شخصى بود كه در قديم ، ظروفى پر از نفت را با اسب و قاطر به دهات و روستاها مى برد، روزى شخصى از او پرسيد كه : تو خدايت را چگونه شناخته اى ؟! نفتى جواب داد: خوب گوش كن ، من هر گاه كه از مبداء راه مى افتم ، پس از پر كردن اين ظرفها از نفت ، درب آنها را با پارچه يا نايلونى محكم مى بندم و بعد هم با نخ ، محكم به دور آن مى پيچم ، با همه اينها، هميشه از در اين ظروف ، نفتها چكه چكه مى ريزد، ولى خداوند ما را طورى آفريده كه اگر در شديدترين حالات فشار قواى دافعه بدن قرار گيريم ، تا خودمان نخواهيم عمل دفع صورت نمى گيرد و غايط و بول بدون اراده نفس ، خارج نمى شود، و در عين حال ، هيچگاه به ((نخ )) و نايلون هم نيازى نيست ! من از اين راه به وجود و عظمت خدا پى برده ام !(25) |