دروازه های نور را، بستند و ما و تیرگی، کی می رسی و ناگهان، دروازه را وا می کنی ؟ باغ زمستان دیده ام، با شاخه هایی یخ زده کی تو بهار، ناگهان! ما را شکوفا می کنی ؟