روستای ملک بابو
روستای ملک بابو آخرین روستای اطراف بردسکن در حاشیه کویر است که بیشتر اهالی در کار دامداری و شترچرانی بودند.
انقلاب اسلامی پیروز شد. یکی دو سال بعد، بچه های جهاد سازندگی برای آن روستا، برای اولین بار حمام ساختند!
مصطفی که یکی از جوانان ساده دل روستا بود، سراغ بچه های جهاد آمد و پرسید: یک سوالی دارم. الان توی کشور ایران چه خبره؟
گفتند: یعنی چی؟
گفت: من چند شبه خواب عجیبی می بینم، حضرت زهرا سلام الله به من می گویند بیا فرزندم را یاری کن.
من فکر می کنم مثل روز عاشورا باید بجنگم و فرزند حضرت را یاری کنم.
بچه های جهاد گفتند: مگه خبر نداری تو کشور چه خبره؟
گفت: ما توی روستا نه آب داریم و نه برق و خبری از جایی نداریم. فقط خبر داریم که دو ساله شاه از ایران رفته و انقلاب شده، من هم تا سوم دبستان درس خواندم و صبح ها گله شتر را می برم صحرا و غروب بر می گردم.
از وقتی هم که بزرگ شدم نماز اول وقت می خوانم و سعی می کنم گناه نکنم. حالا به من میگید چه خبر شده و تعبیر خواب من چیه؟
بچه های جهاد به همدیگر نگاه کردند و جلو آمدند وگفتند: الان سه ماهه که صدام به ایران حمله کرده و جنگ شروع شده، یعنی تو خبر نداری؟
گفت: جنگ؟! نه والا، حالا باید چجوری برم جنگ؟
وقتی آدرس محل سپاه در شهر را گرفت، گله شتر را برگرداند و برای پدر ماجرا را گفت و آماده حرکت شد.
پدر گفت: من جز تو کسی رو ندارم. از فردا کی این گله رو ببره صحرا؟
مصطفی گفت: بابا، خود حضرت زهرا سلام الله به من گفته بیا، شما می تونی فردای قیامت جواب دختر پیغمبر رو بدی؟
این حکایت زیبا ادامه دارد…
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63