اسماعیل غافل? ?قسمت 6

? اسماعیل غافل?

?قسمت 6

☄در این چند روز که مشغول زیارت بود. فکر اسماعیل، رهایش نمی کرد. آخر اسماعیل را هیچ کس تا حالا در حال عبادت ندیده است و به خاطر همین معروف شده بود به اسماعیل غافل.
?مشهدی، حسابی کلافه شده بود، اصلاً سر در نمی آورد که چرا امام رضا علیه السلام او را به اسماعیل حواله داده است.
با این حال، زیارت خیلی خوبی بود، یک زیارت نامه هم به نیابت از حاجیه خانمش خواند. اتاقی که گرفته بود نزدیک حرم بود به خاطر همین توفیق یارش شده بود و در این چند روز، تمام نمازها را در حرم می خواند.
⚡️روزها سپری شد. روز موعود فرا رسید، صبح زود به صحن قدس رفت، اسماعیل را دید که زودتر از او سر قرار آمده، جلو رفت، ساک را زمین گذاشت تا با او خوش و بشی بکند. بعد از حال و احوال، اسماعیل ساک را برداشت و گفت: برویم.
✋مشهدی در حالی که خم شده بود، تا ساک را از اسماعیل بگیرد، گفت: شما زحمت نکشید، اجازه بدهید خودم بر می دارم.
اسماعیل در حال حرکت گفت: اختیار دارید، من خیلی خوشحالم که بتواتم خادم زائر امام رضا علیه السلام باشم.
? مشهدی دنبال اسماعیل راه افتاد، اولش فکر می کرد که حالا آقا اسماعیل او را تا ترمینال همراهی خواهد کرد ولی وقتی دید که اسماعیل او به کوچه و پس کوچه ها می برد نگران شد.
? می خواست چیزی بگوید که آقا اسماعیل در یک کوچه خلوت ایستاد رو به مشهدی قربان کرد و گفت:
مشهدی! لطف کن هر چه می گویم خوب گوش کن.
– چشم آقا اسماعیل، بفرمایید.
آقا اسماعیل کمی خم شد و گفت:
– لطف کن بیا شت من سوار شو.
مشهدی با تعجب گفت:
⁉️- یعنی چه آقا، من همچین جسارتی نمی کنم، آخر برای چی؟
اسماعیل که هنوز کمرش خم بود، گفت:
– یا الله سوار شو که کار داریم.
?مشهدی هم چاره ای جز سوار شدن ندید، با شرمندگی ساکش را به دست گرفت و سوار شد. دو سه قدم راه رفتند مثل این که زمین زیر پایشان می چرخید، بعد از همان دو سه قدم به جایی رسیدند.
?اسماعیل گفت: مشهدی نمی خواهی پیاده شوی؟!

#داستان_مهدوی

ادامه دارد??????

? کانال چشم به راه
عضویت ?
? telegram.me/joinchat/Cys1tT_SDoy5nbXao7fCxw

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.