داش مَشتی و مُشت درمانی

داش مَشتی و مُشت درمانی

یکی از تکنیک های مفید در مبارزه با وسواس با موضوعات دینی مانند غسل و وضو و نماز و…«داش مَشتی و مُشت درمانی» است. مرحوم دهخدا می گوید: «داش مشتی مخفف داداش مشهدی است. در تداول عامه دسته ای از مردم باشند با صفاتی خاص چون : حمیت ، شجاعت ، زورگویی ، تفوق طلبی ، جوانمردی ، لوطی گری ، و از مشخصات آنان سرپیچی از قیود اجتماعی است و زیست به طرز و گونه ای خاص ، اندکی مغایر با پسند عرف و اجتماع.» این تکنیک را جدی بگیرید. برای این که حساسیت احتمالی برخی نسبت به کلمه داش کاهش پیدا کند به حکایت زیر دقت کنید:
«استاد فاطمی نیا می گوید:علامه جعفری از پدر آیت الله خویی، مرحوم آسید علی اکبر خویی، نقل می کند در قدیم در شهر خوی یک زنی بسیار زیبا بوده. چون شهر کوچک بود همه هم را می شناختند این دختر زیبا نصیب جوانی شد. مکه ای برای این جوان واجب شد. این جوان ذهنش بد جوری مشغول شد که در این مدت طولانی که باید با شتر و…سفر کنم این زن را به چه کسی بسپارم. نزد مقدسی رفت که زنش به او بسپارد او قبول نمی کند و می گوید نامحرم است، چشممان به او می افتد به گناه می افتیم. داشی در خوی بوده مشهور بوده به علی باباخان به او گفت: می خواهم بروم مکه می خواهم زنم را به شما بسپارم. دخترهایش را صدا زد و گفت: او را ببرید داخل. خیالت تخت برو مکه. جوان رفت مکه بعد از شش هفت ماه با اشتیاق رفت در خونه علی باباخان زنش را تحویل بگیرد. در زد گفت: آمده ام زنم را ببرم. گفتند: بابا علی خان نیست ما نمی توانیم او را تحویل دهیم.
گفت: بابا علی خان کجاست؟
گفتند: تبریز.
راه زیادی بود و ماشینی نبود بالاخره خودش را رساند به تبریز. علی باباخان را پیدا کرد. گفت: اینجا چه می کنی؟
گفت: تو این زن را سپرده بودی به من. شنیده بودم که این زن زیبا است. ترسیدم حتی در این حد که بیاد به ذهنم که ببینم این چه شکلی است. به همین دلیل تو که رفتی من تمام مدت را رفتم تبریز تا نباشم.»
و یکی از بزرگان از عارفی نقل می کرد که در نجف لاتی بود که ظاهرش غلط انداز بود ولی باطنش افتاده و متواضع بود.
بنابراین بد نیست منش خوب افراد را بگیریم. در جنگ فردی سینه را ستبر کرده بود و دستها را باز نگه داشته بود و حرکت می کرد پیامبر فرمودندکه این نوع تکبر در برابر دشمن خوب است و خدواند این حالت را دوست دارد. تکبر نزد متکبران عین تواضع است. در تکنیک داش مَشتی و مُشت درمانی باید بزنیم به تریپ لوتی گری. تجسم کنید شیطان سراغ شما می آید با کلاه مسخره شیپوریش و مانند گلام در گالیور هی تو دماغی میگه: من می دونم من می دونم وضوت یا غسلت باطله.
این جا ست که بهت بر می خوره و به داش مشتی های دور برت میگه برید کنار خودم حسابشوم میرسم. کمی لبه کلاهتو کج می کنی پاشنه گیوه تو می کشی بالا زنجیرتو یک چرخی دور انگشت اشاره ان می دهی و دستی به سبیلت می کشی و آستین بالا می زنی و سینه را ستبر می کنی و با مشت می زنی تخت سینه اش و پهن زمینش می کنی. بعد پاتو می گذاری روی خر خره شیطان و میگی: «زکی شرّتو کم می کنی یا مادرتو به عزا بشونم جوجه فکسنی.» بعد خیره می شوی تو چشمانش و عربده می کشی:« افتاد؟ خدا به من گفته این طوری عمل کنم من عقشم میکشه که وضوم و غسلم و نماز همگی باطل باشه افتاد ها یا شیر فهمت کنم. حالا پاشو هری.دمتو بذار روی کولتو بزن به چاک. به من میگن داش حالیته؟»[1]

پی نوشت :
1-بی خیال درمانی، محمدحسین قدیری، ج2، ص145. به نقل از ماهنامه خانه خوبان، 1394.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.