دانشمندى در ميان نادانان
گويند خطيب دانشمندى بعنوان ارشاد و تبليغ عازم سرزمينهاى عشاير نشين شد وقتيكه بر آنها وارد شد، مقدمش را گرامى داشتند وبا كمال احترام از او استقبال نمودند ولى خيلى نادان بودند، تا آنكه بدستور خطيب ، منبرى در مكانى گذاشته شد خطيب روى منبر رفت و گفت : بسم الله الرحمن الرحيم همه شنوندگان با هم گفتند بسم الله الرحمن الرحيم ، خطيب گفت : آنچه را من مى گويم نگوييد، آنان هم گفتند ((آنچه را من ميگويم نگوييد)) خطيب گفت : شما فقط مستمع هستيد گوش دهيد، آنان هم گفتند: شما فقط مستمع هستيد گوش دهيد خطيب بنظر تند بآنها نگاه كرد، آنها هم به نظر تند به خطيب نگاه كردند.
در اين پشه اى به گردن خطيب نشست ، فورى با سرعت بوسيله دستش به گردنش زد تا پشه بلند شود، ديد مستمعين هم ، همين كار را كردند، خطيب ديد عجيب گرفتار شده ، سر افكنده شد و از منبر پائين آمد، ولى بى آنكه با آنان حرفى بزند رفت .