بایگانی برچسب: ✍مقیم لندن بود. تعریف می کرد که

✍مقیم لندن بود. تعریف می کرد که…

#داستان_های_اخلاقی ✍مقیم لندن بود. تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که بر می گرداند 20 پنی اضافه تر می دهد! می گفت: «چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنی اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنی را …

ادامه نوشته »