گران شد دست من؛ اما نمی‌افتد ز دامانت

گران شد دست من؛ اما نمی‌افتد ز دامانت

📝 غزلی از سیدشهاب‌الدین موسوی در رثای حضرت فاطمه‌ی زهرا(س) در دیدار شاعران با رهبر انقلاب در سال ۱۳۸۵

❤️ زبان بسملی‌هایم نکرد ای تیغ عریانت
بمان در غربتت ای محسن اشکم به دامانت
بمان در بغضت ای توفان، گلودر خون و خون در چشم
مگر در این غریبستان رسد دردم به درمانت
چرا در خود نشستی برق خشم ذوالفقارت کو
برآ ای خیبر گمگشته، در خویش است میدانت
تو قرآن می‌نویسی، سوره‌ای از چشم من بردار
مگر آن کس که پشت در ورق شد نیست قرآنت
بیا ای «لَو کُشِف‌سامان» برایت پرده‌ای دارم
ببینم تا که با این غم چه خواهد کرد ایمانت
علی جان آسمان چهره‌ام ابری‌ست باور کن
وگر باران نمی‌گیرد، که می‌ترسم ز توفانت
از آن دستی که آتش بود و در عشقت کبودم کرد
گران شد دست من اما نمی‌افتد ز دامانت
برای شانه‌هایت در نمک خوابانده‌ام زخمی
که حتی پرده‌های شب نیارد کرد پنهانت
در انفاس چراغی سوز و اسما را تلاوت کن
نقاب از بازویم بگشا ببین شام غریبانت

🔹 رسانه KHAMENEI.IR در ایام شهادت حضرت زهرا(س) برگزیده‌ای از اشعار قرائت‌شده در رثای ام‌ابیها(س) در جلسات شاعران با رهبر انقلاب را در قالب مجموعه #تسبیحات منتشر میکند.

💻 Farsi.Khamenei.ir

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.