از سمت باران مى پيچم امروز در خويش، مانند آتشفشانى هر روز در انتظارت سر ميشود، بيتو هر چند امشب چه ميشد اگر تو از سمت باران بيائى؟! دراين زمستان که اينسان خشکيده احساسم، آيا جان غزل هاى چشمت، يک شب بيا وبرآور کو دستهاى رحيمت؟ اى خواهش آسمانى! تا کوچه هاى تغزّل، هر شب مرا مى کشانى تا …
ادامه نوشته »