#یاامامرضا
در خانواده مسيحى در روسیه به دنیا آمدم. دوماهه بودم که پدرم دست از مادرم برداشت و زن ديگرى گرفت و من را با خودش به منزل جدید برد. به خاطر بى مادرى سختی زیادی کشیدم تا اينكه در دوسالگی پدرم مرد و بى پدر و مادر شدم و نزد بستگان بودم تا اینکه جنگ روسیه پيش آمد و پادشاه روس كشته شد و ما هم از روسیه فرار کردیم و به خراسان آمدیم در حالی كه شانزده ساله بودم.
چند ماهى در مشهد مقدس بودم که به شدت مريض شدم و درد بيمارى و غربت و ناتوانى گرفتارم کرد.
شبى با دل شكسته و حال پريشان به درگاه پروردگار رفتم و به راز و نياز مشغول شدم. گفتم الهى بحق پيغمبرت عيسى بر جوانى من رحم كن، خدايا بحق مادرش مريم بر غربت و بى كسى من رحم فرما. پروردگارا به حرمت انجيل عيسى و بحق موسى و توراتش و بحق اين غريب سرزمين طوس كه مسلمانها با عقيده تمام به زیارتش مشرف مى شوند، مرا شفا مرحمت کن و از غم و رنج راحتم کن.
آن شب با دل شكسته بخواب رفتم. در عالم خواب خود را در حرم مطهر حضرت رضا (علیه السلام) ديدم در حالتى كه هيچكس در حرم نبود. چون خود را در آنجا ديدم مرا وحشت فرا گرفت كه اگر بپرسند تو كه مسيحى هستى در اينجا چه مى كنى چه بگويم؟
ناگاه ديدم از ضريح نورى ظاهر گرديد كه نمى توانم وصف كنم. ديدم درب ضريح باز شد و وجود مقدس حضرت رضا (علیه السلام) بيرون آمد درحالى كه عمامه سبزى چون تاج بر سر و شال سبزى بر كمر داشت و نور از سر تا پاى آن بزرگوار جلوه گر بود.
به من فرمودند: اى جوان تو براى چه در اينجا آمده اى؟ عرض كردم غريبم، بى كسم و بيمارم براى شفا آمده ام، بقربان شما بشوم، دست از دامن شما برنمی دارم تا مرا شفا بدهى.
پس از بيدارى، خودم را صحيح و سالم ديدم. صبح به بعضى از همسايگان خوابم را گفتم، ايشان مرا آوردند محضر آية الله حاج آقا حسين قمى و خواب خود را به عرض رسانيدم. مرا تحسين فرمود.
من مسلمان شدم و راهی روسیه شدم. به جهت اينكه جوان بودم بفكر زن گرفتن افتادم. از آنجائيكه تحصيلاتم كافى بود در آنجا رئيس كارخانه كش بافى و سرپرست چهارصد كارگر شدم. در ميان كارگران دخترى با عفت يافتم كم كم از احوال خود باو اظهار نمودم و گفتم تو هم اگر اسلام را قبول كنى من با تو ازدواج مى كنم و با يكديگر به ايران مى رويم. دختر پيشنهادم را قبول كرد و در پنهانى مسلمان شد، لكن بجهت اينكه فامیل او نفهمند به قانون خودشان، آن دختر را براى من عقد کردند و بعد از آن، من او را به قانون اسلام عقد كردم و او را برداشته به ايران آوردم و به مشهد آمدیم.
خداوند متعال از آن زن دو دختر به من مرحمت فرمود و چون بزرگ شدند آنها را به دو سيد كه با يكديگر برادرند تزويج نمودم. يكى به نام سيد عباس و ديگرى سيد مصطفى كمالى و هر دو در آستان قدس رضوى مشغول هستند. من خودم به شغل كفش دوزى براى مسلمين افتخار مى نمايم.
📙یک تکه از بهشت. اثر گروه شهید هادی.
https://eitaa.com/joinchat/2843344995C4bdc20cf63