بهشت و جهنم

بهشت و جهنم

عارفی کنار جاده نشسته بود و با چشمان بسته در حال تفکر بود. ناگهان تمرکزش با صدای گوش خراش یک جنگجو به هم خورد : « پیرمرد ، بهشت و جهنم را به من نشان بده ! »عارف به او نگاهی کرد و لبخندی زد . جنگجو از این که می‌دید عارف بی‌توجه به شمشیرش فقط به او لبخند می‌زند، برآشفته شد، شمشیرش را بالا برد تا گردن عارف را بزند!
عارف به آرامی گفت : « خشم تو نشانه ای از جهنم است . »
مرد با این حرف آرام شد، نگاهی به چهره پیر عارف انداخت و به او لبخند زد .
آنگاه آن عارف گفت : « این هم نشانه بهشت ! » [1]

پی نوشت :

[1] . وبلاگ زندگی آرام

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.