لطيفه
در نجف اشرف عربى فقير گربه اى را گرفته پيش طلبه اى آورد و گفت : به من كمك كن و اين گربه را از من بگير و به اندازه يك وعده غذا به من كمك كن ، طلبه گفت : من گربه نمى خواهم اما مقدارى به تو كمك مى كنم ، فقير گفت :
نه نمى شود من گدا نيستم ، پس اين گربه را در عوض بگير، طلبه هم گربه را گرفت و مقدارى به او كمك كرد فردا ديد كه عده اى از عربها پشت حجره او صف بسته اند و هر كدام گربه اى را در دست دارند و به طلبه مى گويند: شنيده ايم كه تو گربه مى خرى گربه ما را هم بخر و به ما پول بده .
اشعار متصل
پيشلطيفطلعتشقيمتمهشكستهشد |
پيشبنفشهخطشگلبچمننهفتهشد. |
شبعيشمنغمگينبمحنتصبحگشت اما |
بلطفگهگهينتميشكيبدقلبغمزارا. |