شبلى نزد جنيد بغدادى رفت و گفت: (( گويند گوهر حقيقت، نزد تو است. آن را يا به من بفروش و يا ببخش. )) جنيد گفت: اگر بخواهم كه بفروشم، تو بهاى آن را ندارى و از عهده پرداخت قيمت آن بر نمىآيى . و اگر بخواهم كه آن را رايگان به تو دهم، قدر آن را نخواهى دانست؛ زيرا:
ادامه نوشته »