خدايا توفيق پاره كردن تمام بندهاي عبوديت غير خودت را به من عطا بفرما جعفر مرداني |
|
خاطره
تازه امده بود سقز یک روز شاید هم دو روز . باید حمله می کردیم به یک روستا که نزدیک سقز بود . ضد انقلاب جمع شده بود آن جا. دو سه تا از بچه ها فشنگ شان تمام شد. خواستیم عقب نشینی کنیم محمود گفت من یک قدم هم عقب نمی آم . گفتم :اگر گلوله هات تموم شد چی کار می کنی؟گفت جنگ تن به تن. ماندیم چه کار کنیم در همین حال محمود سر یکی از کومله ها را هدف گرفت و زد . طرف با صورت آش و لاش از پشت تخته سنگ افتاد بیرون شروع کرد به غلت خوردن . دست یکی دیگرشان را هم زد . بچه ها شیر شدند . دو سه تای شان را هم آنها زدند . محمود کم کم شروع کرد جلو رفتن . کومله ها آنهایی شان که زنده مانده بودند پا گذاشتند به فرار. فردای ان روز محمود شد مسوءول گروه اسکورت ((دیواندره-سقز)) محمود کاوه |