وارد یک باغ بزرگ شدم
وارد یک باغ بزرگ شدم. انواع میوه ها بر روی درختان نمایان بود. نمی دانید چقدر زیبا بود. نهرهای زیبا، چمنزار و… محو زیبایی باغ بودم که برادر شهیدم سیدمحمود را دیدم.
گفتم اینجا چه میکنی؟ گفت: باغ را آماده کردم. فردا مهمان عزیزی دارم.
روز بعد در فکر این رویای عجیب بودم که خبر رسید پدرم از دنیا رفت!
برگرفته از کتاب فراتر از زمان. اثر گروه شهید هادی. خاطرات زیبای مدیر شهید سیدمحمود افتخاری.
همراه باشید با ما در تنها کانال رسمی گروه و انتشارات شهید هادی در ایتا
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63