عدل على عليه السلام

عدل على عليه السلام

امام على عليه السلام در خطبه دويست و بيست و دو نهج البلاغه كه در آن داستان ((حديده محماة )) است ، فرمود: ((سوگند به خدا، اگر در حال بيدارى بر خار سعدان شب به روز آورم ، و در حال دست و گردن بسته در غل ها كشيده شوم ، نزد من دوست تر است از اين كه خدا و پيامبرش را در روز رستاخيز بنگرم ، در حالى كه به بنده اى ستمكار، و كالايى را به زور ستاننده باشم . چگونه ستم كنم احدى را براى نفسى كه شتابان به سوى پوسيدن و كهنه شدن بازگشت مى كند! و مدت حلول آن در خاك دراز است .
سوگند به خدا، عقيل را ديدم كه بى چيز بوده است – عقيل برادر آن جناب بود – تا آن كه از من يك من از گندم شما درخواست كرد و كودكانش را ديدم از تهى دستى رخساره شان نيلگون بود، چند بار به نزد من آمد و همان گفتار را تكرار و تاءكيد مى نمود، به سوى او گوش فرا داشتم ، گمان برد كه من دينم را به او مى فروشم ، و راه خودم را ترك مى گويم و در پى وى مى روم ، پس پاره آهنى را گرم كردم و او را به بدنش نزديك گردانيدم تا بدان عبرت گيرد، پس چون شتر گر گرفته از رنج آن ناله برآورد و نزديك بود كه از آن پاره آهن بسوزد، بدو گفتم اى عقيل : زنان گم كرده فرزند تو را كم بينند آيا از پاره آهنى كه انسانى آن را براى بازى خود گرم كرده است ناله مى كنى ، و مرا به آتشى كه خداوند جبار براى خشم خود برافروخت مى كشانى . آيا تو از رنج اين آهن سوزان ناله مى كنى و من از زبانه آتش جبار ناله نكنم ؟))(213)

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.