آغاز سبز زمين ميبارد از دستش اعجاز، مرديکه بالا نشين است سحرى بکن با عصايت، تا نيل چشمم بخشکد ماييم وگاهى تغزّل، در کوچه باغ مزامير ارزانيت باد قلبم؛ ارزانيت باد شعرم ميرويد اموج دريا در پهنه ى داغ وآتش تا عاشقى را بفهميد، هان! فرصت آخرين است! چشمان من رودرود است، دستان من گندمين است شعرى بخوان از …
ادامه نوشته »