بایگانی برچسب: 119. مرا به خير تو اميد نيست ، شر مرسان

119. مرا به خير تو اميد نيست ، شر مرسان

119. مرا به خير تو اميد نيست ، شر مرسان شاعرى نزد امير دزدها رفت و او را با اشعار خود ستود، امير دزدها دستور داد، تا لباس او را از تنش بيرون آورند و او را برهنه از ده بيرون كنند، دستور امير اجرا شد، شاعر بيچاره در سرماى زمستان با بدن برهنه ، از ده خارج شد، در …

ادامه نوشته »