صلح امام حسن (علیه السلام) با معاويه 3
حضرت بعد از خيانت فرماندهان به محلّى به نام «دير عبدالرحمن » كوچ كرد. همه سپاه سه روز در آن جا اقامت كردند تا اين كه چهل هزار سواره و پياده جمع شدند. در اين جا حضرت دوازده هزار نفر را به فرماندهى عبيداله بن عباس به جنگ با معاويه فرستاد و فرمود امير لشكر عبيداله بن عباس است. اگر حادثه اى برايش پيش آيد, قيس بن سعد امير باشد و چنان چه براى قيس هم عارضه اى پيش آيد, پسرش سعيد بن قيس امير باشد. عبیدالله بن عباس بر اثر تطمیع معاویه به او پیوست.
لشكر حركت كرد و امام به شهر ساباط رفت تا مردم را به جنگ با معاويه تهييج كند. به منبر رفت و حقايق را بيان كرد و در ضمن سخن فرمود: تفرقه و تشتت را كنار بگذاريد. گوش به فرمان باشيد. آن چه من صلاح شما را در آن مى بينم, نيكوتر است از آن چه شما صلاح خود را در آن مى دانيد.
بعد از اتمام سخنرانى, عده اى از منافقان که جزء خوارج بودند, از جا بلند شدند و فرياد زدند: به خدا قسم ! اين مردكافر شده است . گروهى عليه آن بزرگوار شورش كردند و به خيمه ی آن حضرت ريختند و هر چه بود, غارت كردند,حتّى سجادهء حضرت را از زير پايش كشيدند و بردند. امام وقتى جريان را چنين مى بيند, همراه جمعى از اصحاب باوفاى خود به طرف شهر مدائن حركت مى كند. وقتى خواست از ساباط حركت نمايد, در تاريكى ملعونى به نام «جرّاح بن سنان» خود را به حضرت رساند و گفت: اى حسن ! كافر شدى, چنان كه پدرت كافر شد! با خنجر به ران مبارك حضرت زد و او را مجروح ساخت.
ادامه دارد …
|