ماهيت جهاد

ماهيت جهاد

ح – جهاد و امر به معروف ماهيت انسانی دارد نه طبقاتی .

اصالت نيروی فكری و اخلاقی

ط – نيروی اقناع فكری ، يعنی نيروی برهان و استدلال اصالت دارد ، به‏
عبارت ديگر وجدان بشر چه از نظر فكری و چه از نظر گرايشهای متعالی‏
انسانی نيروئی است اصيل و احيانا حاكم بر مقتضيات مادی .

مثلث هگلی

ی – مثلث ” تز – آنتی – تز – سنتز ” در شكل هگلی و ماركسيستی نه در
طبيعت صدق می‏كند و نه در تاريخ . بالنتيجه تاريخ از ميان اضداد عبور
نمی‏كند و حلقات تاريخ به صورت رشته‏ای از ضداد كه از يكديگر مشتق شده و
به يكديگر تبدل يافته‏اند ، نيست .
اين مثلث مبنی بر دو تبدل است و يك تركيب ، يعنی تبديل اشياء به‏
ضدشان وتبدل ضد به ضد ضد و تركيب در مرحله سوم .
طبيعت به اين صورت عمل نمی‏كند ، آن چه در طبيعت وجود دارد يا تركيب اضداد است و تبديل نيست و يا تبديل اضداد است و
تركيب نيست . و يا تكامل است ، نه تركيب اضداد و نه تبديل آنها .
عناصر كه نوعی تضاد ميان آنها حكمفرما است و لغت ” آخشيج ” به همين‏
مناسبت در مورد آنها به كار برده شده است ، بدون آن كه به يكديگر متبدل‏
گردند ، تركيب می‏شوند ، آن چنانكه مثلا از تركيب هيدروژن واكسيژن ، آب‏
بدست می‏آيد . در اينگونه موارد تركيب هست و تبدل نيست .
ولی طبيعت در نوسانات خود ميان دو حالت افراطی و تفريطی به صورت‏
كاهش يابنده‏ای از ضدی به ضدی ديگر گرايش پيدا می‏كند ، و در نهايت امر
به تعادل می‏رسد ، در اينگونه موارد تبدل هست ولی تركيب و تكامل نيست .
البته مانعی ندارد كه آنجا كه تركيب هست و تبديل نيست مثل تركيب‏
آب از اكسيژن و هيدروژن كه از تركيب دو ضد ، شی‏ء سومی به وجود می‏آيد ،
آن شی‏ء سوم را ” سنتز ” و دو جزء اصلی را ” تز ” و ” آنتی تز ”
اصطلاح كنيم ، ولی می‏دانيم كه اين يك اصطلاح محض است و فقط ميل قلبی ما
را به اين كه اين اصطلاح را به كار ببريم ارضا می‏كند ، و همچنين مانعی‏
نيست كه برای اين كه اين اصطلاح شايع و جالب را از دست نداده باشيم ، تعادل بعد از نوسانات افراطی و تفريطی‏
را ” سنتز ” اصطلاح كنيم و دو حالت مزبور را تز و آنتی تز .
همچنانكه ميتوانيم اين قرارداد اصطلاحی را در مورد كلمه خوش آهنگ و
زيبای ” ديالكتيك ” اعمال نمائيم و همه اينگونه جريانها را جريان ”
ديالكتيكی ” بناميم .
برای يك اديب و نويسنده ، دشوار است كه از اين واژه زيبا و خوش‏
آهنگ چشم بپوشد : اين واژه قسمتی از موفقيتهای خويش را از طنين خود
دارد ، نه از هسته اصلی محتوای خود . چه مانعی هست كه هر فكر مبتنی بر
اصل حركت و اصل تضاد را – ولو فاقد هسته اصلی آن باشد كه در صفحات پيش‏
شرح داده شد – فكر ديالكتيكی بناميم .

دو تلقی از انسان

اين دو نوع بينش درباره حركت تكاملی تاريخ ، نتيجه دو نوع تلقی از
انسان و هويت واقعی او و استعدادهای نهفته او است . بنابر يكی از اين‏
دو تلقی ، انسان در ذات خود فاقد شخصيت انسانی است . هيچ امر ماوراء
حيوانی در سرشت او نهاده نشده است ، هيچ اصالتی در ناحيه ادراكات و
بينشها و يا در ناحيه احساسات و گرايشها ندارد . بنابراين تلقی اگر پرسيده شود انسان ايده‏آل ، انسان كامل ، انسان نمونه ، آنچه‏
انسان بايد آن باشد و فعلا نيست چيست ؟ پاسخ اينست كه هيچ چيز ، هر چه‏
محيط به او بدهد همان است كه بايد باشد . ” خود ” انسان چيست كه اگر
از او گرفته شود از خود بيگانه شده است ؟ باز پاسخ اينست كه هيچ چيز
يك ماده خام . به هر صورت و هر شكلی كه در آيد صورت خود اوست .
بنابراين تلقی آنچه در انسان اصالت دارد و به صورت غريزه در او موجود
است جنبه‏های حيوانی او است . از اينرو انسان موجودی است اسير منافع‏
مادی ، محكوم جبر ابزار توليد ، در اسارت شرائط مادی اقتصادی ، وجدانش‏
، تمايلاتش ، قضاوت و انديشه‏اش ، انتخابش ، جز انعكاسی از شرائط طبيعی‏
و اجتماعی محيط نيست ، آيينه‏ای است كه جز محيط خود را نمی‏تواند منعكس‏
سازد ، طوطيی است كه در پس آيينه شرائط محيط قرار گرفته است ، و بر
خلاف اجازه محيط طبيعی و اجتماعی كوچكترين جنبشی نميتواند بكند ، ماده‏
خامی است كه در او اقتضای حركت به سوی مقصد و هدف ويژه‏ای نيست .
اما بنابر تلقی فطری از انسان ، انسان موجودی است دارای سرشت الهی ،
مجهز به فطريت حقجو و حق طلب ، حاكم برخويشتن و آزاد از جبر طبيعت و جبر محيط و جبر سرشت وجبر سرنوشت .
بنابراين تلقی از انسان ، ارزشهای انسانی در انسان اصالت دارد ، يعنی‏
بالقوه به صورت يك سلسله تقاضاها در سرشت او نهاده شده است ، انسان‏
به موجب سرشت‏های انسانی خود خواهان ارزشهای متعالی انسانی است ، و به‏
تعبير ديگر خواهان حق و حقيقت و عدالت و مكرمتهای اخلاقی است و به‏
موجب نيروی عقل خود می‏تواند طراح جامعه خود باشد و تسليم سير كور كورانه‏
محيط نباشد و به موجب اراده و نيروی انتخابگری خود طرحهای فكری خود را
به مرحله اجرا در می‏آورد . وحی به عنوان هادی و حامی ارزشهای انسانی او
او را ياری ميدهد و راهنمائی مينمايد .
بدون شك انسان از محيط و شرائط خود متأثر می‏شود ، ولی اين تأثر و
تاثير يك جانبه نيست ، انسان نيز روی محيط خود تاثير می‏كند اما – نكته‏
اصلی اين جا است – تأثير انسان بر روی محيط صرفا به صورت يك عكس‏العمل‏
جبری و غير قابل تخلف نيست ، انسان به حكم اين كه موجودی آگاه ، آزاد ،
انتخابگر ، با اراده و مجهز به سرشتهای متعالی است ، احيانا
عكس‏العملهائی انجام ميدهد بر خلاف آنچه يك حيوان نا آگاه و محكوم محيط
انجام می‏دهد .

خصلت اساسی ويژه‏ای انسان كه معيار انسانيت اوست و بدون آن از
انسانيت فقط نام می‏ماند و بس ، نيروی تسلط و حاكميت انسان بر نفس‏
خويش و قيام عليه تبه كاريهای خود است ، روشنيهای حيات انسانی در طول‏
تاريخ از همين خصلت ناشی می‏شود و اين خصلت عالی در نظريه ابزاری ناديده‏
گرفته شده است .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.