يوسف را در برابر چند درهم بى ارزش فروختند

يوسف را در برابر چند درهم بى ارزش فروختند
قرآن كريم عدد درهم ها را تعيين نكرده ، بلكه فروشندگان را سرزنش نموده كه اين شخصيت بزرگ و آزاده را به صورت برده اى درآورده و به چند درهم پول سياه و بى ارزش فروختند، اما در روايت ها و گفتار مفسران عدد آن درهم ها را به اختلاف ذكر كرده اند: در چند حديث عدد آن ها بيست و درهم و شماره فروشندگان ده نفر ذكر شده كه هر كدام دو درهم نصيبشان شد و در نقل ديگرى 22 درهم و در روايتى ديگر هيجده درهم آمده است .
ابن عباس گفته است :

كسى كه يوسف را پيدا كرد به مصر آورد و در مصر فروخت و نامش مال بن زعر بود، وى يوسف را به چهل دينار پول و يك جفت كفش و دو جامه سفيد به عزيز مصر فروخت . (34)
البته در ميان مفسران اختلاف است كه فروشندگان يوسف چه كسانى بودند؟ و خريدارانش كه بوده اند؟ جمعى گفته اند برادران يوسف در خلال چند روزى كه او در چاه بود، مترصد بودند تا ببينند سرنوشت يوسف چه مى شود و سرانجام چه كسى او را از چاه بيرون مى آورد و پيوسته ميان كنعان و چاهى كه يوسف را در آن انداخته بودند، در رفت و آمد بودند و چون كاروانيان او را بيرون آوردند، به آن ها گفتند اين جوان غلام زر خريد ما بوده كه از دست ما گريخته و بدين جا آمده و خود را در اين چاه پنهان كرده است .
اكنون بايد بهايش را به ما بپردازيد و يوسف را نيز كه در صدد بر آمده بود به ناچار گفتار آنها را تصديق كرد و بدين ترتيب برادران او را به كاروانيان فروختند و معناى اين كه خداوند مى فرمايد رغبتى در وى نداشتند به آن سبب بود كه مى خواستند هر چه زودتر او را از آن محيط دور كنند و سرپوشى روى كارشان بگذارند و تا مبادا يوسف به كنعان باز گردد و پرده از روى كارشان برداشته شود، به همين دليل اعتنايى به خود يوسف و بهايش ‍ نداشتند و هدفشان از اين كار فقط ناپديد كردن يوسف بود. (35)
طبق اين گفتار، يوسف دو بار فروخته شد: يكى در كنار چاه و به دست برادران ، و ديگرى در مصر و به دست كاروانيان ، خريدار نخست ، كاروانيان بودند و خريدار دوم عزيز مصر.
ولى گروه ديگرى معتقدند فروختن يوسف يك بار بيشتر اتفاق نيفتاد و آن هم به دست كاروانيان و در مصر بود، كاروانيان پس از اين كه وى را از چاه بيرون آوردند، به صورت كالايى كه قابل فروش و استفاده است ، پنهانش ‍ كردند. چنان كه خداى تعالى فرموده است : و اسروه بضاعة سپس او را در مصر به بهايى اندك و درهمى چند فروختند و چون در وى آثار آزادى و نشانه بزرگى ديدند و شايد بر اثر تحقيق و سوالى كه از او كرده بودند، وى را شناخته و دانستند فرزند دل بند يعقوب و نوه ابراهيم خليل است ، به همين دليل خواستند هر چه زودتر او را بفروشند و خوش نداشتند كه او را نزد خود نگاه دارند و با ورود به مصر بى درنگ او را در معرض فروش گذارده و درباره قيمتش سخت گيرى نكرده و او را فروختند و كلام خدا را كه فرموده : و كانوا فيه من الزاهدين به همين معنا حمل كرده اند.
صرف نظر از اقوال مفسران و پاره اى از روايت ها و معناى دوم با سياق آيه مناسب تر است و يك نواخت بودن ضماير جمع ، نيز گواهى ديگر بر اين قول است .
و از اين مطلب جمعى چنين استنباط كرده اند: كه وقتى مردم مصر مطلع شدند يوسف را به معرض فروش گذارده اند، به سوى بازارها برده فروشان هجوم آورده و ساعت به ساعت قيمت يوسف بالا مى رفت و تا اين كه او را به هم وزنش از طلا و نقره و حرير و مشك فروختند و اين گفتار را به وهب بن منبه نسبت مى دهند ولى اين سخنان افسانه اى بيش نيست و هم چنين داستان پيرزن و كلافى كه در دست گرفت و به بازار آمد و با همان كلاف – كه دارايى او را تشكيل مى داد – خود را جزو خريداران يوسف قلمداد كرد و ساير مطالبى كه براى شاعران خيال پرداز فارسى نيز زمينه و سوژه اى فراهم كرده است تا در اين باره اشعارى سروده و خيال پردازى كنند، بى اساس و خالى از اعتبار است .
به هر حال يوسف بى گناه و نورديده و يعقوب به صورت كالايى تجارتى و برده اى قابل خريد و فروش در دست كاروانيان در آمد. و به سوى مصر و سرنوشتى نامعلوم پيش مى رفت و در اين ميان خود را به قضا و قدر الهى سپرده بود تا بيند لطف خداى مهربان با او چه مى كند و وعده الهى چه وقت درباره او محقق مى شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.