بایگانی برچسب: خنده بلند

خنده بلند

خنده بلند فالگيرى داخل دهى شد، و شب را ميهمان كسى بود، او را داخل اطاقى جاى دادند و پشت در اطاق سگى بود كه بانگ مى زد، او در نيمه شب احتياج به دستشوئى پيدا كرد ولى مى ترسيد كه از اطاق خارج شود، به اطراف اطاق نگاه كرد تا جائى را پيدا كند و قضاء حاجت كند، كنار …

ادامه نوشته »