دهند». (وَ نَجَاةً لِمَنْ صَدَّقَ، وَ ثِقَةً لِمَنْ تَوَكَّلَ وَ رَاحَةً لِمَنْ فَوَّضَ، وَجُنَّةً لِمَنْ صَبَرَ).
در اين قسمت سخن از چهار فضيلت اخلاقى است: تصديق و توكّل و تفويض و صبر.
تصديقِ اسلام در اعتقاد و عمل، بى شك سبب نجات است و توكّل و اعتماد بر معارف اسلامى و برنامه هاى عملى آن، سبب اطمينان به آينده و حال در دنيا و
آخرت است و تفويض امر به اصول و فروع اسلام و به تعبيرى ديگر: حركت در سايه آن، سبب آرامش و راحتى است و صبر و استقامت در اين مسير و تحمّل شدايد در حفظ عقيده و عمل به دستورات اسلام، سپرى مى سازد براى مقابله با امورى كه سعادت فرد و جامعه را تهديد مى كند.
در واقع، انسان خواهان نجات و اطمينان و آرامش و امنيّت است و تمام اينها درعمل به برنامه هاى اسلامى حاصل مى شود.
در ادامه سخن، اشاره به پنج ويژگى ديگر درباره مسير اسلام كرده، كه در واقع جنبه نتيجه گيرى از اوصاف گذشته دارد. مى فرمايد: «بنابراين، راههاى اسلام، واضح ترين راهها، و ورودى هاى آن، آشكارترين ورودى ها است. نشانه هايش، مرتفع، جاده هاى آن روشن، و چراغ هاى آن پر نور است». (فَهُوَ أَبْلَجُ(1) الْمَاهجِ(2)، وَ أَوْضَحُ الْوَلاَئِجِ(3); مُشْرَفُ(4) الْمَنَارِ، مُشْرِقُ الْجَوَادِّ(5)، مُضِيءُ الْمَصَابِيحِ).
در واقع، امام(عليه السلام) در اينجا جاده اى را ترسيم كرده كه تمام امتيازات يك جادّه خوب را دارد. جادّه آنچنان واضح است كه پيدا كردن آن براى همه ممكن است. ورودى هاى متعدّدى دارد كه آنها نيز در برابر ديدگان حق طلبان قرار گرفته. اين جاده نياز به نشانه هايى دارد كه از دور نمايان باشد و مسير را براى رهگذران كاملا آشكار كند. جادّه اسلام در واقع، چنين است.
(در گذشته در مسير راه ها، برج هايى مى ساختند و بالاى آن چراغى نصب
مى كردند كه از دور نمايان بود و از بيراهه رفتن جلوگيرى مى كرد و آن را «منار» مى ناميدند. يعنى: محلّ نور. ولى معناى وسيع اين كلمه، شامل تمام نشانه هايى مى شود كه رهروان را از انحراف باز مى دارد).
اضافه بر اينها، جادّه در روز روشن و در شب، با چراغ هاى پر نور براى رهگذران آشكار است.
اين تعبيرات مى تواند كنايه از محكمات آيات قرآن و سنّت صريح و آشكار و معجزات و كرامات و دليل عقل و نقل، كه مسير پويندگان راه اسلام را روشن مى سازد و نشانه هاى آشكار در جاى جاى اين مسير نصب مى كند، بوده باشد.
سپس در ادامه اين توصيفات، اسلام را به مسابقه اى تشبيه مى كند كه تمام اركانش در بالاترين مرتبه حسن و كمال است.
مسابقه ها معمولا نياز به اركانى دارد: 1- ميدان تمرين 2- محلّ پايان مسابقه
3- اسب هاى آماده و ورزيده 4- جايزه عالى 5- سواركاران شريف و باارزش.
مى فرمايد: «ميدان تمرين اسلام پاك و پاكيزه، نقطه پايانى مسابقه بلند و رفيع، اسب هاى اين ميدان اصيل و آماده، جايزه مسابقه دهندگان بسيار عالى، و سواركاران آن مردمى شريفند!». (كَرَيمُ الْمِضْمارِ(1)، رَفِيعُ الْغَايَةِ، جَامِعُ الْحَلْبَةِ(2)مُتَنَافِسُ(3) السُّبْقَةِ(4)، شَرِيفُ الْفُرْسَانِ).
سپس مى افزايد: «تصديق و يقين، راه (رسيدن به اهداف) اسلام است و نشانه
آن اعمال صالح، (و در واقع راه پيروزى در اين مسابقه دو چيز است: ايمان و عمل صالح)». (التَّصْدِيقُ مِنْهَاجُهُ، وَ الصَّالِحَاتُ مَنَارُهُ).
سپس در آخرين جمله هاى اين بخش، آنچه به صورت كلّى آمده بود، به صورت جزيى مشخص مى كند و مى فرمايد: «پايان اين مسابقه مرگ است و دنيا ميدان تمرين، و قيامت ميدان مسابقه، و بهشت جايزه آن است». (وَ الْمَوْتُ غَايَتُهُ، وَ الدُّنْيَا مِضْمارُهُ، وَ الْقِيَامَةُ حَلْبَتُهُ، وَالْجَنَّةُ سُبْقَتُهُ).
اگر در اينجا سخنى از سواركاران مسابقه دهنده به ميان نيامده، به خاطر روشن بودن آن است.
زيرا، آنها جز مؤمنانى كه داراى ايمان صالح هستند، نخواهند بود.
اين تشبيه زيبا با بيان روشن ترى - و با كمى تفاوت - در خطبه 28 گذشت، كه مى فرمود: «أَلاَ وَ إِنَّ الْيَوْمَ الْمِضْمَارَ، وَ غَداً السِّبَاقَ، وَ السَّبَقَةُ الْجَنَّةُ وَ الْغَايَةُ النَّارُ; بدانيد! امروز روز تمرين و آمادگى است و فردا روز مسابقه. جايزه برندگان بهشت و سرانجام (شوم) عقب ماندگان آتش دوزخ است».
دنيا براى دنيا پرستان و آنها كه آخرت را علماً و يا عملا انكار مى كنند، تمام مطلوب و منتهاى مقصود است و به همين دليل، تمام ارزشها را در پاى آن قربانى مى كنند.
تمام بدبختى هاى مردم جهان مولود اين طرز فكر است كه در عقيده و يا در عمل زندگى سراى ديگر حضور نداشته باشد.
ولى در جهان بينى اسلامى، دنيا مرحله اى است گذرا و مقدّمه اى براى آخرت،
كه در روايات اسلامى با تشبيهات مختلفى آمده. گاه «مزرعه» گاه «پل» و گاه «تجارتخانه» شمرده اند، كه شرح آن ذيل خطبه 28 گذشت.
ولى در خطبه مورد بحث و بعضى ديگر از خطبه هاى نهج البلاغه، دنيا تشبيه به ميدان تمرين و آخرت تشبيه به ميدان مسابقه شده; تشبيهى بسيار رسا و گويا. در واقع انسان ها در اين ميدان با آموزش هاى عقيدتى و پرورش هاى اخلاقى، چنان قوى و نيرومند مى شوند كه در ميدان مسابقه آخرت مى توانند به سرعت در بهشت جاى گيرند و در آسمان قرب خدا پرواز كنند. و اين كه در خطبه بالا، «تصديق» به عنوان «منهاج و «صالحات» به عنوان «منار» آمده، اشاره به همين آموزش و پرورش الهى است.
از اين تشبيه نكات زير استفاده مى شود:
الف) سعادت و نجات در آخرت را بى حساب به كسى نمى دهند; بلكه در پرتو سازندگى هاى فكرى و اخلاقى و عملى خواهد بود.
ب) با پايان دنيا پرونده اعمال بسته مى شود و قيامت جاى حساب است نه عمل. همانگونه كه ميدان مسابقه جاى تمرين نيست.
ج) جايزه اين مسابقه، برترين جوائز است! چرا كه اين مسابقه برترين مسابقه ها است.
د) تفاوت درجات و مراتب انسان ها با اعتقاد اعمال و اخلاق آنها ارتباط دارد. ممكن است گروهى بهشتى باشند، ولى هر كدام در مقامى از مقامات بهشت; همانگونه كه شركت كنندگان در يك مسابقه، نفر اوّل و دوم و سوم دارند كه هر كدام جايزه متناسب رتبه خود مى گيرند.
هـ) هيچ چيز از اعمال و رفتار ما در دنيا از ميان نمى رود و آثار همه باقى مى ماند. همانگونه كه آثار همه تمرينات براى مسابقه دهندگان محفوظ است. اين همان
است كه قرآن مى گويد: «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ * وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّة شَرّاً يَرَهُ».(1)
در حديثى از امام مجتبى(عليه السلام) مى خوانيم كه: حضرت بعد از آنكه ماه رمضان را به عنوان مضمار خلق و ميدان تمرين مى شمرده، مى فرمايد: «وَ ايْمُ اللهِ لَوْ كُشِفَ الْغِطَاءُ لَعَلِمُوا أَنَّ الْمُحسِنَ مَشْغُولٌ بِإِحْسَانِهِ، وَ الْمُسِيئَ مَشْغُولٌ بِإِسَائَتِهِ; به خدا سوگند! اگر پرده برداشته شود، مردم خواهد دانست كه نيكوكار، بهره مند از نيكوكارى خود و بدكار، درگير بدكارى خويش است».(2)
همانگونه كه در خطبه بالا و روايتى كه در ذيل آن نقل كرديم، آمده است: اسلام شريعتى است سهل و آسان. يعنى در عين اين كه همه اعمال انسانها را تحت برنامه قرار مى دهد، برنامه اش چنان است كه مايه تنفّر و رميدن مردم نمى شود.
دقّت در احكام اسلام چه در عبادات و معاملات و روابط انسانها و چه در مجازات ها، همه در پرتو اين اصل تنظيم شده; حتى شديدترين مجازات هاى اسلامى مثلا قتل مرتكب زناى محصنه، اين اصل رعايت شده; چرا كه اگر مجازات شديد است، در عوض اثبات جرم به آسانى ممكن نيست. غالب دعاوى با دو شاهد اثبات مى شود. در اينجا چهار شاهد لازم است و حتّى در اجراى بعضى از حدود كه به صورت شلاّق انجام مى شود، دستور داده شده: در تابستان در هواى خنك، و در زمستان در موقع گرمى هوا اجرا شود. دست ها را زياد بالا نياورند، تا ضربه شديد شود و بر جاهاى حسّاس بدن نزنند و امثال اين دستورها.
اين مجرمانِ مستوجب حد، هرگاه قبل از دست گيرى توبه كنند، گناهشان
بخشيده شده و هر كجا شك و ترديد در اين مجازات ها پيدا شود، قاعده «درء» اجرا مى شود كه به معناى ناديده گرفتن جرم است.
در حديثى آمده است كه امام صادق(عليه السلام) به يكى از ياران خود فرمود: «تكاليف و وظايف دينى را به اندازه توانايى مردم بر دوش آنها بگذاريد. سپس داستان مسلمانى را كه همسايه كافرى داشت و تمايل به اسلام پيدا كرده بود. نقل مى فرمايد كه آن همسايه مسلمان، مرد كافر را صبح و ظهر و شب مرتّب به مسجد برد. بطورى كه بيشتر اوقات او در مسجد به اداى واجبات و مستحبّات و مشغول عبادت بود. يك روز كه گذشت مرد تازه مسلمان انصراف خود را از اسلام اعلام كرد و گفت: اين دين سختى است و من طاقت آن را ندارم. سپس امام(عليه السلام) فرمود: «إِنَّ إِمَارَةَ بَني أُمَيَّةَ كَانَتْ بِالسَّيْفِ وَ الْعَسْفِ، وَ إِنَّ إِمَارَتَنَا بِالرِّفْقِ، وَ الْوَقَارِ، وَ التَّقِيَّةِ، وَ حُسْنِ الْخُلْطَةِ، وَ الْوَرَعِ، وَ الإِجْتِهَادِ. فَرَغِّبُوا النَّاسَ فِي دِينِكُمْ، وَ فِيمَا أَنْتُمْ فِيهِ; حكومت بنى اميّه بر پايه شمشير و سخت گيرى و تبعيض بود; ولى حكومت ما به رفق و مدارا و تقيّه (منظور تقيّه مداراتى است) و حسن معاشرت و پارسايى و تلاش و كوشش است. بنابراين، تا مى توانيد (از اين طريق) مردم را به دين خود و آيين اهل بيت(عليهم السلام) كه در آن هستيد، تشويق كنيد.»(1)
بديهى است، محبّت و رفق و مدارا و برخورد خوب در مورد كسانى است كه شرارت را پيشه خود نساخته اند و به يقين، اسلام در برابر ظالمان و ستمگران و اشرار و اوباش برخورد سختى دارد، تا امنيّت جامعه، در جهات مختلف خدشه دار نشود.
و منها فى ذكر النّبي(صلى الله عليه وآله)
اين بخش از خطبه از پيامبر(صلى الله عليه وآله) سخن مى گويد:
حَتَّى أَوْرَى قَبَساً لِقَابِس، وَ أَنَارَ عَلَماً لِحَابِس، فَهُوَ أَمِينُكَ الْمَأْمُونُ، وَ شَهِيدُكَ يَوْمَ الدِّينِ، وَ بَعِيثُكَ نِعْمةً وَ رَسُولُكَ بِالْحَقِّ رَحْمَةً، اللَّهُمَّ اقْسِمْ لَهُ مَقْسَماً مِنْ عَدْلِكَ، وَ اجْزِهِ مُضَعَّفَاتِ الْخَيْرِ مِنْ فَضْلِكَ. اللَّهُمَّ أَعْلِ بِنَاءِ الْبَانِينَ بِنَآءَهُ! وَ أَكْرِمْ لَدَيْكَ نُزُلَهُ، وَ شَرِّفْ عِنْدَكَ مَنْزِلَهُ، وَ آتِهِ الْوَسِيلَةَ، وَ أَعْطِهِ السَّنَاءَ وَ الْفَضِيلَةَ، وَ احْشُرْنَا فِى زُمْرَتِهِ غَيْرَ خَزَايَا، وَ لاَ نَادِمينَ، وَ لاَ نَاكِبِينَ، وَ لاَ نَاكِثِينَ، وَ لاَ ضَالِّينَ، وَ لاَ مُضِلِّينَ، وَ لاَ مَفْتُونِينَ.
او تلاش كرد تا شعله فروزانى براى طالبان (حق) برافروخت و چراغ پرفروغى بر سر راه گم شدگان وادى ضلالت قرار داد; او امين مورد اطمينان شماست. شاهد و گواهتان در رستاخيز و برانگيخته شما، به عنوان نعمت، و فرستاده به حق به سوى شما، به عنوان رحمت است. بار خدايا! سهم وافرى از عدل خود و پاداش مضاعفى از خيرات از فضل خود، نصيب او گردان. خداوندا! بناى رفيع او را برترين بناها قرار ده و او را بر سرِ خوانِ (رحمت) خويش گرامى دار; بر شرافت مقام او نزد خود بيفزاى; و وسيله قرب خود را به وى عنايت كن، مقامِ بلند و برتر را به او عطا فرما و ما را در زمره (دوستان و پيروان) او محشور گردان، در حالى كه نه رسوا باشيم و نه پشيمان; نه منحرف نه پيمان شكن; نه گمراه، نه گمراه كننده و نه فريب خورده!
امام(عليه السلام) در اين بخش از خطبه به ويژگى ها و صفات عالى پيامبر(صلى الله عليه وآله) اشاره مى كند و سپس علوّ مقام و درجات آن حضرت را از خدا مى خواهد و سرانجام براى خودش و همه مؤمنان، جهت قرار گرفتن در زمره پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) دعا مى كند. مى فرمايد: «(تلاش ها و كوشش ها از سوى پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) ادامه يافت) تا شعله فروزانى براى طالبان (حق) برافروخت و چراغ پرفروغى بر سر راه گمشدگان (وادى ضلالت قرار داد!». (حَتَّى أَوْرَى(1) قَبَساً(2) لِقَابِس، وَ أَنَارَ عَلَماً لِحَابِس)(3)
با توجّه به اينكه اين بخش از خطبه - به گفته مرحوم سيّد رضى - روايت ديگرى از يكى از خطبه هاى پيشين (خطبه 72) مى باشد، به خوبى مى توان فهميد كه «حَتّى» غايت و انتهايى براى تلاش ها و كوشش هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) است و نيز مى توان دريافت كه فاعل در جمله هاى «أَوْرَى» و «أَنَارَ» شخص پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) مى باشد. به اين ترتيب، آن حضرت دو كار مهم انجام داد:
نخست، شعله هاى فروزانى در اختيار طالبان حق قرار داد و ديگر اينكه، چراغ هاى پرفروغى بر سر راه گمشدگان نصب كرد.
گويا جمله اوّل، اشاره به علما و دانشمندان امّت است، كه شعله اى را به سان چراغ در اختيار مى گيرند و به راه مى افتند و گروهى را با خود مى برند و جمله دوم،
اشاره به افراد عادى و معمولى است كه چراغى در اختيار ندارند و چشمشان به نشانه ها و چراغ هاى منصوب در كنار جادّه دوخته شده است. يا به تعبيرى ديگر: هدايت خاص و عام را براى حق جويان فراهم ساخت.
سپس در يك نتيجه گيرى زيبا و روشن مى افزايد: «او (پيامبر(صلى الله عليه وآله) امينِ مورد اطمينان، و شاهد و گواهتان در روز رستاخيز و برانگيخته شما به عنوان نعمت و فرستاده به حق شما براى رحمت است». (فَهُوَ أَمِينُكَ الْمَأْمُونُ، وَ شَهِيدُكَ يَوْمَ الدِّينِ، وَ بَعِيثُكَ نِعْمةً وَ رَسُولُكَ بِالْحَقِّ رَحْمَةً).
«أمينِ مأمُون» نوعى تأكيد و به معناى امانتدار كامل است و «شهيد» و شاهد روز جزا بودن، اشاره به همان چيزى است كه در آيه شريفه 89 سوره نحل آمده است: «وَ يَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّة شَهِيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنَابِكَ شَهِيداً عَلَى هؤُلاَءِ; بياد آور! روزى را كه از هر امّتى گواهى از خودشان بر آنها بر مى انگيزيم و تو را گواه بر آنان قرار مى دهيم».
اين گواهى مى تواند بر اصول كلّى باشد كه در دعوت تمام انبيا بوده و يا بر جزئيات اعمال، به جهت حضور علمى پيامبر(صلى الله عليه وآله) نسبت به اعمال تمام امّتها.
تعبير به «بَعيِثُكَ نِعْمَةً» اشاره به آن است كه بعثت پيامبر هم نعمت بزرگى از سوى خداوند بود و هم نمونه بارزى از رحمت واسعه حق، چرا كه ميليونها ميليون مردم جهان، در پرتو تعليماتش راه حق را پيدا كردند و به آن پيوستند.
اين سخن در واقع اقتباسى است از آيات قرآن، در آنجا كه مى فرمايد: «لَقَدْ مَنَّ اللهُ عَلَى الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولا مِنْ أَنْفُسِهِمْ...»(1) و در جاى ديگر مى فرمايد: «وَ مَآ أَرْسَلْنَاكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمينَ»(2)
در ادامه اين سخن، به عنوان قدردانى از زحمات طاقت فرساى پيامبر(صلى الله عليه وآله) و
تعظيم و تكريم مقام والاى او، امام(عليه السلام) دست به دعا بر مى دارد و هفت نعمت الهى را براى اين رسول گرامى از خدا مى طلبد. عرضه مى دارد: «بار خدايا! سهم وافرى از عدل خود و پاداش مضاعفى از خيرات، از فضل خود، نصيب او بگردان!» (اللَّهُمَّ اقْسِمْ لَهُ مَقْسَماً مِنْ عَدْلِكَ، وَ اجْزِهِ مُضَعَّفَاتِ الْخَيْرِ مِنْ فَضْلِكَ).
«خداوندا! بناى رفيع او را برترين بناها قرار ده، و او را بر سرِ خوانِ (رحمت) خويش گرامى دار; بر شرافت مقام او نزد خود بيفزاى; وسيله قرب خود را به وى عنايت كن; و مقام بلند و افضل را به او عطا فرما!». (اللَّهُمَّ أَعْلِ عَلَى بِنَاءِ الْبَانِينَ بِنَاءَهُ وَ أَكْرِمْ لَدَيْكَ نُزُلَهُ(1)، وَ شَرِّفْ عِنْدَكَ مَنْزِلَهُ، وَ آتِهِ الْوَسِيلَةَ، وَ أَعْطِهِ السَّنَاءَ(2)، وَ الْفَضِيلَةَ).
در دعاى اوّل و دوم اين نكته نهفته شده است كه: پيامبر(صلى الله عليه وآله) به مقتضاى عدل الهى استحقاق پاداش فراوانى دارد و به مقتضاى فضل پروردگار پاداش هاى مضاعف، قرآن مجيد مى گويد: «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا; كسى كه كار نيكى كند، ده برابر به او پاداش داده مى شود».(3) به يقين يك پاداش به مقتضاى عدل است، و نُه پاداش به مقتضاى فضل پروردگار.
درخواست علوّ بناى پيغمبر(صلى الله عليه وآله) بر بناى همه بنا كنندگان، يا اشاره به برترى آيين او بر همه آئين ها، به مقتضاى «لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ»(4) مى باشد; يا برترى بناى مقامات بهشتى او; و يا برترى روحيات و فضايل معنوى آن حضرت است. ولى تفسير اوّل مناسب تر به نظر مى رسد.
تعبير به «آيةِ الْوَسِيلَةَ» ظاهراً اشاره به مقام عالى قُرب است و نتيجه آن درجات
بسيار عالى بهشتى است. در حديثى مى خوانيم كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) خطاب به اصحاب خود فرمود: «سَلُوا اللهَ لِيَ الْوَسِيَلَةَ; از خداوند براى من وسيله بخواهيد!» و در ادامه اين حديث آمده است: «هِيَ دَرَجَتي فِي الْجَنَّةِ، وَ هِيَ أَلْفُ مِرْقَاة... فَلاَ يَبْقَى يَوْمَئِذ نَبِىٌّ وَ لاَ صِدِّيقٌ وَ لاَ شَهِيدٌ إِلاَّ قَالَ طُوبى لِمَنْ كَآنَ هذِهِ الدَّرَجَةُ دَرَجَتَهُ; وسيله درجه من دربهشت است كه هزار پله دارد.» سپس فاصله عظيم بين اين مراتب را شرح مى دهد تا به اينجا مى رسد: «در آن روز هيچ پيامبر و صدّيق و شهيدى نيست، مگر اينكه مى گويد خوشا به حال آن كس كه اين مقام، مقام او است!»(1)
در پايان اين بخش، امام(عليه السلام) دست به دعا بر مى دارد و براى خود و يارانش دعا مى كند. عرضه مى دارد: «(خداوندا) ما را در زمره (دوستان و پيروان) او محشور بگردان، در حالى كه (به خاطر اعمال خويش) نه رسوا باشيم، نه پشيمان، نه منحرف، نه پيمان شكن، نه گمراه، نه گمراه كننده، و نه فريب خورده!» (وَ احْشُرْنَا فِى زُمْرَتِهِ غَيْرَ خَزَايَا(2)، وَ لاَ نَادِمينَ، وَ لاَ نَاكِبِينَ، وَ لاَ نَاكِثِينَ، وَ لاَ ضَالِّينَ، وَ لاَ مُضِلِّينَ، وَ لاَ مَفْتُونِينَ).
اشاره به اينكه كسانى كه بتوانند در پرتو علم و عمل، در زمره ياران پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) قرار گيرند، از اين هفت آسيب بزرگ در امانند. در روز قيامت خوار و رسوا و شرمنده نمى شوند و هنگامى كه در برابر نتايج اعمال خود قرار مى گيرند از كرده ها پشيمان نخواهند شد; در صف منحرفان و پيمان شكنان قرار نخواهند گرفت; در وادى ضلالت سرگردان نمى شوند و بار گناه ديگران را بر دوش نمى كشند و فريب شيطان و هواى نفس را نمى خورند.
در حقيقت امام(عليه السلام) به گروههايى از امت پيامبر(صلى الله عليه وآله) اشاره مى كند كه هنگامى كه وارد صحنه محشر مى شوند، در يكى از اين صفوف هفتگانه قرار مى گيرند و شايد در
ميان مخاطبان حضرت در آن روز نيز وجود داشتند و امام(عليه السلام) با دعايش به آنها هشدار و اندرز مى دهد.
مرحوم «سيّد رضى» در ذيل اين سخن مى فرمايد: «وَ قَدْ مَضَى هذَا الْكَلاَمُ فِيمَا تَقَدَّمَ; إِلاَّ أَنَّنَا كَرَّرْنَاهُ هُنا لِمَا فِي الرِّوَايتَيْنِ مِنَ الإِخْتِلاَفِ; اين سخن در خطبه هاى پيشين گذشت; ولى ما آن را در اينجا تكرار كرديم، چون در ميان اين دو روايت تفاوتى وجود داشت».(1)
«ابن ابى الحديد» در ذيل اين بخش از خطبه، مطلب بسيار جالبى دارد. او مى گويد: «از استادم «ابوجعفر نقيب» كه مرد با انصاف و دور از تعصّب بود در اينجا سؤال كردم و گفتم: «من سخنان صحابه و خطبه هاى آنها را ديده ام، هيچكدام را مثل على(عليه السلام) در تعظيم و تكريم و بزرگداشت پيامبر(صلى الله عليه وآله) نديدم و نه دعايى مانند دعاى او، ما از نهج البلاغه و غير نهج البلاغه فصل هاى بسيارى را همانند اين فصل ديده ايم كه نشان مى دهد، او تعظيم و تكريم بسيار زيادى نسبت به پيغمبر(صلى الله عليه وآله) دارد (ديگران چرا چنين نبودند)؟».
«ابوجعفر نقيب» در پاسخ گفت: «هيچ يك از صحابه - جز على(عليه السلام) - سخنان مدوّنى كه انسان چيزى از آن در مورد شخصيت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) بياموزد، ندارد. آنها سخنانى معمولى و كم فايده دارند». سپس افزود:
«ايمان على به پيامبر(صلى الله عليه وآله) و تصديق و پذيرش او بسيار قوى بود; او در ايمان و يقين خود ثابت; و در امور، قاطع و در عين حال، پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) را كاملا دوست مى داشت; چرا كه هم نسبتش به او مى رسيد، و هم تربيتش; و موقعيت او نزد پيامبر(صلى الله عليه وآله) با ساير اصحاب تفاوت داشت. اضافه بر اين، شرافت را از پيامبر(صلى الله عليه وآله)گرفته بود; چرا كه هر دو همچون يك روح در يك بدن بودند».(1)
و منها في خطاب اصحابه
بخش ديگرى از خطبه، خطاب به يارانش.
وَ قَدْ بَلَغْتُمْ مِنْ كَرَامَةِ اللهِ تَعَالى لَكُمْ مَنْزِلَةً تُكْرَمُ بِهَا إِمَاؤُكُمْ وَ تُوصَلُ بِهَا جِيرَانُكُمْ، وَ يُعَظِّمُكُمْ مَنْ لاَ فَضْلَ لَكُمْ عَلَيهِ، وَ لاَ يَدَ لَكُمْ عِنْدَهُ، وَ يَهَابُكُمْ مَنْ لاَ يَخَآفُ لَكُمْ سَطْوَةً، وَ لاَ لَكُمْ عَلَيْهِ إِمْرَةٌ وَ قَدْ تَرَوْنَ عُهُودَ اللهِ مَنْقُوضَةً فَلاَ تَغْضَبُونَ! وَ أَنْتُمْ لِنَقْضِ ذِمَمِ آبَائِكُمْ تَأْنَفُونَ! وَ كَانَتْ أُمُورُ اللهِ عَلَيْكُمْ تَرِدُ، وَ عَنْكُمْ تَصْدُرُ، وَ إِلَيْكُمْ تَرْجِعُ، فَمَكَّنْتُمْ الظَّلَمَةَ مِنْ مَنْزِلَتِكُمْ، وَ أَلْقَيْتُمْ إِلَيْهِمْ أَزِمَّتَكُمْ، وَ أَسْلَمْتُمْ أُمُورَ اللهِ فِي أَيْدِيهمْ، يَعْمَلُونَ بِالشُّبُهَاتِ، وَ يَسِيرُونَ فِي الشَّهَوَاتِ، وَ ايْمُ اللهِ، لَوْ فَرَّقُوكُمْ تَحْتَ كُلِّ كَوْكَب، لَجَمَعَكُمُ اللهُ لِشَرِّ يَوْم لَهُمْ!
شما از لطف خداوند بزرگ به مقامى رسيديد كه حتّى كنيزانتان را گرامى مى دارند و به همسايگانتان محبّت مى كنند، كسانى كه شما از آنها برتر نيستيد و حقّى بر آنان نداريد، براى شما عظمت و احترام قائلند، و كسانى كه ترسى از قدرت شما ندارند و بر آنها حكومتى نداريد، از شما حساب مى برند. ولى شما مى بينيد كه قوانين و پيمان هاى الهى شكسته شده، امّا به خشم نمى آييد! در حالى كه اگر سنّت هاى پدرانتان نقض گردد، سخت ناراحت مى شويد! در گذشته امور حكومت به دست شما بود و از ناحيه شما به ديگران مى رسيد و نتيجه (و داورى) نهايى به سوى
شما باز مى گشت، ولى شما مقام خويش را به ستمگران واگذار كرديد و زمام امور خود را به دست آنها سپرديد، و مأموريت هاى الهى را به آنها داديد. آنها به شُبهات عمل مى كنند و در شهوات غوطهورند. امّا به خدا سوگند! اگر دشمنان، شما را در زير هر ستاره اى از آسمان پراكنده كنند، باز خداوند فرزندان شما را براى بدترين روز آنها (روز انتقام) گردآورى مى كند!
امام(عليه السلام) در اين بخش آخر خطبه، در حقيقت اشاره به دو نكته مهم مى كند كه با يكديگر ارتباط روشنى دارد:
نخست، عظمتى كه مسلمانان در سايه اسلام پيدا كردند; عظمتى بى نظير در چشم دوست و دشمن.
ديگر اينكه، شما مردم قدر اين نعمت را نشناختيد و بر اثر سستى و ضعف و زبونى، كار خود را به دست حكّام ظالم، بى ايمان و شهوت پرست سپرديد و اين يك ناشكرى عظيم بود.
مى فرمايد: «شما از لطف خداوند بزرگ، به مقامى رسيديد كه حتّى كنيزانتان را گرامى مى دارند و به همسايگانتان محبّت مى كنند!». (وَ قَدْ بَلَغْتُمْ مِنْ كَرَامَةِ اللهِ تَعَالى لَكُمْ مَنْزِلَةً تُكْرَمُ بِهَا إِمَاؤُكُمْ وَ تُوصَلُ بِهَا جِيرَانُكُمْ).
«و كسانى كه شما از آنها برتر نيستيد، و حقّى بر آنان نداريد، براى شما عظمت و احترام قائلند». (وَ يُعَظِّمُكُمْ مَنْ لاَ فَضْلَ لَكُمْ عَلَيهِ، وَ لاَ يَدَ لَكُمْ عِنْدَهُ).
«و كسانى كه ترسى از قدرت شما ندارند و بر آنها حكومتى نداريد، از شما حساب
مى برند». (وَ يَهَابُكُمْ(1) مَنْ لاَ يَخَافُ لَكُمْ سَطْوَةً(2)، وَ لاَ لَكُمْ عَلَيْهِ إِمْرَةٌ).
در واقع امام(عليه السلام) با اين تعبيرات زيبا و گويا، مقام و منزلت مسلمين را در سايه اسلام بيان مى كند. نه تنها خودشان در نظر دوست و دشمن احترام داشتند، بلكه كنيزان آنها را هم احترام مى گذاشتند; همسايگانشان را به خاطر آنها مورد لطف و عنايت قرار مى دادند و اقوامى كه از نظر قدرت و مكنت چيزى از آنان كم نداشتند و شرمنده احسانى نبودند، مسلمانان را بزرگ مى داشتند و حتّى آنها كه از قلمرو حكومت اسلام بيرون بودند، ابهّت و هيبت براى آنان قايل بودند.
مسلّم است، به مضمون حديث شريف: «مَنْ خَافَ اللهَ أَخَافَ اللهُ مِنْهُ كُلَّ شَىْء وَ مَنْ لَمْ يَخِفِ اللهُ أخافَهُ اللهُ مِنْ كُلِّ شَىْء; كسى بنده خدا باشد و از خدا بترسد، ديگران از او مى ترسند و براى او هيبت قائلند و آن كس كه بنده هوا و شيطان باشد، از همه چيز بيمناك و ترسناك است».(3) مسلمانانى كه به حقيقت اسلام عمل كنند و دستورات خداوند را به درستى اجرا نمايند و تقواى الهى را پيشه سازند، نزد ديگران نيز محترم و پرهيبتند. اين يك واقعيّت است و هرگز مبالغه اى در آن نيست. مورّخ و جامعه شناس معروف غربى «گوستاولبون» در «تاريخ تمدّن اسلام و عرب» نقل مى كند: هنگامى كه بعضى از فرماندهان بزرگ آماده جنگ و ستيز با مسلمين مى شدند، آگاهان تعجب كردند كه حمله بردن به محلّ و موطن نيرويى كه تا مدّت پانصد سال، تمام اروپا را به وحشت و اضطراب انداخت، اقدامى متهوّرانه است».(4)
اينها به خاطر آن بود كه مسلمين در پرتو ايمان، افرادى شجاع و فداكار و از جان گذشته و شكست ناپذير شده بودند.
![]() |
![]() |
![]() |