بایگانی برچسب: طلوع

طلوع

طلوع به چشم من ببخش آسمانى بيا وماه لحظه هاى من باش بهار من که بيتو، بى تو، بى تو بيا وبرگ زيستن بياور تو را به انتظار ميسرايند تويى که کوله باردستهايت   افق افق،  طلوع ناگهانى دراين هزارويک شب کتانى خزانى ام، خزانى ام،  خزانى براى اين درخت استخوانى تمام سبزه هاى ارغوانى پر است از خدا ومهربانى …

ادامه نوشته »

طلوع

طلوع شـقايقى  که در انـديشه ى شکفتن بود دل  شکسته ى در خون نشسته ى من بود بـه  انـتظار طلوع تو اى ستاره ى صبح دو  چشـم  منتظرم در قفس به روزن بود چه شد که دست ستم در حريم حرمت گل چو  شبروان،  به تکاپوى لاله چيدن بود؟! مـرا  بـه کشت آمل در خزان بى خبرى هـزار  خوشه ى …

ادامه نوشته »