سرپرستى عبدالمطلب از پيامبر(ص )
(عبدالمطلب بزرگ و رئيس مكه ، جد پيامبر(ص ) (يعنى پدر عبدالله ) بود، پيامبر(ص ) قبل از آنكه به دنيا بيايد، پدرش از دنيا رفت ، و هنگامى كه شش ساله بود مادرش از دنيا رفت ، سرپرستى آن حضرت را عبدالمطلب به عهده گرفت ، به خصوص او از كتابها و اخبار پيامبران و قرائن دريافته بود كه محمد (ص ) پيامبر آخر الزمان است ، از اين رو در حفظ او، مراقبت مى كرد تا اينكه عبدالمطلب در سال هشتم ولادت پيامبر(ص ) از دنيا رفت ).
عبدالمطلب ، شتران بسيار داشت ، ساربانان متعدد، از آن شترها در چراگاهها نگهبانى مى كردند، به عبدالمطلب خبر رسيد كه چند شتر او فرار كرده و از چراگاه دور شده اند، عبدالمطلب ، محمد(ص ) را(كه در آن هنگام كمتر از هشت سال داشت ) براى گردآور شترها به بيابان فرستاد، ولى او رف و دير كرد، و همين موجب نگرانى شديد عبدالمطلب شد( با خود مى گفت نبادا اين كودك ستخوش حوادث شده و كشته شده باشد)، عبدالمطلب كه به خداى يكتا ايمان داشت كنار كعبه آمد و حلقه در كعبه را مى گرفت و مى گفت :
يا رب اتهلك الك ان تفعل فامر مابدالك
:(پروردگار! آيا اهل خود را هلاك مى كنى ؟ اگر چنين باشد، امرى از جانب تو ظاهر شده ) (يعنى طبق اخبار، تو مى خواستى اين كودك ، پيغمبر گردد، ولى اكنون (بدا) حاصل شد، وبراى ما آشكار گشت كه خواسته تو، موقت بود).
طولى نكشيد كه محمد(ص ) در حالى كه شترهاى فرارى را جمع كرده بود بازگشت .
عبدالمطلب كسانى را به هر جاده و دره براى جستجوى پيامبر(ص ) فرستاده بود، و فرياد مى زد: (خدايا! آيا اهل خود را هلاك مى كنى اگر چنين كنى براى تو بدا حاصل شده است ).
ولى وقتى كه چشمش به سيماى نورانى محمد(ص ) افتاد، او را در آغوش گرفت و بوسيد و فرمود:(پسر جانم ! پس از اين تو را براى كارى به جايى نمى فرستم ، چرا كه مى ترسم ، دستخوش حوادث شده و ناگهان كشته شوى ). (141)
|