کعبه او را می شناسد (1)
روايت شده است كه هشام پسر عبد الملك در روزگار خلافت پدرش حج گزارد و چون طواف كرد خواست به حجر الاسود دست بكشد. از شدت ازدحام نتوانست. براى او منبرى نهادند و مردم شام اطرافش را گرفتند. در همين حال على بن حسين (عليه السلام) در حالى كه ازار و ردايى بر تن داشت و از همگان زيباتر و خوشبوتر بود آمد و ميان پيشانى او بر اثر سجده همچون زانوى شتر پينه بسته بود. شروع به طواف فرمود و چون به محل حجر الاسود رسيد مردم به پاس حرمت و هيبت ايشان كنار رفتند تا به حجر الاسود دست كشد اين كار هشام را به خشم آورد. مردى از شاميان از هشام پرسيد: اين كيست كه مردم اين چنين هيبت او را نگهداشتند و براى او راه گشادند و از كنار حجر الاسود كناره گرفتند؟ هشام براى اينكه مردم شام به امام سجاد راغب نشوند، گفت نمىشناسمش. ادامه دارد …