با چنگ و دندان منافقان و دشمنان اسلام را از بين برده و درجهت معنوي و تزكيه نفس خويش بكوشيد. شهيد كورش محمدي |
|
خاطره
جاده مي رسيد به خط بچه هاي لشکر بيست و پنج . فکر مي کردم « اينا چي جوري از اين جاده ي درب و داغون مي رن و مي آن ؟ » دو طرف جاده پر بود از تويوتا هاي تو گل مانده يا خمپاره خورده. حسين رفت طرف يکيشان . يک چيزي از روي زمين برداشت، نشانمان داد « ببين. قبلا کمپوت بوده.» پرت کرد آن طرف. گفت « همين امشب دستگاه مي آري، اين جاده رو صاف مي کني ، درستش مي کني . « باز گفت « نگي جاده ي لشکر مانيست يا اونا خودشون مهندسي دارند ها. درستش کن؛ انگار جاده ي لشکر خودمون باشه.» |