اخلاق اجتماعى امام على (ع )

فصل دوّم ـ اخلاق اجتماعى امام على (ع )
اول ـ عدالت اجتماعى
1 ـ عدالت در رفتار اجتماعى
در روزگـار خـلافـت خـليفه دوّم ، شخصى ادعائى نسبت به حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام داشت و بناشد در حضور خليفه رسيدگى شود.
مدّعى حاضر شد
و خليفه خطاب به امام على عليه السّلام گفت :
اى اباالحسن در كنار مدّعى قرارگير تا حل دعوا كنم .
كه آثار ناراحتى را در سيماى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام نگريست گفت :
اى على ! از اينكه تو را در كنار دشمن قرار دادم ناراحتى ؟
امام على عليه السّلام فرمود :
نه بلكه از آن جهت كه در رفتارت نسبت به ما دو نفر عدالت را رعايت نكردى نگران شدم ، زيرا او را با نام صدا كردى و مرا با كنيه و لقب (ابوالحسن ) خواندى (116)، ممكن است طرف دعوا نگران شود .
2 ـ احترام به شخصيّت انسان ها
          الف ـ عذر خواستن از پيادگان
حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنين على عليه السّلام سواره به راهى مى رفت و جمعى از مردم كوفه براى پاس داشتن حرمت امام على عليه السّلام پياده بدنبالش روان بودند.
امام رو به آنان كرد و پرسيد :
آيا كارى داريد ؟
پاسخ دادند : نه ، دوست داريم بدنبال شما بيائيم .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرمود :
بـرگـرديـد، زيرا همراهى پياده با سواره مايه ذلّت و خوارى پيادگان و غرور و تباهى سواره خواهد شد. (117)
امام على عليه السّلام به بزرگ قبيله شباميان فرمود :
ارجَع ، فَإِنَّ مَشيَ مِثلِكَ مَعَ مِثلِي فِتنَةٌ لِلوَالِي ، وَمَذَلَّةٌ لِلمُؤ مِنِ.

(بـاز گـرد، كـه پـيـاده رفتن رييس قبيله اى چون تو پشت سر من ، موجب انحراف زمامدار و زبونى مؤ من است .) (118)

          ب ـ نكوهش از آداب جاهلى ذلّت بار
بـسـيـارى از پـادشـاهـان و قـدرتـمـنـدان در طـول تـاريـخ مـردم را وادار مـى كردند كه در بـرابـرشان به خاك بيافتند، كُرنش كنند، خم شوند، و انواع ذلّت پذيرى ها را برخود هموار كنند.
وقـتى حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام براى رفتن به صفّين به شهر انبار رسيد ديـد كه مردم شهر تا امام على عليه السّلام را ديدند از اسب ها پياده شده ، و در پيش روى آن حضرت شروع به دويدن كردند.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام علّت را پرسيد.
گفتند :
يك رسم محلّى است كه پادشاهان خود را اينگونه احترام مى كرديم .
امام على عليه السّلام ناراحت شد و فرمود:
فَقَالَ : وَاللّهِ مَا يَنتَفِعُ بِهذَا اءُمَرَاؤُكُم !
وَإِنَّكُم لَتَشُقُّونَ عَلَى اءَنفُسِكُم فِى دُنيَاكُم ، وَتَشقَونَ بِهِ فِى آخِرَتِكُم .
وَمَا اءَخسَرَ المَشَقَّةَ وَرَاءَهَا العِقَابُ، وَاءَربَحَ الدَّعَةَ مَعَهَا الاَْمَانُ مِنَ النَّارِ!

(بـه خـدا سـوگـنـد! كه اميران شما از اين كار سودى نبردند، و شما در دنيا با آن خود را بـه زحـمـت مـى افكنيد، و در آخرت دچار رنج و زحمت مى گرديد، و چه زيانبار است رنجى كه عذاب در پى آن باشد، و چه سودمند است آسايشى كه با آن امان از آتش جهنّم باشد.) (119)

3ـ اصلاح اجتماعى (شكست نظام طبقاتى )
بر اءساس آيه 13 حجرات :
يا اءيُّهَا النّاس اِنّا خَلَقناكُم مِن ذَكَرٍ وَ اءُنثى

(اى مـردم مـا شـمـا را از يـك مـرد و زن آفـريـديم ، پس همه انسان ها، نژادها، قبيله ها با هم برابرند.)

رسول گرامى اسلام عليه السّلام با همه بگونه اى مساوى برخورد مى كرد.
امـّا خـليـفـه اوّل و خـليـفـه دوّم و خـليـفـه سـوم بـه سـنـّت رسـول خـدا صلى الله عليه و آله عمل نكردند، و انواع تبعيضات در تقسيم مديريّت ها، و توزيع بيت المال صورت گرفت كه قابل چشم پوشى نبود.
خـليـفـه اوّل ، حتّى بزرگان انصار را در لشگرهاى خود فرماندهى نمى داد و تنها ثابت بن قيس را با اصرار و اجبار به كار گماشت كه انصار اعتراض كردند.(120)
و دوّمى و سوّمى ، آنقدر در زنده شدن روح نژاد پرستى ، افراط كردند كه همه زبان به اعتراض گشودند.
عرب خود رابر غير عرب برترى مى داد.
بنى اميّه همه مراكز كليدى كشور را در زمان خليفه دوّم و به خصوص در زمان خليفه سوم در دسـت گـرفـتـنـد و يـك نـظـام طـبـقـاتـى جـاهـلى به وجود آوردند، كه شباهتى با جامعه رسول خدا صلى الله عليه و آله نداشت .
حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنين على عليه السّلام يكى از اهدافش ، شكستن بافت طبقاتى ظالمانه موجود جامعه بود.
موجودى بيت المال را مساوى تقسيم كرد، كه اعتراض امتياز خواهان بلند شد.
بـه هـمـه 3 درهـم داد و براى خودش هم 3 درهم برداشت ، و به آزاد كرده خودش قنبر هم 3 درهم داد.
برخلاف شيوه هاى سه خليفه قبلى ، بزرگان انصار را ولايت داد، از قريش و بنى هاشم هم استفاده كرد،
و حـتّى در نشستن و برخاستن نيز چونان رسول خدا صلى الله عليه و آله عدالت رفتارى را رعايت كرد.
روزى اشـعـث بن قيس بر امام على عليه السّلام وارد شد، ديد كه حضرت اميرالمؤ منين على عـليـه السـّلام در مـيـان عـرب و غـير عرب از نژادهاى گوناگون نشسته است و جاى خالى براى او نيست ، با ناراحتى به امام على عليه السّلام اعتراض كرد كه :
اى اميرمؤ منان ، سرخ پوست ها بين ما و تو فاصله انداختند.(121)
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام خشمناك شده ، به او فرمود:
چه كسى مرا بر اين آدم هاى چاق و فربه يارى مى دهد؟
و نـپـذيرفت كه ايرانيان و غير عرب پراكنده شوند، تا اشعث و ديگر بزرگان عرب در كنار امام على عليه السّلام بنشينند. (122)
و در تـقـسيم مساوى بيت المال به حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام اعتراض كردند و گفتند:
آيـا ايـن عـدالت اسـت كـه بـيـن ما و آنان كه با شمشير ما مسلمان شدند يا بنده آزاد شده ما هستند، يكسان عمل كنيد و به همه 3 درهم بدهيد؟
4 ـ عدالت نسبت به كودك سِقط شده دشمن (در حالِ جنگ )
چـون لشـگـر بـصـره پس از شكست در جنگ جَمَل فرار كردند و به شهر هجوم مى بردند، زنى حامله از فريادها و هياهوى فراريان ، به شدّت ترسيد و بچّه او سِقط شد.
پس از مدّتى كوتاه آن زن نيز فوت كرد.
وقتى خبر به امام على عليه السّلام رسيد ، ناراحت شده ، چنين قضاوت كرد؛
ديه آن كودك و ديه آن مادر را از بيت المال به خانواده اش ‍ بپردازيد. (123)
بـا اينكه مردم بصره از شورشگرانى بودند كه با امام على عليه السّلام جنگيدند، چنين قضاوت عادلانه اى عقل ها را به شگفتى وامى دارد.
دوم ـ رسيدگى به يتيمان
1ـ خنداندن يتيمان
قنبر مى گويد:
روزى امـام عـلى عـليه السّلام از حال زار يتيمانى آگاه شد، به خانه برگشت و برنج و خـرمـا و روغـن فـراهـم كـرده در حـالى كـه آن را خـود بـه دوش كـشـيـد، مـرا اجـازه حمل نداد، وقتى بخانه يتيمان رفتيم غذاهاى خوش طعمى درست كرد و به آنان خورانيد تا سير شدند.
سـپـس بـر روى زانـوهـا و دو دسـت راه مـى رفـت و بـچـّه ها را با تقليد از صداى بَع بَع گوسفند مى خنداند،
بچّه ها نيز چنان مى كردند و فراوان خنديدند.

سپس از منزل خارج شديم
گفتم : مولاى من ، امروز دو چيز براى من مشكل بود.
اوّل : آنكه غذاى آنها را خود بر دوش مبارك حمل كرديد.
دوم : آنكه با صداى تقليد از گوسفند بچّه ها را مى خندانديد.
امام على عليه السّلام فرمود :
اوّلى براى رسيدن به پاداش ،
و دوّمـى بـراى آن بـود كـه وقـتـى وارد خـانه يتيمان شدم آنها گريه مى كردند، خواستم وقتى خارج مى شوم ، آنها هم سير باشند و هم بخندند.(124)
2ـ رسيدگى به محرومان
امـام عـلى عـليـه السـّلام رسـيـدگـى بـه مـحـرومـان را تـنـهـا بـا دستورالعمل و فرمان انجام نمى داد، بلكه شخصا به رفع مشكلات مردم مى پرداخت .
نـان و خـرمـا را درون زنـبـيـل مـى گـذاشـت و بـا دوش مـبـارك حمل مى كرد و به فقراء مى رساند
اصحاب و ياران مى گفتند:
يا اَميرالمُؤ مِنين ، نَحنُ نَحمِلَهُ

( يا اميرالمؤ منين عليه السّلام ما اين بار را بر مى داريم .)

حضرت پاسخ مى داد كه :
رَبُّ العَيالِ اَحَقُّ بِحَملِهِ

(رهبر امّت سزاوارتر است كه بردارد)(125)

3ـ پرهيز از اخلاق پادشاهان
امام على عليه السّلام به تنهائى در بازار قدم مى زد، و مردم را ارشاد مى فرمود.
هـرگـاه عـدّه اى در اطـراف آن حـضـرت يـا پشت سر او راه مى رفتند يا جمع مى شدند، مى ايستاد و مى فرمود:
كارى داريد؟
مى گفتند :
دوست داريم با شما باشيم و با شما راه برويم .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام مى فرمود :
اِنصَرِفُوا وَ ارجِعُوا

(برويد و به راه خود بازگرديد)

زيرا اينگونه رفتارها
مَفسَدَةً لِلقُلُوب

(قلب ها را فاسد مى كند)(126)

4ـ سركشى از خانواده هاى شهداء و رفع مشكلات آنها
          الف ـ نقل ابن شهر آشوب
ابن شهر آشوب از عبدالواحد بن زيد نقل مى كند كه :
روزى در كـنـار كـعـبـه بـه عـبـادت مـشـغـول بـودم ، دختر كوچكى را ديدم كه خدا را به حقّ اميرالمؤ منين على عليه السّلام سوگند مى دهد،
و نام و شخصيّت امام على عليه السّلام را در قالب الفاظ و عباراتى زيبا بيان مى دارد.
شگفت زده شدم ، پيش رفتم و پرسيدم :
اى دختر كوچك ، آيا تو خودت على عليه السّلام را مى شناسى ؟
پاسخ داد: آرى
چـگونه على را نمى شناسم در حاليكه از آن روز كه پدرم در صفّين به شهادت رسيد و مـا يـتـيـم شـديـم ، عـلى عـليـه السـّلام هـمـواره از مـا حال مى پرسيد و مشكلات ما را برطرف مى كرد.
روزى من به بيمارى (آبله ) دچار شدم ، و بينائى خود را از دست دادم .
مادر و خانواده مان سخت ناراحت بودند، كه حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام به خانه ما آمد، مادرم مرا نزد امام على عليه السّلام برد و ماجرا را تعريف كرد.
حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى عـليـه السـّلام آهى كشيد و شعرى خواند و دست مبارك را بر صـورت مـن كـشـيد. فورا چشمان من بينا شد و هم اكنون به خوبى اجسام را از فاصله هاى دور مى بينم ،
(آيا مى شود على عليه السّلام را نشناخت ؟!) (127)
ب ـ نقل عبدالواحد
عبدالواحد بن زيد نقل مى كند كه :
به زيارت حج رفتم ، در وقت طواف دختر پنج ساله اى ديدم كه پرده كعبه را گرفته ، به دخترى مثل خود مى گفت :
قسم به آنكه به وصايت رسول اللّه صلى الله عليه و آله انتخاب شد؛
ميان مردم احكام خدا را يكسان اجرا مى كرد؛
حجّتش بر ولايت آشكار و همسر فاطمه مرضيّه سلام الله عليها بود؛
مطلب چنين و چنان نبود.
از ايـنـكه دخترى با آن كمى سنّ، على بن ابيطالب عليه السّلام را با آن اوصاف تعريف مى كرد در شگفت شدم كه اين سخنان بر اين دهان بزرگ است !!
گفتم : دخترم آن كيست كه اين اوصاف را داراست ؟
قالَت ذلِكَ وَاللّه عَلَمُ الاَعلامِ وَ بابُ الاَحكامِ وَ قَسيمُ الجَنَّةِ وَ النّار وَ رَبّانِىُّ هذِهِ الاُمَّة وَ رَاءسُ الاَئِمَّة ، اءَخـُو النَّبـِىَّ وَ وَصِيُّهُ وَ خَليفَتهُُفى اءُمَّتِه ذلِكَ اءَمِيرُالمُؤ مِنِين عَلِىُّ بنُ اءَبِى طالِب

گـفـت : او واللّه بـزرگ بـزرگـان ، و بـاب احـكام ، و قسمت كننده بهشت و دوزخ ، تربيت كـنـنـده ايـن امـّت ، اوّل امـامـان ، بـرادر و وصـىّ و جـانـشـيـن رسول اللّه عليه السّلام در ميان امّت ، او مولاى من اميرالمؤ منين على بن ابيطالب است .

با آنكه غرق تعجّب شده بودم ، با خود مى گفتم :
اين دختر با اين كمى سن اين معرفت از كجا پيدا كرده است ؟
ايـن مـغـز كـوچـك ايـن هـمه اوصاف عالى را چگونه ضبط كرده و اين دهان كوچك اين مطالب بزرگ را چطور اداء مى كند؟!
گفتم :
دخترم على عليه السّلام از كجا داراى اين صفات شد كه مى گوئى ؟
پاسخ داد :
پـدرم (عـمـّار بـن يـاسـر) مـولا و دوسـت او بـود كـه در صفّين شهيد شد، روزى على عليه السّلام به خانه ما به ديدار مادرم آمد، من و برادرم از آبله نابينا شده بوديم ، چون ما دو يتيم را ديد، آه آتشينى كشيد و گفت :
للّه للّه مـا اِن تـاءوَّهتُ مِن شَيى ءٍ رُزِيتُ بِهِ غغغ كَما تَاءَوَّهتُ لِلاَطفالِ فِى الصَّغَرِللّه للّه للّه
قَدِمتَ ولِدَهُم مَن كانَ يَكفُلُهُم غغغ فِى النّائِباتِ وَ فى الاَسفارِ وَ الحَضَرِللّه للّه للّه
(در هـيـچ مـصـيـبـتـى كـه پـيـش آمـده آه و نـاله نـكـرده ام ، مـانـنـد آنـكـه بـراى اطفال خردسال كرده ام .
اطفالى كه پدرشان مرده ، چه كسى كفيل و عهده دار آنها مى شود؟
در پيشامدهاى روزگار و در سَفَر و حَضَر)

آنگاه ما را پيش خود آورد، دست مبارك خويش را بر چشم من و برادرم ماليد.
سپس دعاهائى كرد، دستش را پايين آورد كه چشمان نابيناى ما بينا شد.
اكنون من شتر را از يك فرسخى مى بينم كه همه اش از بركت او است ، (صلوات خدا بر او باد).
كمربند خويش را باز كرده كه دو دينار بقيّه مخارج خود را به او بدهم از اين كار تبسّمى كرد و گفت :
ايـن پول را قبول نمى كنم ، گرچه اميرالمؤ منين عليه السّلام از دنيا رفته ولى بهترين جانشين را در جاى خود گذاشته است ،
مـا امـروز در كـفالت حضرت حسن مجتبى عليه السّلام هستيم ، او ما را تاءمين مى كند، نيازى نداريم : كه از ديگران كمك قبول كنيم .
سپس آن دختر به من گفت :
على عليه السّلام را دوست مى دارى ؟
گفتم : آرى
گفت : بشارت بر تو باد، تو بر دستگيره محكمى چنگ زده اى كه قطع شدن ندارد.
آنگاه از من جدا شد و اين اشعار را زمزمه مى كرد:
للّه للّه ما بُثَّ عَلِىٍ فِى ضَمِير فَتىًغغغ اِلاّ لَهُ شَهِدَت مَن رَبِّهِ النِّعَمُللّه للّه للّه
للّه للّه وَ لا لَهُ قَدَمٌ زَلَّ الزَّمانُ بِهاغغغ اِلاّ لَهُ ثَبَتَت مِن بَعدِها قَدَمُللّه للّه للّه
للّه للّه ما سَرَّنى اِنَّنِى مِن غَيرِ شِيعَتِهِ غغغ وَ إِن لِى ما حَواهُ العَرَبُ وَ العَجَمُ(128)للّه للّه للّه

(دوسـتـى عـلى در قلب هيچ جوانمردى گسترش پيدا نكرده ، مگر آنكه نعمت هاى خداوندى نصيب او شده است .
دوسـت عـلى عليه السّلام ، اگر روزگار قدمى از او بلرزاند، قدمى ديگر براى او ثابت مى ماند.
دوسـت نـدارم كـه مـن از پـيـروان عـلى نـبـاشـم در عـوض مال همه عرب و عجم از آن من باشد.)

5 ـ كمك به يتيمان و همسران شهداء
روزى اميرالمؤ منين ديد زنى مشك آبى به دوش گرفته مى برد،
امام على عليه السّلام مشك آب را از او گرفت و به محلّى كه زن مى خواست آورد،
آنگاه از حال زن پرسيد.
زن گفت :
على بن ابيطالب عليه السّلام شوهر مرا به بعضى از مرزهاى نظامى فرستاد و در آنجا كـشـتـه شـد، چـند طفل يتيم براى من گذاشت و احتياج مرا وادار كرده است تا براى مردم خدمت كنم كه خود و اطفالم را تاءمين نمايم .
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام از آنجا بازگشت .
سپس زنبيلى كه در آن طعام بود برداشت و قصد خانه زن كرد.
بعضى از يارانش گفتند :
بگذاريد ما ببريم .
فرمود : كيست كه بار مرا در قيامت بردارد؟
چون به در خانه زن رسيد، زن پرسيد :
كيست كه دَر مى زَنَد ؟
فـرمـود : هـمـان بـنده خدا هستم كه ديروز مشك آب را براى تو آوردم ، در را باز كن براى بچّه هايت طعام آورده ام .
زن گفت :
خدا از تو راضى باشد و ميان من و على بن ابيطالب حكم كند، سپس در را باز كرد.
امام على عليه السّلام داخل شد، فرمود :
من كسب ثواب را دوست دارم ، مى خواهى تو خمير كن و نان بپز و من بچّه ها را آرام كنم و يا من خمير كنم و تو آنها را آرام كنى ؟
زن گفت :
من به نان پختن آگاهترم و شروع به خمير گرفتن كرد.
حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى عـليـه السـّلام گـوشـت را آمـاده كرد و لقمه لقمه به دهان اطفال گوشت و خرما مى گذاشت و به هر يك مى فرمود:
( على را حلال كن ، در حقّ تو كوتاهى شده است )
چون خمير آماده شد، زن گفت :
بنده خدا تنور را آتش كن .
امام على عليه السّلام تنور را آتش كرد.
حرارت شعله به چهره آن حضرت مى رسيد و مى فرمود:
(بـچـش حـرارت آتـش را، ايـن سـزاى كـسـى اسـت كـه از زنـان بـيـوه و اطفال يتيم بى خبر باشد.)
در ايـن مـيان زنى از همسايه داخل خانه شد، كه اميرالمؤ منين عليه السّلام را مى شناخت به زن صاحب خانه گفت :
واى بر تو اين كيست كه براى تو تنور را آتش مى كند؟
زن جواب داد :
مردى است كه به اطفال من رحم كرده است .
زن همسايه گفت :
واى بر تو اين اميرالمؤ منين على بن ابيطالب عليه السّلام است .
آن زن چون حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام را شناخت پيش دويد و گفت :
واحَيائِى مِنكَ يا اءَمِيرَالمُؤ منين
(اى اميرمؤ منان از شرمندگى آتش گرفتم ، مرا ببخشيد)

امام على عليه السّلام فرمود:
بَل واحَيائِى مِنكَ يا اَمَةَ اللّه فيما قَصُرتَ فِى حِقِّكَ

(بلكه من از تو شرمنده ام ، اى كنيز خدا، در حقّ تو كوتاهى شده است .)(129)

سوم ـ رسيدگى به جوانان
1ـ تهيّه پيراهن بهتر براى جوان
روزى امـام عـلى عـليـه السـّلام بـا يـكـى از كـارگـران منزل به نام قنبر به بازار رفته و دو عدد پيراهن ، يكى به دو درهم ، و ديگرى به سه درهم خريد.
پيراهن نو و بهتر را به قنبر داد كه بپوشد، و خود پيراهن ساده را پوشيد.
قنبر گفت :
مولاى من ، بهتر است كه پيراهن بهتر را شما بپوشيد.
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرمود :
تـو جـوانـى و بايد لباس خوب بپوشى ، و سنّ من بالاست بايد لباس ‍ ارزانتر داشته باشم .
من از پيامبر صلى الله عليه و آله شنيدم كه فرمود :
از طـعـامـى كـه مـى خـوريد به غلامانتان بدهيد، و از لباس هائى كه مى پوشيد به آنها بپوشانيد.

مـن از خـداى خـود خـجـالت مـى كـشـم كه پيراهن نو را خودم ، و كهنه را به تو بپوشانم . (130)
2 ـ تفريحات سالم
رجوع شود به : جلد 15 ـ تفريحات سالم
3 ـ تجمّل و زيبائى
رجوع شود به : جلد 15 ـ تفريحات سالم
چهارم ـ شرائط مهمانى
1ـ سه شرط پذيرش ميهمانى
شخصى امام على عليه السّلام را به مهمانى دعوت كرد،
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام فرمود :
سه شرط دارد اگر قبول مى كنى مى پذيرم ، آن شخص گفت شرائط كدامند؟
امام على عليه السّلام فرمود :
1 ـ از بيرون چيزى تهيّه ننمائى ، هر چه هست بياورى .
2 ـ آنچه در منزل دارى از ما دريغ نكنى .
3 ـ به زن و بچّه هايت سخت نگيرى .
آن شخص گفت :
هر سه شرط را قبول دارم .
و امام نيز مهمانى او را پذيرفت . (131)
2 ـ قبول ميهمانى
حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام دعوت خويشاوندان ، فرزندان ، و دختران خود را مى پذيرفت .
در شهر بصره دعوت ميهمانى علاءبن زياد را پذيرفت .
و در شهر مدينه حتّى دعوت ميهانى دوستان غير عرب ، از نژادهاى گوناگون ، و ايرانيان را رد نمى كرد،
روزى پـس از قـبـول مـهـمـانى يك مسلمان ايرانى و صَرف حلواى نوع ايرانى ، علّت آن را پرسيد.
به امام على عليه السّلام گفته شد كه ؛
به مناسبت عيد نوروز اين حلواى ايرانى تهيّه شد.
امام على عليه السّلام به مزاح فرمود :
آيا نمى شود، هر روز، نوروز باشد؟(132)
و در شب شهادت نيز ميهمان دخترش امّ كلثوم بود.
پنجم ـ سنّت گرائى (احياى سنّت هاى رسول خدا (ص ))
1ـ مبارزه با بدعت ها
در دوران 25 سـاله حـكـومت سران سقيفه ، بدعت ها و دگرگونى هاى زيادى در احكام الهى پـديـد آورده بـودنـد كـه تـربـيـت اجـتـمـاعـى مـردم ، و بـازگـردانـدن امـت بـه ارزش هاى اصيل اسلامى ، يكى از مشكلات اجرائى حكومت حضرت اميرالمؤ منين على عليه السّلام بود.
خليفه دوّم دستور داده بود، نماز مستحبى را مى شود به جماعت خواند.
وقـتـى امـام عـلى عـليـه السـّلام دسـتور داد كه نخوانند، اعتراض ها شروع شد، و فريادها بلند شد كه :
على عليه السّلام مى خواهد بر خلاف دستورات خليفه دوّم رفتار كند!!.
روزى كه على عليه السّلام خواست منبر پيامبر را در جاى خود قرار دهد، (همان جائى كه در زمان رسول خدا صلى الله عليه و آله قرار داشت )،
مردم اعتراض كردند، و مانع شدند و فرياد كشيدند،
امـّا روزى كـه خـليـفـه اوّل و خـليـفـه دوّم مـى خـواسـتـنـد مـنـبـر رسول خدا صلى الله عليه و آله را از جاى خود بردارند كسى اعتراض ‍ نكرد.

 

ايـنـهـا نـشـان دهـنـده مـشـكـلات عـلى عـليـه السـّلام در سنّت گرائى و بازگشت به سنّت رسـول خـدا صـلى الله عـليـه و آله اسـت ، چـون 25 سال مردم منحرف شدند، مسخ گرديدند، و احكام دين را تغيير دادند. (133)
2 ـ بردبارى در مبارزه با تحريفات
پـس از 25 سـال حـكـومت آنان كه به حاكميّت ارزش ها و احكام اسلامى توجّهى نداشتند، و بـدعت ها، و جعل احكام فراوانى را مطرح كردند، كه مردم را از اسلام و احكام ناب منحرف و بـه دسـتـور العـمـل هـائى عـادت داده بـودنـد كـه از احـكـام اسـلام بـيـگـانـه بـود، حـال كـه حـضـرت امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـلى عـليـه السـّلام بـه حـكـومـت رسـيـد، بـا هـزاران مـشـكل سياسى ، اجتماعى ، فرهنگى روبرو بود، و نمى توانست افكار و آراء جامعه را با دستورالعمل و بخشنامه تغيير دهد.
تا فرمود:
(نماز مستحبّى را به جماعت نخوانيد.)
فرياد عموم بلند شد كه :
وا عُمَرا، وا عُمَرا

اينجاست كه ، مشكل فرهنگى و بينشى را با دستورالعمل ها و بخشنامه نمى شود به زودى حَل كرد.
امام على عليه السّلام در يك سخنرانى عمومى بردبارى خود را در مبارزه با انحرافات و بدعت ها اينگونه بيان فرمود:
اگر حكم الهى را اظهار كنم ، و تحريف ها را كنار زنم ، از گِرد من پراكنده مى شوند.
سـوگـنـد بـه خـدا! به مردم گفتم كه در ماه رمضان جز براى نماز واجب به جماعت حاضر نشوند، كه خواندن نماز مستحبّى به جماعت بدعت است .
امّا بعضى از لشگريان كه در پيرامون من مى جنگيدند، فرياد زدند:
(اى اهـل اسـلام ، سـنـّت خـليـفه دوّم را تغيير دادند، و على ما را از نماز خواندن مستحبّى به جماعت باز مى دارد.)

ترسيدم در گوشه اى از لشگريانم شورشى برپا شود. (134)
و در يك سخنرانى افشاگرانه فرمود :
اءرَايـتـُم لَو اُمِرتُ بِمَقامِ اِبراهيم فَرَدَدتُهُ اِلى المَوضِعِ الَّذى وَضَعَهُ فى هِ رَسُولُاللّه صلى الله عليه و آله
وَ رَدَدتُ فَدَكَ اِلى وَرَثَةِ فاطِمَة
وَ رَدَدتُ صاعَ رَسُولُاللّه صلى الله عليه و آله كَما كانَ… وَرَدَدتُ دارُ جَعفَرٍ اِلى وَرَثَتِهِ وَ هُدِمَتها مِنَ المَسجَدِ، وَرَدَدتُ قَضايا مِنَ الجَورِ قَضى بِها وَ نَزَعَت نِساءً تَحتَ رِجالٍ بِغَيرِ حَقٍّ وَ رَدَدتُهُنَّ اِلى اَزواجِهِنَّ…
وَ مـَحـَوتُ دَوّاويـنَ العـَطـايـا وَ اعـطـَيـتُ كـَمـا كـانَ رَسـُولُاللّه صلى الله عليه و آله يُعطى بِالسَّوِيَّةِ وَ لَم اَجعَلُها دَولَةً بَينَ الاءغنِياءِ…
وَ رَدَدتُ مـَسجِدَ رَسُولُاللّه صلى الله عليه و آله اِلى ما كانَ عَلَيهِ وَ سَدَدتُ ما فَتَحَ فيهِ مِنَ الاَبوابِ وَ فَتَحتُ ما سَدَّ مِنهُ
وَ حَرَّمتُ المَسحَ عَلَى الخِفَّينِ
وَ حَدَدتُ عَلَى النَّبيذِ
وَ اَمَرتُ بِالاحَلالِ المُتعِتينِ
وَ اَمَرتُ بِالتَّكبيرِ عَلَى الجَنائِزِ خَمسَ تَكبيراتٍ
وَ الزَمتُ النّاسَ الجَهرَ بِبِسمِ اللّهِ الرَحمنِ الرَحيم …
وَ حَمَلتُ النّاسَ عَلَى حُكمِ القُرآنَ وَ عَلَى الطَّلاقِ عَلَى السُّنَّةِ
وَ اَخَذتُ الصَّدَقاتَ عَلَى اِصنافِها وَ حُدُودِها…
اِذاً لِتـَفـَرَّقـُوا عـَنـّى وَ اللّهِ لَقـَد اَمـَرتُ النـّاسَ اَن لا يـَجـتَمِعُوا فى شَهرُ رَمَضانِ اِلاّ فى فـَريـضـَةٍ وَ اعـلَمـَتـهـُم اِنَّ اجـتـِمـاعـِهـِم فى النَّوافِلِ بِدعَةَ فَتَنادى بَعضُ اهلِ عَسكَرى مِمَّن يُقاتِلُ مَعى :
يـا اَهـلَ الاِسلامِ غُيِّرَت سُنَّةُ عُمَرٍ يَنهانا عَنِ الصَّلوةِ فى شَهرُ رَمَضانِ تَطَوُّعاً. وَلَقَد خِفتُ اَن يَثُورُوا فى ناحِيَةِ جانِبِ عَسكَري …

(اگـر مقام ابراهيم را كه خليفه دوّم تغيير داد به همان مكانى مى گذاشتم كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله قرار داده بود ؛
و فدك را به صاحب اصليش مى دادم ؛
و پـيـمـانـه رسـول خـدا صلى الله عليه و آله را به مقدار تعيين شده پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله باز مى گرداندم ؛
و خانه جعفر را كه در توسعه مسجد به زور خراب كردند، باز پس ‍ مى گرفتم ؛
و احكام و قضاوت هاى ضالمانه را طرد مى كردم ؛
و زنـان مـسـلمـان را كـه بـدون حـقـّى گـرفتند و با آنان ازدواج كردند، به خانوادهايشان برمى گرداندم ؛
و دفتر حقوق را به روش حقوق پيامبر خدا صلى الله عليه و آله تغيير مى دادم ؛
و دفتر بخشش ها و امتياز دادنها را نابود مى كردم ؛
و مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله آنگونه كه لازم بود درست مى كردم ؛
و درهائى كه بيجا باز كردند مى بستم ؛
و مسح برروى كفش را منع مى كردم ؛
و برخوردن آبجو حدّ شراب مى زدم ؛
و متعه و حجّ تمتّع را حلال اعلام مى كردم ؛
و دستور مى دادم كه بر جنازه ها پنج تكبير بگويند ؛
و بسم اللّه را در نماز بلند بگويند ؛
و مردم را به حكم قرآن باز مى گرداندم ؛
و طلاق را مطابق اسلام جارى مى كردم ؛
و صدقات را از اقشار مردم مى گرفتم ؛
هـر آيـنـه از اطـراف مـن پراكنده مى شدند، من تا دستور دادم كه نماز مستحبّى را به جماعت نخوانند كه بدعت است ، جمعى از لشگريان من فرياد زدند :
كـه اى اهـل اسـلام ، سـنـّت خـليـفـه دوّم را تـغـيـيـر دادند، ترسيدم كه لشگريانم را دچار پراكندگى نمايند.)

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.