بایگانی برچسب: و گاهي كه دلم به اندازه ي تمام غروب ها مي گيرد …

و گاهي كه دلم به اندازه ي تمام غروب ها مي گيرد …

و گاهي كه دلم به اندازه ي تمام غروب ها مي گيرد … و من از تراكم سياه ابرها مي ترسم … و هيچ كس مهربانتر از تو نيست صدا مي زنم … كجاست آن يوسف گمگشته مهرباني كه چراغ هدايت به دست در زمين دادگري كند ؟ كجاست مهـدي … ؟ مرا در ياب …

ادامه نوشته »