منطق شهيد
هر كس و هر گروه منطقی دارد ، يعنی طرز تفكری دارد ، هر كس پيش خود
معيارها و مقياسها دارد و با آن معيارها و مقياسها درباره كارها و بايدها
و نبايدها قضاوت میكند .
شهيد منطق ويژهای دارد ، و ” منطق شهيد ” ، را با منطق افراد معمولی
نميشود سنجيد . شهيد را نمیشود در منطق افراد معمولی گنجاند ، منطق او
بالاتر است ، منطقی است آميخته با منطق عشق از يكطرف ، و منطق اصلاح و
مصلح از طرف ديگر .
يعنی دو منطق را اگر با يكديگر تركيب كنيد : منطق يك مصلح دلسوخته
برای اجتماع خودش ، و منطق يك عارف عاشق لقای پروردگار خودش ، و به
تعبير ديگر اگر شور يك عارف عاشق پروردگار را با منطق يك نفر مصلح ،
با همديگر تركيب بكنيد از آنها ” منطق شهيد ” در میآيد ، شايد اين
تعبير هم نارسا باشد .
لهذا میبينيم ، وقتيكه ابا عبدالله ( ع ) میخواهد بطرف كوفه بيايد ،
عقلای قوم ، ايشان را منع ميكنند ، میگويند
آقا اين كار منطقی نيست ، و راست هم میگفتند ، منطقی نبود ، با منطق
آنها كه منطق يك انسان عادی معمولی است كه بر محور مصالح و منافع خودش
فكر ميكند و منطق منفعت و منطق سياست است ، آمدن ابا عبدالله منطقی
نبود ، امام حسين يك منطق بالاتری دارد ، منطق او منطق شهيد است ، منطق
شهيد مافوق منطق افراد عادی است .
” عبدالله بن عباس ” و ” محمد بن حنيفه ” آدمهای كوچكی نبودند ،
اينها افراد سياستمدار روشن بينی بودند و از نظر منطق آنها يعنی از نظر
منطق سياست و منفعت ، از نظر منطق هوشياری بر اساس منافع فردی و
پيروزی شخصی بر رقيبان ، واقعا هم آمدن ابا عبدالله محكوم بود . ابن
عباس يك راه سياسی زير كانهای پيشنهاد كرد از نوع همان راهها كه معمولا
افراد زيرك كه مردم را وسيله قرار میدهند عمل میكنند . و آن اينكه مردم
را جلو میاندازند و خودشان عقب میايستند ، اگر مردم پيش بردند ، آنها
از نتيجه عمل مردم بهرهمند میشوند و اگر شكست خوردند آنها زيانی
نبردهاند . گفت مردم كوفه به شما نوشتهاند كه ما آماده نصرت تو هستيم .
شما بنويسيد به مردم كوفه ، كه عمال يزيد را از آنجا بيرون كنند و وضع
آنجا را آرام نمايند ، ( بگير و ببيند و بده بدست من پهلوان ) ! يكی از
دو كار خواهد شد : يا اين كار را میكنند ، يا نمیكنند ، اگر اينكار را
كردند ،
شما راحت میرويد و كارها را در دست میگيريد و اگر اينكار را نكردند به
محظوری گرفتار نشدهايد .
اعتنا نكرد به اين حرف ، گفت من ميروم ، گفت كشته ميشوی ، گفت كشته
شدم كه شدم ، گفت آدميكه ميرود و كشته میشود ، زن و بچه با خودش نمیبرد
، فرمود زن و بچه را هم بايد با خودم ببرم .
آری منطق شهيد منطق ديگری است ، منطق شهيد ، منطق سوختن و روشن كردن
است ، منطق حل شدن و جذب شدن در جامعه برای احيای جامعه است .
منطق دميدن روح به اندام مرده ارزشهای انسانی است . منطق حماسه آفرينی
است . منطق دورنگری بلكه بسيار دورنگری است .
اينكه هالهای از قدس دور كلمه ” شهيد ” را فراگرفته است و اين كلمه
در ميان همه كلمات عظيم وفخيم و مقدس ، وضع ديگری دارد برای همين جهت
است . اگر بگويم قهرمان ، ما فوق قهرمان است ، بگويم مصلح ما فوق مصلح
است ، هر چه بخواهم بگويم ما فوق اينهاست .
” شهيد ” ، ” شهيد ” ، كلمه ديگری جای اين كلمه را هرگز نمیگيرد و
نمیتواند بگيرد .