عشق
دوش ديدم كه ملائك در خونمونو زدند
من و ديدند و يه هو آتيش به جون من زدند
يكدفه يكي از اون فرشته ها يواشكي
اومدو دلم رو بردش به بهشت ازلي
تو بهشت يكي از اون حوري هاي لباس سفي
خوش لباس و خوش قد و ناز و سفيد و عسلي
اومد و به من رسيد آروم و بي معطلي
دستم و گرفت و برد پيش درخت ابدي
زير شاخه هاي آن درخت سرو ابدي ، نرم و خميد
به درازاي بلورين بدنش تام رميد
عشق در دل چو نگين صدفي پاك و تميز
دست در دست من و عشق چون درّ يمين
ناگه از فرّ شميم آن يگانه ازلي
خواب از چشم من خفته ي شب زود پريد
عشق آتش شد و من آب شدم ، ناب شدم
ناگه از فرّ شميم عاشقي جان شدم ، مست شدم
شوق ديدار همان يار و سجاياي برين
من و بر سجده ي خاك آمد و بر مهر رحيل
وقت صبح آمد و هنگام اذان نائل شد
عشق جاري شد و سجاده ي ما تزئين شد
اشك در چشم من و چشم در دست و قنوت
لب در وصف تو و عشق در جان كبود
فضل از بهر تمناي تو صد چندان شد
جان از بند تجسم به ابد آزاد شد