? تشرف خدمت آقاامام زمان در صحرای عرفات – قسمت چهارم و آخر ? نشستم و زارزار گريه كردم. شرطهها فكر میکردند كه من خوابم برده است و سارقان اثاثيه مرا بردهاند، دور من جمع شدند. اما من به آنها گفتم: «شب است و مشغول مناجات بودم و گريهام شديد شد.» ? فرداى آن روز كه اهل كاروان به عرفات …
ادامه نوشته »