8- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ أَبِى سَعِيدٍ الْقَمَّاطِ عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ عَنْ أَبِى جَعْفَرٍ ع قَالَ لَمَّا أُسْرِيَ بِالنَّبِيِّ ص قَالَ يَا رَبِّ مَا حَالُ الْمُؤْمِنِ عِنْدَكَ قَالَ يَا مُحَمَّدُ مَنْ أَهَانَ لِى وَلِيّاً فَقَدْ بَارَزَنِى بِالْمُحَارَبَةِ وَ أَنَا أَسْرَعُ شَيْءٍ إِلَى نُصْرَةِ أَوْلِيَائِي وَ مَا تَرَدَّدْتُ عَنْ شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِى عَنْ وَفَاةِ الْمُؤْمِنِ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَكْرَهُ مَسَاءَتَهُ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ لَا يُصْلِحُهُ إِلَّا الْغِنَى وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلَى غَيْرِ ذَلِكَ لَهَلَكَ وَ إِنَّ مِنْ عِبَادِيَ الْمُؤْمِنِينَ مَنْ لَا يُصْلِحُهُ إِلَّا الْفَقْرُ وَ لَوْ صَرَفْتُهُ إِلَى غَيْرِ ذَلِكَ لَهَلَكَ وَ مَا يَتَقَرَّبُ إِلَيَّ عَبْدٌ مِنْ عِبَادِي بِشَيْءٍ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُ عَلَيْهِ وَ إِنَّهُ لَيَتَقَرَّبُ إِلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ كُنْتُ إِذاً سَمْعَهُ الَّذِى يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِى يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ الَّذِى يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ الَّتِى يَبْطِشُ بِهَا إِنْ دَعَانِى أَجَبْتُهُ وَ إِنْ سَأَلَنِى أَعْطَيْتُهُ
اصول كافى جلد 4 صفحه :54 رواية :8
اصول كافى جلد 4 صفحه :54 رواية :8
حضرت باقر عليه السلام فرمود: چون پيغمبر (ص ) را بآسمان بردند عرض كرد: پروردگارا حال مؤ من نزد تو چگونه است ؟ فرمود: اى محمد هر كه بدوستى از من اهانت كند آشكارا بجنگ من آمده و من بيارى دوستانم از هر چيزى شتابانترم ، و من در هر كارى كه انجام دهم آن اندازه ترديد ندارم كه در باره وفات مؤ من ترديد دارم ، او از مرگ بدش آيد، و من ناراحت كردن او را خوش ندارم ، و براستى برخى از بندگان مؤ من من هستند كه جز توانگرى آنانرا اصلاح نكند (و حالشان را نيكو نسازد) و اگر بحال ديگرى او را در آورم نابود و هلاك گردد، و برخى از بندگان مؤ من من هستند كه جز ندارى و فقر آنانرا اصلاح نكند، و اگر او را بحال ديگرى بگردانم هر آينه هلاك گردد، و هيچيك از بندگانم بمن تقرب نجويد با عمليكه نزد من محبوبتر باشد از آنچه بر او واجب كرده ام ، و بدرستيكه بوسيله نماز نافله بمن تقرب جويد تا آنجا كه من دوستش دارم ، و چون دوستش دارم آنگاه گوش او شوم كه بدان بشنود، و چشمش شوم كه بدان ببيند، و زبانش گردم كه بدان بگويد، و دستش شوم كه بدان برگيرد، اگر بخواندم اجابتش كنم ، و اگر خواهشى از من كند باو بدهم .
شرح :
ايندو حديث از لحاظ معنى از احاديث مشكله است كه چند جاى آن احتياج بشرح و توضيح دارد و دانشمندان بزرگوار شيعه هر كدام در خور فهم مردمان شرحى بر آن نگاشته و توضيحاتى داده اند، و ما نيز بنوبه خود با رعايت كمال اختصار ملخصى از آن كلمات را در چند مورد نقل مى كنيم :
از جاهائى كه مورد بحث در اين دو حديث قرار گرفته است . آنجا كه فرمايد: ((و ما يتقرب الى عبد بشى ء احب …)) كه از آن استفاده شود كه عمل واجب هميشه از لحاظ فضيلت و ثواب برتر از عمل مستحب است لكن مرحوم شهيد در قواعد فرموده است : ما جاهائى داريم كه از تحت اين قاعده خارج است ، مانند برى ء كردن ذمه بدهكار در مقابل مهلت دادن باوكه اولى مستحب است و دومى واجب و اولى فضيلتش در ثواب زيادتر است ، و مانند اعاده نماز واجبى كه مكلف خوانده است با جماعت كه دومى با اينكه مستحب است بيست و هفت درجه برتر از نماز فراداى واجب است ، و مانند نماز در بقاع شريفه كه برتر از غير آن است بعد هزار برابر تا دوازده برابر ديگر موارد، و در حل آن گفته است : ولى در تمام اين موارد در حقيقت مستحب با خود واجب نيست ، و فزونى ثواب بخاطر اينست كه مشتمل بر مصلحتى زائد برانجام واجب است نه بخاطر آن قيد، و مجلسى (ره ) پس از مناقشاتى در اين كلام گويد: ممكن است اين اخبار و نظائر آن كه دلالت بر برترى واجب بر مستحب كند مخصوص بنوع خودش باشد مانند برترى نماز واجب بر مستحب ، و بنابراين لازم نيايد كه رد سلام واجب (مثلا) برتر باشد از يك حج مستحب يا نماز جعفر و يا ساختن پل يا مدرسه بزرگى .
2 در آنجا كه فرمايد: ((و ما ترددت فى شى ء… در هيچ چيز ترديد نكردم مانند ترديد در مرگ مؤ من …)) كه نسبت ترديد به خداى سبحان احتياج به تاءويل دارد و در تاءويل آن وجوهى گفته اند يكى اينكه ممكن است ترديد اشاره بمحو و اثبات در لوحشان باشد، زيرا اجل و زمان مرگش در يك زمان معينى در لوح نوشته شده ، و آن بنده دعاى در تاءخير آن كند يا صدقه بدهد، و خداوند آنرا محو كرده و مرگش زا بزمان ديگرى اندازد، پس اين كار همانند كار شخص متردد است و بطور استعاره بر او ترديد اطلاق شده .
وجه ديگر اينكه مقصود از تردد در حديث برطرف كردن كراهتى است كه بنده از مرك دارد و رفع علاقه او از دنيا كه اين احتياج به پيش آوردن حالاتى از جانب پروردگار دارد كه يكسره علاقه او را از دنيا بكند و كراهتش را از مرك زائل كند، مانند مرض . پيرى . زمينگيرى . فقر. و احتياج . بلاهاى ناگهانى و شديد و امثال اينها كه تديجا مرك را بر بنده خدا آسان كند و مشتاق آن گردد و در اين حديث از اين معنى تعبير به ترديد شده چون از جهت وصف با كار شخص متردد شبيه است .
3 در معنى جمله كه فرمايد: ((فاذا اءحببته كنت سمعه … چون او را دوست داشتم گوش او گردم كه بدان بشنود…))كه به ظاهر آن نمى شود چنگ زد و نياز به تاءويل دارد و برخى از صوفيه به ظاهر آن تمسك كرده و قائل به اتحاد و حلول شده اند و از استعارات لطيفه كه در بواطن اين الفاظ است روى بر تافته و به گمراهى افتاده اند و ديگران را نيز گمراه ساخته اند، با اينكه حلول و اتحاد نزد تمام خردمندان محال است ، و چگونه ممكن است چيزى كه با تمام اشيائ در حقيقت و آثار متباين است متحد گردد، در صورتيكه اينان در كفر صريحى كه گفته اند از اتحاد و حلول با خصوص عارفان و محبين اكنفا نكرده اند، و خداى سبحان را با همه موجودات حتى سگان و خوكان و قاذورات متحد دانسته اند و پروردگار سبحان منزه است از اين گفتار سخيف كه هيچ خردمندى حتى قائلين به اين گفتار به اتحاد خودشان با اين موجودات پست تن در ندهند و اتحاد بوجود ناتوان پستى چون خود را با آنها نپذيرند و خود را برتر از آن دانند تا چه رسد به آفريدگار جهانيان ، و در تاءويل اين اخبار كه بر طريق استعاره و مجاز وارد شده و مانند آن در قرآن و حديث و سخنان دانشمندان عرب بسيار است و جوهى گفته اند: اول آنكه اينگونه تعبيرات براى مبالغه در قرب بخدا است و بخاطر بيان تسلط محبت بر ظاهر و باطن و عيان و نهان بنده است ، پس مقصود، واللّه اعلم اينست كه چون بنده ام را دوست دارم او را بمقام انس خود بكشم ، و داخل عالم قدس گردانم و انديشه اش را غرق در اسرار ملكوت كنم ، و حواسش را در تصرف نورانيت انوار جبروت در آورم ، پس قدمش در مقام قرب ثابت گردد، و گوشت و خونش بمحبت آميخته گردد تا آنجا كه يكسره از نفس خود غافل گردد، و اغيار از نظر او پراكنده شوند و من بمنزله گوش و چشمش شوم ، چنانچه در مبالغه محبت بين دو دوست گويند: تو گوش و چشم و دل منى … دوم آنكه مقصود اين باشد كه بواسطه شدت محبت بحق تعالى و تخلق باخلاق خدا جلو علام از خود اراده و محبتى ندارد، و نشنود جز آنكه خدا خواهد، و نگاه نكند جز بآنچه خدا دوست دارد… سوم اينكه خداوند سبحان در بدن انسان و قلب و روحش قواى ضعيفه بوديعت نهاده كه تمامى آنها در معرض زوال و فنا است ، پس اگر آنها را در پيروى هواى نفس و شهوات جسمانى صرف كرد دستخوش زوال گردد و جز حسرت و ندامت اثرى از آنها بجاى نماند، و اگر در اطاعت پروردگار و پيروى او بكار برد خداوند آنها را نيرو دهد و تقويت كند تا آنجا كه يكسره كامل گردد و ابدى شود و امثال مرگ و كرى و كورى و گنگى در او نقصى نياورد، و چنان شود كه در قبر و قيامت نيز همانند اين عالم بشنود و ببيند و سخن گويد، چنانچه در حديث شريفه نبوى است : ((ما قلعت باب خيبر بقوة جسمانية بل بقوة ربانيه )) و اين وجوه را شيخ بهائى قدس سره فرموده و ديگران از او نقل كرده اند.
از جاهائى كه مورد بحث در اين دو حديث قرار گرفته است . آنجا كه فرمايد: ((و ما يتقرب الى عبد بشى ء احب …)) كه از آن استفاده شود كه عمل واجب هميشه از لحاظ فضيلت و ثواب برتر از عمل مستحب است لكن مرحوم شهيد در قواعد فرموده است : ما جاهائى داريم كه از تحت اين قاعده خارج است ، مانند برى ء كردن ذمه بدهكار در مقابل مهلت دادن باوكه اولى مستحب است و دومى واجب و اولى فضيلتش در ثواب زيادتر است ، و مانند اعاده نماز واجبى كه مكلف خوانده است با جماعت كه دومى با اينكه مستحب است بيست و هفت درجه برتر از نماز فراداى واجب است ، و مانند نماز در بقاع شريفه كه برتر از غير آن است بعد هزار برابر تا دوازده برابر ديگر موارد، و در حل آن گفته است : ولى در تمام اين موارد در حقيقت مستحب با خود واجب نيست ، و فزونى ثواب بخاطر اينست كه مشتمل بر مصلحتى زائد برانجام واجب است نه بخاطر آن قيد، و مجلسى (ره ) پس از مناقشاتى در اين كلام گويد: ممكن است اين اخبار و نظائر آن كه دلالت بر برترى واجب بر مستحب كند مخصوص بنوع خودش باشد مانند برترى نماز واجب بر مستحب ، و بنابراين لازم نيايد كه رد سلام واجب (مثلا) برتر باشد از يك حج مستحب يا نماز جعفر و يا ساختن پل يا مدرسه بزرگى .
2 در آنجا كه فرمايد: ((و ما ترددت فى شى ء… در هيچ چيز ترديد نكردم مانند ترديد در مرگ مؤ من …)) كه نسبت ترديد به خداى سبحان احتياج به تاءويل دارد و در تاءويل آن وجوهى گفته اند يكى اينكه ممكن است ترديد اشاره بمحو و اثبات در لوحشان باشد، زيرا اجل و زمان مرگش در يك زمان معينى در لوح نوشته شده ، و آن بنده دعاى در تاءخير آن كند يا صدقه بدهد، و خداوند آنرا محو كرده و مرگش زا بزمان ديگرى اندازد، پس اين كار همانند كار شخص متردد است و بطور استعاره بر او ترديد اطلاق شده .
وجه ديگر اينكه مقصود از تردد در حديث برطرف كردن كراهتى است كه بنده از مرك دارد و رفع علاقه او از دنيا كه اين احتياج به پيش آوردن حالاتى از جانب پروردگار دارد كه يكسره علاقه او را از دنيا بكند و كراهتش را از مرك زائل كند، مانند مرض . پيرى . زمينگيرى . فقر. و احتياج . بلاهاى ناگهانى و شديد و امثال اينها كه تديجا مرك را بر بنده خدا آسان كند و مشتاق آن گردد و در اين حديث از اين معنى تعبير به ترديد شده چون از جهت وصف با كار شخص متردد شبيه است .
3 در معنى جمله كه فرمايد: ((فاذا اءحببته كنت سمعه … چون او را دوست داشتم گوش او گردم كه بدان بشنود…))كه به ظاهر آن نمى شود چنگ زد و نياز به تاءويل دارد و برخى از صوفيه به ظاهر آن تمسك كرده و قائل به اتحاد و حلول شده اند و از استعارات لطيفه كه در بواطن اين الفاظ است روى بر تافته و به گمراهى افتاده اند و ديگران را نيز گمراه ساخته اند، با اينكه حلول و اتحاد نزد تمام خردمندان محال است ، و چگونه ممكن است چيزى كه با تمام اشيائ در حقيقت و آثار متباين است متحد گردد، در صورتيكه اينان در كفر صريحى كه گفته اند از اتحاد و حلول با خصوص عارفان و محبين اكنفا نكرده اند، و خداى سبحان را با همه موجودات حتى سگان و خوكان و قاذورات متحد دانسته اند و پروردگار سبحان منزه است از اين گفتار سخيف كه هيچ خردمندى حتى قائلين به اين گفتار به اتحاد خودشان با اين موجودات پست تن در ندهند و اتحاد بوجود ناتوان پستى چون خود را با آنها نپذيرند و خود را برتر از آن دانند تا چه رسد به آفريدگار جهانيان ، و در تاءويل اين اخبار كه بر طريق استعاره و مجاز وارد شده و مانند آن در قرآن و حديث و سخنان دانشمندان عرب بسيار است و جوهى گفته اند: اول آنكه اينگونه تعبيرات براى مبالغه در قرب بخدا است و بخاطر بيان تسلط محبت بر ظاهر و باطن و عيان و نهان بنده است ، پس مقصود، واللّه اعلم اينست كه چون بنده ام را دوست دارم او را بمقام انس خود بكشم ، و داخل عالم قدس گردانم و انديشه اش را غرق در اسرار ملكوت كنم ، و حواسش را در تصرف نورانيت انوار جبروت در آورم ، پس قدمش در مقام قرب ثابت گردد، و گوشت و خونش بمحبت آميخته گردد تا آنجا كه يكسره از نفس خود غافل گردد، و اغيار از نظر او پراكنده شوند و من بمنزله گوش و چشمش شوم ، چنانچه در مبالغه محبت بين دو دوست گويند: تو گوش و چشم و دل منى … دوم آنكه مقصود اين باشد كه بواسطه شدت محبت بحق تعالى و تخلق باخلاق خدا جلو علام از خود اراده و محبتى ندارد، و نشنود جز آنكه خدا خواهد، و نگاه نكند جز بآنچه خدا دوست دارد… سوم اينكه خداوند سبحان در بدن انسان و قلب و روحش قواى ضعيفه بوديعت نهاده كه تمامى آنها در معرض زوال و فنا است ، پس اگر آنها را در پيروى هواى نفس و شهوات جسمانى صرف كرد دستخوش زوال گردد و جز حسرت و ندامت اثرى از آنها بجاى نماند، و اگر در اطاعت پروردگار و پيروى او بكار برد خداوند آنها را نيرو دهد و تقويت كند تا آنجا كه يكسره كامل گردد و ابدى شود و امثال مرگ و كرى و كورى و گنگى در او نقصى نياورد، و چنان شود كه در قبر و قيامت نيز همانند اين عالم بشنود و ببيند و سخن گويد، چنانچه در حديث شريفه نبوى است : ((ما قلعت باب خيبر بقوة جسمانية بل بقوة ربانيه )) و اين وجوه را شيخ بهائى قدس سره فرموده و ديگران از او نقل كرده اند.