باب دوم : در بيان فضائل و تواريخ و قصص آدم و حوا عليهما السلام و اولاد كرام ايشان است و مشتمل بر چند فصل است

باب دوم : در بيان فضائل و تواريخ و قصص آدم و حوا عليهما السلام و اولاد كرام ايشان است و مشتمل بر چند فصل است
فصل اول : در بيان فضيلت حضرت آدم و حوا صلوات الله عليهما، و علت تسميه ايشان ، و ابتداى خلق ايشان و بعضى از احوال ايشان است
به سندهاى معتبر از حضرت امام محمد باقر و امام جعفرصادق منقول است كه : آدم را براى اين آدم ناميدند كه او از اديم ارض ، يعنى از روى زمين خلق شد، و حوا را براى اين حوا ناميدند كه از استخوان دنده حى ، يعنى زنده ، كه آدم باشد خلق شد. (192)
و بعضى گفته اند كه : اديم ارض زمين چهارم است . (193)
و به روايت ديگر منقول است كه عبدالله بن سلام (194) از رسول خدا پرسيد: چرا آدم را آدم ناميدند؟
فرمودند: براى اينكه از خاك روى زمين خلق شد.
پرسيد كه : آدم از همه خاكها خلق شد يا از يك خاك ؟
فرمود كه : اگر از يك خاك خلق مى شد، مردم يكديگر را نمى شناختند و همه بر يك صورت بودند.
پرسيد كه : ايشان را در دنيا مثلى و مانندى هست ؟
فرمود: خاك مثل ايشان است كه در خاك ، سفيد و سبز و سرخ و رنگين و سرخ نيم رنگ و رنگ خاكى و كبود هست ، و در آن شيرين و شوره زار و هموار و ناهموار و زمين سخت هست ، پس به اين سبب در ميان مردم نرم و درشت و سفيد و زرد و سرخ و رنگين و نيم رنگ و سياه هست به رنگهاى خاك .
پرسيد كه : آدم از حوا بهم رسيده است يا حوا از آدم ؟
فرمود كه : بلكه حوا را خلق كرده اند از آدم ، اگر آدم از حوا خلق ش طلاق به دست زنان مى بود و به دست مردان نمى بود.
پرسيد كه : از كل آدم خلق شد يا از بعض او؟
فرمود: اگر از كل او خلق مى شد، در قصاص ، حكم مردان و زنان يكى بود.
پرسيد كه : از ظاهر آدم خلق شد يا از باطن او؟
فرمود كه : از باطن او، و اگر از ظاهر او خلق مى شد هر آينه زنان بى چادر مى گشتند چنانچه مردان مى گردند، پس به اين سبب لازم شده است كه زنان خود را مستور گردانند. پرسيد كه : از جانب راست آدم مخلوق شد يا از جانب چپ ؟
فرمود: اگر از جانب راستش مخلوق مى شد هر آينه مرد و زن در ميراث مساوى بودند، چون از جانب چپ او مخلوق شده است زن يك سهم مى برد از ميراث و مرد دو سهم ، و شهادت دو زن برابر شهادت يك مرد است .


پرسيد كه : از كجاى او مخلوق شد؟
فرمود: از طينتى كه زياد آمد از دنده هاى پهلوى چپ او. (195)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : زن را براى اين مراءه مى گوينند كه از مرء، يعنى مرد خلق شده است ، زيرا كه حوا از آدم خلق شد. (196)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه : زنان را براى اين نساء مى گويند كه آدم را انسى بغير از حوا نبود. (197)
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه : حق تعالى خلق كرد آدم را از گل روى زمين ، پس بعضى شوره بود و بعضى طيب و نيكو بود، و به اين سبب در ذريه آدم ، صالح و فاسق بهم رسيد. (198)
و به سند موثق منقول است از حضرت صادق عليه السلام كه : چون حق تعالى جبرئيل را فرستاد به زمين كه برگيرد آن قبضه خاك را كه آدم را مى خواست از آن خلق كنند، زمين گفت : پناه به خدا مى برم از آنكه چيزى از من بردارى ، پس برگشت و گفت : پروردگارا!پناه به تو برد؛ پس اسرافيل را فرستاد و او را مخير گردانيد، پس ‍ زمين پناه به خدا برد، و او برگشت ؛ پس ميكائيل را فرستاد و او را مخير گردانيد، و او نيز به استغاثه زمين برگشت ؛ پس ملك الموت را فرستاد و امر نمود او را بر سبيل حتم كه قبضه اى از خاك برگيرد، چون زمين پناه به خدا برد، ملك الموت گفت : من نيز پناه به خدا مى برم از آنكه برگردم و قبضه اى از تو برندارم ، پس قبضه اى از جميع روى زمين گرفت . (199)
و به سند صحيح از آن حضرت منقول است كه : ملائكه مى گذشتند به جسد حضرت آدم كه از گل ساخته بودند و در بهشت افتاده بود و مى گفتند: از براى امر عظيمى تو را خلق كرده اند. (200)
و به سند معتبر منقول است كه : امامزاده عبدالعظيم رضى الله عنه عريضه اى نوشت به خدمت حضرت امام محمد تقى عليه السلام كه : چه علت دارد كه غايط و فضله آدمى بى بو مى باشد؟
در جواب نوشت آن حضرت كه : حق تعالى حضرت آدم را خلق كرد و جسدش ‍ طيب بود، و چهل سال افتاده بود و ملائكه مى گذشتند بر او و مى گفتند كه : از براى امر عظيمى آفريده شده ، و شيطان از دهانش داخل مى شد و از جانب ديگر بيرون مى رفت ، پس به اين سبب چنين شد كه هر چه در جوف حضرت آدم باشد خبيث و بدبو و غير طيب باشد. (201)
و در روايت ديگر از حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم (202) منقول است كه : روح آدم را چون امر كردند كه داخل جسد آن حضرت شود، كراهت داشت و نخواست ، پس امر كرد خدا كه داخل شود با كراهت و بيرون رود با كراهت . (203)
و به سند معتبر منقول است كه ابوبصير از آن حضرت سؤ ال كرد كه : به چه علت حق تعالى حضرت آدم را بى پدر و مادر خلق نمود، و حضرت عيسى را بى پدر خلق نمود، و ساير مردم را از پدران و مادران خلق كرد ؟
فرمود كه : تا مردم بدانند تماميت قدرت او را كه قادر است خلق نمايد مخلوقى را از ماده بى نر، همچنان كه قادر است خلق كننده بى نر و ماده ، و بدانند كه خالق اين خلايق است و بر همه چيز قادر است . (204)
در حديث معتبر ديگر فرمود كه : چون حق تعالى آفريد آدم را و دميد در او روح را، پيش از آنكه روح در تمام بدن او جارى شود و به روايت ديگر چون روح به زانوى او رسيد (205) جست كه برخيزد، نتوانست و بيفتاد، پس حق تعالى فرمود خلق الانسان عجولا (206) يعنى : آفريده شده است انسان تعجيل كننده . (207)
و در كتب معتبره از سلمان فارسى رضى الله عنه منقول است كه چون حق تعالى خلق كرد آدم را، اول چيزى كه از او خلق كرد، ديده هاى او بود، پس نظر كرد بسوى بدنش كه چگونه مخلوق مى شود؛ و چون نزديك شد كه تمام شود و هنوز پاهايش ‍ تمام نشده بود خواست كه برخيزد، نتوانست ، و لهذا حق تعالى مى فرمايد خلق الانسان عجولا، پس چون روح در تمام بدن او دميده شد، در همان ساعت خوشه انگورى را گرفت و تناول نمود. (208)
و در حديث معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : پدران اصل سه تا بودند: آدم كه مؤ من از او بهم رسيد؛ و جان كه كافر از او متولد شد؛ و شيطان كه در ميان اولاد او نتاج نمى باشد، تخم مى گذارند و جوجه بر مى آورنند، و فرزندانش ‍ همه نرند و ماده در ميان ايشان نمى باشد. (209)
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه حق تعالى اراده كرد كه خلقى به دست قدرت خود بيافريند، و اين بعد از آن بود كه از جن و نسناس هفت هزار سال گذشته بود كه در زمين بودند، و مى خواست كه حضرت آدم را خلق نمايد پس گشود طبقات آسمانها را و گفت به ملائكه كه : نظر كنيد بسوى اهل زمين از خلق من از جن و نسناس .
پس چون ديدند ملائكه اعمال قبيحه ايشان را از گناهان و خون ريختن و فساد در زمين به ناحق ، عظيم نمود نزد ايشان و غضب كردند از براى خدا، و به خشم آمدند بر اهل زمين ، و ضبط نتوانستند نمود خود را از غضب ، پس گفتند،اى پروردگار ما!توئى عزيز قادر جبار قاهر عظيم الشاءن ، و اينها آفريده هاى ضعيف ذليل تو اند، و در قبضه قدرت تو مى گردند، و به روزى تو تعيش مى كنند، و به عافيت تو بهره مند مى گردند، و تو را معصيت مى نمايند به مثل اين گناهان عظيم ، و تو به خشم نمى آئى و غضب نمى كنى بر ايشان و انتقام نمى كشى از براى خود از ايشان به سبب آنچه مى شنوى از ايشان و مى بينى ، و اين بر ما عظيم نمود، و بزرگ مى دانيم اين را در حق تو.
پس چون حق تعالى اين سخنان را از ملائكه شنيد فرمود: بدرستى كه من قرار مى دهم در زمين جانشينى كه حجت من باشد در زمين بر خلق من .
پس ملائكه گفتند كه : تنزيه مى كنيم تو را، آيا در زمين قرار مى دهى جمعى را كه فساد كنند در زمين ، چنانچه فرزندان جان فساد كردند، و خونها بريزند چنانچه فرزندان جان ريختند، و حسد به يكديگر برند و با يكديگر در مقام بغض و عداوت باشنند؟ پس اين خليفه را از ما قرار ده كه ما حسد نمى بريم و عداوت نمى كنيم و خون نمى ريزيم ، و تسبيح مى گوئيم تو را به حمد تو، و تو را تنزيه مى كنيم .
پس حق تعالى فرمود كه : من مى دانم چيزى چند كه شما نمى دانيد، من مى خواهم خلق كنم خلقى را به دست قدرت خود، و بگردانم از ذريت او پيغمبران و رسولان و بندگان شايسته خدا و امامان هدايت يافته ، و بگردانم ايشان را خليفه هاى خود بر خلق خود در زمين كه ايشان را نهى كنند از معصيت من ، و بترسانند از عذاب من ، و هدايت نمايند ايشان را بسوى طاعت من ، و ايشان را ببرند به راه رضاى من ، و حجت خود گردانم ايشان را بر خلق خود، و نسناس را از زمين خود دور گردانم ، و زمين را پاك كنم از ايشان ، و نقل كنم متمردان عاصيان جن را از مجاورت خلق كرده ها و برگزيده هاى خود، و ساكن گردانم ايشان را در هوا و در اطراف زمين كه مجاور نسل خلق من نباشندن ، و ميان جن و ميان نسل خلق حجابى قرار دهم كه نسل خلق من جن را نبينند و با ايشان همنشينى و خلطه نكنند، پس هر كه نافرمانى كند مرا از نسل خلق من كه برگزيده ام ايشان را، ساكن مى گردانم ايشان را در مسكن عاصيان خود، و وارد مى سازم ايشان را در محل ورود ايشان كه جهنم باشد، و پروا نمى كنم .
پس ملائكه گفتند كه :اى پروردگار ما!بكن آنچه مى خواهى كه ما نمى دانيم مگر آنچه تو ما را تعليم كرده اى ، و توئى دانا و حكيم .
پس حق تعالى ايشان را دور كرد از عرش پانصد ساله راه ، و پناه به عرش بردند، و به انگشتان اشاره كردند از روى تذلل و فروتنى . پس چون پروردگار عالم تضرع ايشان را مشاهده نمود، رحمت خود را شامل حال ايشان گردانيد، و بيت المعمور را از براى ايشان وضع كرد و فرمود: طواف كنيد در دور آن و عرش را بگذاريد كه آن موجب خشنودى من است .
پس طواف كردند به آن بيت المعمور و آن خانه اى است كه هر روز هفتاد هزار ملك داخل آن مى شوند و ديگر هرگز به آن عود نمى كنند پس خدا بيت المعمور را از براى توبه اهل آسمان ، و كعبه را براى اهل زمين مقرر فرمود.
پس حق تعالى فرمود كه : من مى آفرينم بشرى از از صلصال يعنى از گل خشك شده كه صدا كند، يا گل نرم كه با ريگ مخلوط باشد از حما مسنون يعنى از گل متغير شده بدبو، يا ريخته شده پس او را درست بسازم و از روح برگزيده خود در او بدمم ، پس درافتيد براى او سجده كنندگان . (210)
و اين مقدمه اى بود از خدا در حق آدم پيش از آنكه او را خلق كند كه حجت خود را بر ايشان تمام كند.
پس پروردگار ما كفى از آب شيرين گرفت و با خاك مخلوط كرد و گفت : از تو مى آفرينم پيغمبران و رسولان و بندگان شايسته و امامان هدايت يافته خود و خوانندگان بسوى بهشت و اتباع ايشان را تا روز قيامت ، و پروا ندارم ، و كسى از من سؤ ال نمى كند از آنچه كرده ام ، و ايشان سؤ ال كرده مى شوند؛ و يك كف ديگر گرفت از آب شور و تلخ و مخلوط به خاك گردانيد و فرمود كه : از تو خلق مى كنم جباران و فراعنه و عاصيان و برادران شياطين و خوانندگان مردم بسوى آتش تا روز قيامت و اتباع ايشان را، و پروا ندارم ، و كسى را نيست كه از من سؤ ال كند از آنچه مى كنم ، و همه سؤ ال كرده مى شوند از آنچه مى كنند.
و در ايشان شرط كرد بدا را، كه اگر خواهد تغيير دهد، و در اصحاب اليمين شرط كرد بدا را، و هر دو را با هم مخلوط كرد و در پيش عرش ريخت ، و هر دو پاره گلى چند بودند، پس امر فرمود چهار ملك را كه موكلند به بادها، يعنى شمال و جنوب و صبا و دبور كه جولان نمايند بر اين پاره گل ، پس اينها را بر هم زدند و پاره پاره كردند و به اصلاح آوردند، و طبايع چهارگونه را در آن جارى كردند كه سودا و خون و صفرا و بلغم باشند: پس سودا از جهت شمال است ، و بلغم از جهت صبا، و صفرا از جهت دبور، و خون از جهت جنوب . پس مستقل شد شخص آدم و بدنش تمام شد، پس از ناحيه سودا او را لازم شد محبت زنان و طول امل و حرص ؛ و از ناحيه بلغم ، محبت خوردن و آشاميدن و نيكى و حكم و مدارا؛ و از ناحيه صفرا، غضب و سفاهت و شيطنت و تجبر و تمرد و تعجيل در امور؛ و از ناحيه خون ، محبت زنها و لذتها و مرتكب محرمات و شهوتها شدن .
فرمود كه : چنين يافتم در كتاب اميرالمؤ منين عليه السلام ، پس خلق كرد آدم را، پس ‍ چهل سال ماند چنين صورت بسته ، و شيطان لعين به او مى گذشت و مى گفت : از براى امر بزرگى آفريده شده اى ، پس شيطان گفت كه : اگر خدا مرا امر كند به سجود اين ، هر آينه معصيت او خواهم كرد، پس حق تعالى روح در جسد آدم دميد، چون روح به دماغش رسيد عطسه كرد پس گفت : الحمدلله رب العالمين ، حق تعالى به او خطاب كرد كه : يرحمك الله ، حضرت صادق فرمود: پس ‍ سبقت گرفت از براى او رحمت از جانب خدا. (211)
و به طرق مخالفين از عبدالله بن عباس منقول است كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : چون حق تعالى آدم را خلق كرد، او را نزد خود بازداشت ، پس ‍ عطسه اى كرد و حق تعالى او را الهام كرد كه خدا را حمد كرد، پس حق تعالى فرمود كه :اى آدم !مرا حمد كردى ، بعزت و جلالت خود سوگند مى خورم كه اگر نه آن دو بنده بودند كه مى خواهم ايشان را خلق كنم در آخر الزمان ، تو را خلق نمى كردم .
آدم گفت : پروردگارا!به قدرى كه ايشان را عزت در نزد تو هست ، اسم ايشان چيست ؟
خطاب رسيد به او كه :اى آدم !نظر كن بسوى عرش ؛ پس چون نظر كرد، دو سطر ديد كه به نور بر عرش نوشته است : در سطر اول نوشته است : لا اله الله محمد نبى الرحمة و على مفتاح الجنة يعنى : محمد پيغمبر رحمت است و على كليد بهشت است ، و در سطر ديگر نوشته است كه : سوگند خورده ام به ذات مقدس خود كه رحم كند هر كه را با ايشان موالات و دوستى كند، و عذاب كنم هر كه را با ايشان معادات و دشمنى كند. (212)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه : جمع شدند فرزندان آدم در خانه ، پس نزاع كردند، بعضى با بعضى گفتند كه : بهترين خلق خدا پدر ماست آدم ، و بعضى گفتند: بهترين خلق خدا ملائكه مقربانند، و بعضى گفتند: حاملان عرشند، در اين حال هبة الله داخل شد، بعضى از ايشان گفتند كه : آمد كسى كه حل اين مشكل بكند. چون سلام كرد و نشست ، پرسيد كه : در چه سخن بوديد؟ ايشان آنچه مذكور شده بود نقل كردند، گفت ، اندكى صبر كنيد تا من بسوى شما برگردم .
پس به نزد پدرش حضرت آدم آمد و واقعه را عرض كرد، آدم گفت كه :اى فرزند!من ايستادم نزد خداوند عالميان ، پس نظر كردم بسوى سطرى كه بر روى عرش نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحيم محمد و آل محمد خير من كل مخلوق خلق الله (213) يعنى : محمد و آل محمد بهترند از هر كه خدا خلق كرده است . (214)
و به سند معتبر از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است كه : مخلوق شد حوا از دنده كوچك حضرت آدم در وقتى كه او خواب بود، و به جاى آن دنده ، گوشت رويانيده . (215)
و سند معتبر از حضرت صادق منقول است كه : حق تعالى خلق كرد حضرت آدم را از آب و خاك ، پس همت پسران آدم مصروف است در تعمير و تحصيل آب و خاك ؛ و حوا را خلق كرد از آدم ، پس همت زنان مقصور است بر مردان ، پس ايشان را محافظت نماييد در خانه ها. (216)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است : حوا را حوا ناميدند براى اينكه از حى مخلوق شد، چنانچه حق تعالى مى فرمايد كه خلقكم من نفس ‍ واحدة و خلق منها زوجها. (217)(218)
مؤ لف گويد كه : اين حديث و بعضى از احاديث ديگر كه ذكر نكرديم مثل آن كه منقول است كه زن از استخوان كج خلق شده است ، اگر خواهى او را راست كنى شكسته مى شود و اگر با او مدارا كنى از او منتفع مى شوى (219) دلالت مى كند بر آنكه حضرت حوا از دنده پهلوى حضرت آدم آفريده شده است ، و مشهور ميان مفسران و مورخان اهل سنت اين است ، و ايشان استدلال كرده اند به آنچه نقل كرده اند از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه : چون حق تعالى حضرت آدم را خلق كرد، او را به خواب رد، پس حوا از يك دنده از دنده هاى چپ او آفريده شد، پس بيدار شد او را ديد و ميل كرد به جانب او و الفت گرفت بسوى او چون از جزو او خلق شده بود و به اين آيه كريمه كه گذشت نيز استدلال نموده اند، زيرا كه فرموده است : خدا خلق كرده است شما را از يك نفس ، و اگر حوا از آدم مخلوق نشده باشد، از دو نفس خلق شده خواهند بود، و باز فرموده است : خلق كرد از آن نفس جفت او را و اين هم دلالت مى كند بر اينكه حوا از آدم مخلوق شده است . (220)
و جمعى از علماى عامه و اكثر علماى خاصه را اعتقاد آن است كه از جزو آدم مخلوق شده است و جزو را رد كرده اند كه ضعيف است ، و جواب از آيه به چند وجه مى توان گفت : اما اول آيه ، پس ممكن است كه مراد اين باشد كه شما را از يك پدر خلق كرده است ، و اين منافات ندارد با اينكه مادر هم دخل داشته باشد، و ممكن است كه من ابتدائى باشد، يعنى از يك نفس خلق كرده شما را، يعنى اول او را آفريد.
اما آخر آيه ، پس جواب مى توان گفت كه : مراد از خلق منها اين باشد كه از جنس و نوع آن نفس جفت او را خلق كرد، چنانچه در جاى ديگر فرموده است كه : خلق كرد از نفس شما ازواج شما را (221)، و ايضا ممكن است كه من تعليلى باشد، يعنى از براى آن نفس جفت او را خلق كرد، و اين قول اصح اقوال است ، و از اقوال عامه دورتر است ، و احاديث سابقه يا محمول بر تقيه است يا مراد اين است كه از طينت ضلعى از اضلاع آدم خلق شده است ، چنانچه در حديث معتبر منقول است از زراره كه گفت : سؤ ال كردند از حضرت صادق عليه السلام از كيفيت خلقت حوا، و گفتند كه : نزد ما جمعى هستند كه مى گويند كه حق تعالى خلق كرد حوا را از دنده هاى جانب چپ آدم ، فرمود كه : خدا منزه است و عالى تر است از آنچه ايشان مى گويند، كسى كه اين را مى گويد قائل مى شود كه خدا قدرت نداشت كه خلق كند از براى آدم زوجه او را از غير دنده او، و راه مى دهد سخن گوينده از اهل تشنيع را كه بگويد: بعضى از جسد آدم با بعضى ديگر از جسد خود جماع مى كرده است ، چون حوا از دنده او خلق شده است ، چه چيز باعث شده ايشان را كه اين سخنان گويند؟ خدا حكم كند ميان ما و ايشان .
پس فرمود كه : چون حق تعالى خلق كرد آدم را از خاك ، امر كرد ملائكه را كه از براى او سجده كنند، و خواب را بر او غالب گردانيد، پس از نو پديد آورد از براى او خلقى و او را در فرجه ميان پاهاى او ساكن گردانيد از براى اينكه زنان تابع مردان باشند، پس حوا به حركت آمد و از حركت او آدم بيدار شد، چون بيدار شد ندا رسيد به حوا كه : دور شو از آدم .
پس چون آدم نظرش بر حوا افتاد، خلق نيكوئى ديد كه شبيه است به صورت او اما ماده است ، پس با حوا سخن گفت ، حوا نيز جواب او را گفت . پس آدم به حوا گفت : تو كيستى ؟
گفت : من خلقى ام كه خدا مرا خلق كرده است ، چنانچه مى بينى .
در آن وقت آدم مناجات كرد كه : پروردگارا!كيست اين خلق نيكو كه قرب او مونس ‍ من گرديده ، و نظر كردن بسوى او مرا از وحشت بيرون آورد؟
حق تعالى فرمود كه : اين كنيز من حواست ، مى خواهى كه با تو باشد، و مونس تو باشد، و با تو سخن گويد: و به هر چه او را امر نمائى اطاعت كند؟
گفت : بلى اى پروردگار من ، تو را به اين سبب شكر و حمد خواهم كرد تا زنده باشم . حق تعالى فرمود كه : پس خطبه و خواستگارى كن او را بسوى خود، كه اين كنيز، كنيز من است و از براى دفع شهوت تو خوب است . و در آن وقت حق تعالى شهوت مقاربت زنان را در او قرار داد، و پيشتر معرفت امور را به او تعليم كرده بود.
پس آدم گفت : پروردگارا!از تو خواستگارى مى كنم او را، پس به چه چيز در برابر اين نعمت از من راضى مى شوى ؟
فرمود كه : رضاى من آن است كه معالم دين مرا به او بياموزى .
آدم گفت : قبول كردم كه اين كار را بكنم اگر تو خواهى .
حق تعالى فرمود كه : من خواستم و او را به تو تزويج كردم ، او را بسوى خود بر.
آدم گفت به حوا كه : بيا بسوى من .
حوا گفت : تو بيا بسوى من .
پس حق تعالى امر كرد آدم را كه برخيزد و بسوى او برود. پس برخاست و بسوى او رفت ، و اگر نه اين بود، هر آينه زنان مى بايست بسوى مردان رونند و ايشان را خواستگارى كنند براى خود. پس اين است قصه حوا و آدم . (222)
و به سند معتبر منقول است كه ابوالمقدار (223) از امام محمد باقر عليه السلام سؤ ال كرد كه : حق تعالى از چه چيز خلق كرد حوا را؟
فرمود كه : مردم چه مى گويند؟
گفت : مى گويند كه خدا او را خلق كرد از دنده اى از دنده هاى آدم .
فرمود كه : دروغ مى گويند، خدا عاجز بود كه از غير ضلع او خلق كند؟
گفت : فداى تو شوم از چه چيز خلق كرد او را؟
فرمود: خبر داد مرا پدرم از پدرانش كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه : حق تعالى قبضه اى از خاك را برگرفت و به دست قدرت خود، و آدم را از آن خلق كرد، و قدرى از آن خاك زياد آمد، حوا را از آن خلق كرد. (224)
و علماى خاصه و عامه از وهب بن منبه روايت كرده اند كه : حق تعالى خلق كرد حوا را از زيادتى طينت آدم بر صورت او، و خواب را بر او مستولى گردانيده بود، و اين را در خواب به او نمود، و آن اول خوابى بود كه در زمين ديدند، پس بيدار شد و حوا را نزد سر خود ديد، پس حق تعالى به او وحى كرد كه :اى آدم !كيست اينكه نزد تو نشسته است ؟ گفت : آن است كه در خواب به من نمودى ، پس به او انس گرفت . (225)
و به سند معتبر منقول است كه يهودى آمد به خدمت اميرالمؤ منين عليه السلام و سؤ ال نمود كه : چرا آدم را آدم و حوا را حوا ناميدند؟
فرمود: آدم را براى اين آدم گفتند كه از اديم زمين يعنى روى زمين مخلوق شد، زيرا كه حق تعالى جبرئيل را فرستاد و او را امر كرد كه از روى زمين چهار طينت سرخ و سفيد و سياه و خاكى رنگ بياورد، و فرمود كه اينها را از زمين هموار و ناهموار و نرم و سخت بياورد، و امر كرد او را كه چهار آب بياورد: آب شيرين و آب شور و آب تلخ و آب گنديده ، پس امر كرد كه آن آبها را در آن خاكها بريزد، پس آب شيرين را در حلقش قرار داد، و آب شور را در چشمهايش ، و آب تلخ را در گوشهايش ، و آب گنديده را در بينيش ؛ و حوا را براى اين حوا گفتند كه از حيوان خلق شد. (226)
و به اسانيد معتبره از حضرت اميرالمؤ منين منقول است كه در وصف خلق حضرت آدم فرمود كه : پس حق تعالى جمع نمود از سخت و سست و نرم و درشت و شيرين و شوره زمين ، خاكى كه آب بر آن ريخت تاتر شد، و آب را با خاك ممزوج گردانيد تا اجزايش به يكديگر چسبيد، پس خلق كرد از آن صورتى صاحب دست و پا و جوارح و اعضا و بندها و پيوندها، و خشك كرد آن گل را تا محكم شد، و سخت گردانيد تا صاحب صدا گرديد مانند سفال ، و او را گذاشت تا وقتى كه مقدر كرده بود كه روح در او بدمد، پس دميد در او از روح برگزيده خود، پس متمثل شد انسانى صاحب انديشه ها كه به جولان مى آورد آنها را، و صاحب فكرى كه به آن تصرف در امور مى كرد، و صاحب جوارحى كه آنها را خدمت مى فرمود، و صاحب آلتى چند كه به احوال مختلفه آنها را مى گردانيد، و صاحب شناسائى كه به آن فرق مى كرد ميان حق و باطل و چشيدنيهاو بوئيدنيها و رنگها و ساير اجناس ، و او را معجونى گردانيد به طينت و خلقت انواع مختلفه و اشباه مؤ تلفه و ضدى چند كه با هم دشمنى مى كنند، و خلطى چند كه از هم نهايت دورى دارند از حرارت و برودت و ترى و خشكى و دلگيرى و شادى . (227)
و سيد بن طاووس عليه الرحمه ذكر كرده است كه : در صحف ادريس عليه السلام ديدم در صفت خلق آدم فرموده است كه : حق تعالى به زمين شناساند كه از آن خلقى خواهد آفريد كه بعضى از ايشان اطاعت خواهند كرد و بعضى نافرمانى خواهند كرد، پس زمين بر خود لرزيد و طلب عطف و شفقت از حق تعالى نمود، و سؤ ال كرد كه از او برندارند كسى را كه نافرمانى او كند و داخل جهنم شود، پس ‍ جبرئيل آمد كه طينت آدم را از زمين بردارد پس سؤ ال كرد از او بعزت خدا كه برندارد تا او تضرع كند به درگاه خدا، پس تضرع كرد و حق تعالى امر كرد جبرئيل را كه برگردد، پس امر كرد ميكائيل را، و باز چنين كرد (228)، پسس امر كرد اسرافيل ، و باز چنين كرد، پس امر كرد عزرائيل را، چون به زمين آمد كه بردارد، زمين بلرزيد و تضرع كرد، عزرائيل گفت كه : پروردگار من مرا امر كرده است و آن را بعمل مى آورم ، خواه خوش آيد تو را و خواه بد آيد، پس يك قبضه از خاك گرفت چنانچه حق تعالى امر فرموده بود، و برد بسوى آسمان و در محل خود ايستاد، خدا به او وحى نمود كه : چنانچه طينت ايشان را از زمين قبض كردى و زمين نمى خواست ، همچنين روح هر كه به روى زمين است ؛ و هر كه مردن را بر او حكم كرده ام ، از امروز تا روز قيامت ، همه را تو قبض خواهى كرد.
پس چون صباح روز يكشنبه دوم شد، كه روز هشتم ابتداى خلق دنيا بود،امر كرد ملكى را كه طينت آدم را خمير كرد و مخلوط نمود بعضى را به بعضى ، و چهل سال آن را خمير كرد، پس آن را چسبنده گردانيد، پس لجن متغير گردانيد چهل سال ، پس آن را خشك كرد مانند سفال كوزه گران چهل سال (229)، پس چون صد و بيست سال از ابتداى تخمير طينت آدم گذشت ، با ملائكه گفت كه : من خلق مى كنم بشرى از خاك ، پس چون او را درست كنم و روح در او بدمم ، به سجده افتيد از براى او، پس گفتند: بلى ، پس خلق كرد خدا آدم را بر همان صورت كه آن را تصوير و تقدير كرده بود در لوح محفوظ، پس او را جسدى ساخت كه افتاده بود بر سر راهى كه ملائكه از آنجا به آسمان مى رفتند چهل سال ، پس جن چون در زمين فساد كردند، ابليس از ميان ايشان شكايت كرد بسوى خدا از فساد جن ، و سؤ ال كرد از خدا كه او با ملائكه باشد، و سؤ ال او را حق تعالى به اجابت مقرون گردانيد و با ملائكه به آسمان رفت . و چون فساد جن در زمين بسيار شد، خدا امر كرد ابليس را با ملائكه كه بر زمين فرود آيند و ايشان را از زمين برانند، پس روح در بدن آدم دميد و ملائكه را امر كرد كه از براى او سجده كنند، پس همه سجده كردند مگر شيطان كه از جن بود و سجده نكرد، پس عطسه كرد حضرت آدم پس حق تعالى به او وحى نمود كه : بگو الحمد لله رب العالمين ، پس خدا به او گفت : رحمك الله (230) از براى اين خلق كرده ام تو را كه مرا يگانه بدانى و مرا عبادت كنى و حمد كنى و ايمان به من بياورى و به من كافر نشوى و چيزى را شريك من نگردانى . (231)
به سند معتبر منقول است كه شخصى (232)از حضرت امام رضا عليه السلام پرسيد كه : يابن رسول الله !مردم روايت مى كنند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بدرستى كه خدا خلق كرد آدم را بر صورت او.
فرمود كه : خدا بكشد ايشان را، اول حديث را انداخته اند، بدرستى كه حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گذشت به دو شخصى كه به يكديگر دشنام مى دادند، پس شنيد كه يكى با ديگرى مى گويد: خدا قبيح گرداند روى تو را و روى هر كه را به تو مى ماند، پس حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود كه :اى بنده خدا!مگو اين را به برادرت ، بدرستى كه حق تعالى آدم را بر صورت او آفريده است . (233)
و مثل اين حديث از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام منقول است . (234)
مؤ لف گويد كه : بنابراين دو حديث ، ضمير صورت راجع به آن شخصى خواهد بود كه دشنام داده مى شد؛ و بعضى گفته اند كه : راجع به خدا است . و مراد از صورت ، صفت است ، يعنى او را مظهر صفات كماليه خود گردانيده است ، يا مراد همان صورت ظاهر باشد، و اضافه از براى تشريف باشد يعنى صورتى كه پسنديده و برگزيده بود از براى او؛ و بعضى گفته اند كه ضمير راجع است به آدم ، يعنى صورتى كه مناسب و لايق اين بود، يا آنكه در اول حال او را بر صورتى خلق كرد كه در آخر مردم او را مشاهده مى كردند، نه مثل ديگران كه به تدريج بزرگ مى شوند و تغيير در صورت و احوال ايشان بهم مى رسد. (235)
و مؤ يد بعضى از اين وجوه در حديث معتبر منقول است كه از امام محمد باقر عليه السلام پرسيدند از معنى اين حديث ، فرمود كه : اين صورت محدثه آفريده شده است كه خدا برگزيده بود و اختيار كرده بود بر ساير صورتهاى مختلفه ، پس آن را به خود نسبت داد چنانكه كعبه را به خود نسبت داد و فرمود كه : (بيتى ) (236)، و روح را به خود نسبت داد و فرمود كه : بدمم در او از روح خود (237) (238)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است : حق تعالى چون خواست كه حضرت آدم را بيافريند، جبرئيل را فرستاد در ساعت اول روز جمعه ، پس به دست راست خود قبضه اى برگرفت ، پس رسيد قبضه اش از آسمان هفتم به آسمان اول ، و از هر آسمانى تربتى گرفت ؛ و قبضه اى ديگر گرفت از زمين هفتم بالا تا زمين هفتم پائين ، پس امر نمود جبرئيل را كه قبضه اول را به دست راست گرفت و قبضه ديگر را به دست چپ گرفت ، پس آنچه در دست راست بود حق تعالى به آن گفت كه : از توست رسولان و پيغمبران و اوصيا و صديقان و مؤ منان و سعادتمندان و هر كه من كرامت او را مى خواهم ، و گفت به آنچه در دست چپ بود كه : از توست جباران و مشركان و كافران و طاغوتها و هر كه خواهم خوارى و شقاوت او را. پس هر دو طينت با هم مخلوط شد، و اين است معنى قول خدا ان الله فالق الحب و النوى (239) يعنى : بدرستى كه خدا شكافنده حب است و نوى ، فرمود كه : حب طينت مؤ منان است كه خدا محبت خود را بر آن افكنده است ، و نوى طينت كافران است كه از هر چيزى دور شده اند، و اين است معنى آنچه خدا فرموده است يخرج الحى من الميت و يخرج الميت من الحى (240) يعنى : بيرون آورد زنده را از مرده ، و بيرون مى آورد مرده را از زنده ، پس زنده آن مؤ منى است كه بيرون مى آيد او از طينت كافر، و مرده آن كافرى است كه از طينت مؤ من بيرون مى آيد و به سند موثق از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه : حق تعالى پيش از آنكه خلايق را خلق كند فرمود كه : آب شيرين باش تا از تو خلق كنم بهشت و اهل طاعت خود را، و آب شور و تلخ باش تا از تو خلق كنم جهنم و اهل معصيت خود را، (241)
پس ‍ امر كرد كه اين دو آب با هم مخلوط شدند، پس به اين سبب كافر از مؤمن و مؤمن از كافر به هم مى رسد، پس خاكى گرفت از زمين و بر هم ماليد و افشاند پس مانند مورچگان به حركت آمدند، پس به اصحاب دست راست گفت : برويد بسوى بهشت به سلامت ، و به اصحاب دست چپ گفت : برويد بسوى آتش و پروا ندارم . (242)
و در روايت حسن فرمود: قبضه اى گرفت از خاك تربت آدم پس آب شيرين بر آن ريخت ، و چهل صباح گذشت ، پس چون آن طينت خمير شد جبرئيل آن را بر هم ماليد ماليدن سخت ، پس بيرون رفتند مانند مورچه هاى ريزه از دست راست و دست چپش ، پس امر كرد كه آتشى افروختند و همه را امر كرد كه داخل آن آتش ‍ شوند، و بر ايشان سرد و سلامت شد، و اصحاب دست چپ ترسيدند و داخل نشدند، و از آن روز فرمانبردارى و نافرمانى ايشان ظاهر شد، و فرمود كه : باز خاك شويد به اذن من ، پس آدم را از آن خاك آفريد. (243)
و در حديث ديگر حسن ديگر از آن حضرت منقول است كه : چون حق تعالى ذريت آدم را از پشت او بيرون آورد كه پيمان از ايشان بگيرد به پروردگارى خود و پيغمبرى هر پيغمبرى ، پس پيمان اول پيغمبرى را كه گرفت محمد بن عبدالله بود، پس خدا وحى فرمود به آدم كه : نظر كن چه مى بينى ؟ پس نظر كرد آدم بسوى ذريت خود و ايشان ذرات بودند و پر كرده بودند آسمان را.
آدم گفت : چه بسيارند فرزندان من ، و از براى امر بزرگى ايشان را خلق كرده اى و به چه سبب پيمان از ايشان گرفتى ؟
فرمود: از براى اينكه مرا عبادت كنند، و چيزى را شريك من نگردانند و ايمان به پيغمبران من بياورند و پيروى ايشان بكنند.
آدم گفت : پروردگارا!چرا بعضى از اين ذرات را بزرگتر مى بينم از بعضى ؟ و بعضى نور بسيار دارند و بعضى نور كم دارند؟ و بعضى در اصل نور ندارند؟
فرمود كه : از براى اين ، چنين خلق نموده ام ايشان را كه امتحان كنم ايشان را در همه حالات .
آدم گفت : پروردگارا!مرا رخصت مى دهى در سخن گفتن كه سخن بگويم ؟
فرمود: سخن بگو.
آدم گفت : پروردگارا!اگر ايشان را خلق مى كردى بر يك مثال و يك مقدار و يك طبيعت و يك خلقت و يك رنگ و يك عمر و يك روزى ، هر آينه بعضى بر بعضى ظلم نمى كردند، و ميان ايشان حسد و دشمنى و اختلاف در هيچ چيز به هم نمى رسيد.
حق تعالى فرمود: به روح برگزيده من سخن گفتى ، و به ضعف طبيعت خود تكلم كردى چيزى را كه تو را به آن علمى نيست ، و منم خالق عليم و به علم خود اختلاف قرار دادم ميان خلقت ايشان و مشيت كه جارى مى شود در ميان ايشان امر من ، و بازگشت همه بسوى تقدير و تدبير من است ، و خلق مرا تبديلى نيست ، و خلق نكرده ام جن و انس را مگر براى آنكه مرا عبادت كنند، و آفريده ام بهشت را براى كسى كه مرا عبادت و اطاعت كند و پيروى رسولان من كند از ايشان و پروا ندارم ، و آفريده ام آتش جهنم را براى كسى كه كافر شود به من و معصيت كند و متابعت رسولان من نكند و پروا ندارم ، و آفريده ام تو را و فرزندان تو را بى آنكه احتياجى بوده باشد مرا به تو يا به ايشان ، و تو و ايشان را خلق نكرده ام مگر اينكه بيازمايم شما را كه كدام يك نيكوكارتريد در زندگى دنيا و آخرت و زندگى و مردن و طاعت و معصيت و بهشت و دوزخ را، و چنين اراده كرده ام در تقدير و تدبير خود و به علم من كه احاطه به جميع احوال ايشان كرده است كه مختلف گردانيدم صورتها و بدنها و رنگها و عمرها و روزيها و اطاعت و معصيت ايشان را، و در ميان ايشان قرار دادم شقى و سعادتمند و بينا و نابينا و كوتاه و بلند و خوش رو و بد رو و دانا و نادان و مال دار و پريشان و اطاعت كننده و معصيت كننده و صحيح و بيمار و كسى كه دردهاى مزمن دارد و كسى كه هيچ درد ندارد، تا نظر كند صحيح به بيمار و مرا حمد كند بر اينكه او را عافيت داده ام ، و نظر كند بيمار بسوى صحيح و مرا دعا كند و سؤ ال كند كه او را عافيت دهم و صبر كند بر بلاى من پس او را ثواب دهم به عطاى بزرگ خود، و نظر كند مال دار بسوى پريشان و مرا حمد گويد و شكر كند، و نظر كند پريشان به مال دار پس مرا بخواند و از من سؤ ال نمايد، و مؤ من به كافر نظر كند و مرا حمد كند بر آنكه او را هدايت كرده ام ؛ پس از براى اين آفريده ام كه امتحان كنم ايشان را در خوش حالى و بد حالى ، و در عافيتى كه به ايشان مى بخشم و در بلائى كه ايشان را به آن مبتلا كنم ، و در آنچه به ايشان عطا كنم و در آنچه از ايشان منع كنم ، و منم خداوند پادشاه قادر، و مرا است كه جارى كنم آنچه مقدر گردانيده ام به هر نحو كه تدبير كرده ام ، و مرا هست كه تغيير دهم از اينها آنچه را خواهم بسوى آنچه خواهم ، و مقدم گردانم آنچه را پس انداخته ام ، و پس اندازم آنچه را پيش انداخته ام در تقدير خود، و منم خداوندى كه هر چه خواهم مى توانم كرد، و كسى را نيست كه از كرده من سؤ ال كند، و من از خلق خود سؤ ال مى كنم از هر چه ايشان مى كنند. (244)
مؤ لف گويد: شرح و بيان و تاءويل اين احاديث مشكله ، محتاج به بسط كلامى است كه مناسب اين مقام نيست و در كتاب بحارالانوار بيان شده است . (245)
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه : نقش نگين انگشتر حضرت آدم لا اله الا الله محمد رسول الله بود كه با خود از بهشت آورده بود. (246)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.