بهلول و ابوحنيفه

بهلول و ابوحنيفه
در كتابها نقل شده كه بهلول روزى به مسجد آمد ديد ابوحنيفه دارد درس مى دهد، و در ميان صحبتهايش گفت : امام صادق (ع ) چيزهائى مى گويد كه من از كلام او تعجب مى كنم .
1- مى گويد خداوند تبارك و تعالى موجود است ولى نه در دنيا و نه در آخرت ديده نمى شود و آيا مى شود چيزى موجود باشد و ديده نشود اين نيست جز تناقض زيرا كه موجود بودن . ديده نشدن تناقض دارد.
2- مى گويد شيطان در آتش عذاب مى شود، با اينكه شيطان از آتش ‍ خلق شده ، پس چگونه چيزى عذاب مى شود با همان چيزى كه از آن آفريده شده .


3- باز امام صادق مى گويد هر كارى كه بندگان خدا انجام مى دهند خودشان آن را انجام مى دهند خدا انجام نمى دهد، با اين كه آيات دلالت دارد كه خدا همه كارها را انجام مى دهد.
بهلول هنگامى كه اين مطالب را از ابوحنيفه شنيد كلوخى برداشت و به مغز ابوحنيفه زد، در اين هنگام خون به ريش و صورت ابوحنيفه جارى شد ابوحنيفه به سرعت پيش خليفه رفت و از بهلول شكايت كرد، بهلول را حاضر كردند و از او علت اين عمل را جويا شدند، بهلول به خليفه گفت : او مى گويد كه حضرت امام جعفر صادق عليه السلام در سه مسئله اشتباه نموده .
1- ابوحنيفه خيال مى كند هيچ كارى فاعلى ندارد جز خداى متعال ، بنابر اين زخم سر او كار خدا است و من تقصيرى ندارم .
2- او مى گويد هر چيزى كه موجود است بايد ديده شود پس اين درد هم اكنون در سر او موجود است با اينكه احدى او را نمى بيند.
3- او از خاك خلق شده و اين كلوخ هم از خاك است و او خيال مى كند جنس همجنس خود را عذاب نمى كند و هيچ جنسى به جنس خود شكنجه نمى شود پس چرا او از اين كلوخ اظهار درد و سوزش ‍ مى كند.
خليفه وقتى كلام بهلول را شنيد به شگفت آمد و او را از دست ابوحنيفه آزاد نمود.(136)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.