وصل سبز ز بوى تو گر جهان شود پُر، خزان به باغى نمينشيند اگر تو باشى ميان گلها، خزان نبيند نشان گلها خوشا ترا با دو ديده ديدن، صداى پاى ترا شنيدن بيا که از جوى چشم سردم، غرور اشکى گذر ندارد دوباره مرغ مهاجر، اينجا ترانه مى خواند از بهارت چراغ راه عبور فردا بيا که در فصل بيتو …
ادامه نوشته »