صبر جميل مومن

حضرت موسى عليه السلام عصاى خود را بزمين انداخت ، آنچه سحره براى غلبه بر او تهيه ديده بودند بيكار بلعيد، آنگاه عصا را از زمين برداشت بحالت اوليه خود برگشت .
ساحران داستان عصا را به رئيس خود كه مردى نابينا گفتند پرسيد بينيد هيچ اثرى از ريسمانها و چوب دستيهاى ما باقيمانده و پس از بلعيدن بصورت اوليه خود برگرديده ايد؟ جواب دادند: نه ، ريسمانها و چوبدستيهاى ما بكلى نابود شده ، با تعجب گفت : اين چنين عملى سحر نيست ، كه يك عصا تمام اين ريسمانها را ببلعد و از آنها اثرى باقى نماند. خود را برزمين انداخت و به سجده رفت ، بقيه سحره نيز به پيروى از رئيس ‍ خود در سجده شدند.


قالوا آمنا برب العالمين ، رب موسى و هرون . قال فرعون آمنتم به قبل ان آذن لكم كم الذى علمكم السحر فلاقطعن ايديكم و ارجعكم من خلاف ولا صلبنكم فى جذوع النخل .
در حال سجده گفتند ايمان آورديم به پروردگار جهانيان همان خداى موسى و هارون . فرعون ناراحت شد. گفت قبل از اينكه من اجازه دهم ايمان آورديد؟ موسى رئيس شما بود كه سحر را از او آموخته بوديد دستها و پاهاى شما را چپ و راست جدا خواهم كرد و بر شاخه هاى خرما شما را ميآويزم . اين عمل را انجام داد آنها را با دست و پاى بريده بدار آويخت . در آن حال مى گفتند (ربنا افرغ علينا صبرا و توقنا مسلمين ) پروردگار ما را شكيبائى ده و مسلمان بميران ! همين ساحران صبحگاه همه كافر بودند كه در مقابل پيغمبر مانند موسى عليه السلام قد برافراشته خيال داشتند بر او غلبه نمايند اينك كه شامگاه است شهيد راه اعتقاد و دين شدند.
حزقيل مومن آل فرعون ، قبلا ايمان آورده ولى ايمان خود را مخفى ميداشت . گويند او همان نجارى بود كه صندوق براى حضرت موسى ساخت تا مادرش او را در ميان رود بياندازد. در اين هنگام كه ديد موسى عليه السلام بر سحره پيروز شد تحت تاثير احساسات قرار گرفت ، ايمان خود را آشكار نمود، چون فرعون درصدد برآمد كه موسى عليه السلام را بكشد حزقيل نتوانست خوددارى كند گفت (اتقتلون رجلا يقول ربى الله و قدجاء كم بالبينات من ربكم ) ميخواهد كسى را بكشد كه ميگويد پروردگار من خداست و از طرف او دلائل واضحى آورده است ؟
حزقيل نيز بجزم دين كشته شد و با سحره بدار آويخته گرديد زن او كه ايمان خود را پيوسته مخفى مينمود آرايشگر دختر فرعون بود. روزى در آن حال كه دختر فرعون را آرايش مى كرد و گيسوانش را شانه مى كرد شانه از دستش ‍ بر زمين افتاد. گفت بسم الله دختر فرعون پرسيد منظورت پدر من است ؟
جوابداد نه منظورم پروردگارم بود كه پروردگار تو و پدرت ميباشد اين جريان را دختر فرعون به پدر خود خبر داد. فرعون او و بچه هايش را حاضر نمود، پرسيد پروردگار تو كيست ؟ جوابداد خدا پروردگار من است . دستور داد تنورى كه از مس ساخته شده بود بيافروزند تا او و بچه هايش را در آتش ‍ اندازد. زن حزقيل گفت : من خداست و از طرف او دلائل واضحى براى شما آورده است ؟ حزقيل نيز بجرم دين كشته شد و با سحره بدار آويخته گرديد زن او كه ايمان خود را پيوسته مخفى مينمود آدايشگر دختر فرعون بود. روزى در آن حال كه دختر فرعون را آرايش ميكرد و گيسوانش را شانه ميزد شانه از دستش بر زمين افتاد. گفت بسم الله دختر فرعون پرسيد
منظورت پدر من است ؟
جوابداد به منظورم پروردگار بود كه پروردگار تو و پدرت ميباشد اين جريان را دختر به پدر خود خبر داد. فرعون او و بچه هايش را حاضر نمود، پرسيد پروردگار تو كيست ؟ جوابداد خدا پروردگار من است . دستور داد تنورى كه از مس ساخته شده بود بيافروزند تا او و بچه هايش را در آتش اندازد. زن حزقيل گفت : من يك تقاضا دارم . پرسيد چيست ؟ گفت استخوان من و بچه هايش را جمع كنيد و دفن نمائيد. فرعون قبول نمود.
فرمان داد يك يك بچه هايش او را ميان تنور انداختند. آخرين فرزندش ‍ نوباوه كوچكى بود. پسرك در آن حال كه ميخواستند درتنورش افكنند گفت : اصبرى يا اماه فانك على الحق ، مادر جان شكيبا باش مبادا از عقيده خود برگردى كه اعتقاد تو بر حق است . آن زن را با نوباوه اش در آتش ‍ انداحتند.
آسيه زن فرعون نيز ايمان خود را پنهان ميكرد. آنگاه كه زن حزقيل را فرعون ميآزرد او مشاهده مى نمود، خداوندديده او را بينا نمود در حال شهادت زن حزقيل ديد ملائكه روح آن زن آرايشگر را به آسمانها مى برند. از ديدن ملائكه ايمانش قوى تر شد.
آسيه در عالمى از نيايش و راز و نياز با خداى خود بود كه ناگاه فرعون وارد شد. جريان زن آرايشگر را بعنوان افتخار نقل كرد. آسيه بدون هيچ انديشه و بيم گفت واى بر تو چقدر بر خداوند جرى شده اى ؟ فرعون گفت شايد تو هم ديوانه شده اى .
جواب داد ديوانه نيستم ايمان بخداى جهانيان آورده ام . گفت بايد به پروردگار موسى كافر شوى ، مادرش را خواست و به او گوشتزد كرد كه دخترت مانند موسى كافر شود وگرنه كشته خواهد شد.
مادر آسيه دختر را بگوشه اى برد و بموافقت فرعون ترغيب نمود آسيه گفت هرگز بخدا كافر نخواهم شد، فرعون دستور داد پيكر آن زن با ايمان را بچهار ميخ كشيدند. چهار طرف بدنش را بزمين ميخكوب كردند آنقدر او را شكنجه نمودند تا جان داد.
آسيه آن هنگام كه با مرگ روبرو شد گفت : ((رب ابن لى عندك بيتا فى الجنه و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من القوم الظالمين )).(3)
خداوند پرده از چشم او برداشت ملائكه را مشاهده نمود و مقام خود را ديده خندان گرديد. فرعون گفت مشاهده كنيد جنون اين زن را كه در چنين حالى ميخندد چيزى نگذشت كه آسيه از دنيا رفت .(4) در تفسير مجمع جلد دهم ص 319 مينويسد فرعون او را در آفتابى سوزان قرار داد و چهار ميخ بدو دست و پايش بزمين كوبيد، آنگاه دستور داد سنگى گران بر روى سينه اش قرار دادند در اين موقع گفت : ((رب ابن لى عندك بيتا فى الجنه )) الخ .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.