مرحوم شعرانى نقل مى كردند كه من روزى وارد مسجد سپهسالار (مدرسه شهيد مطهرى ) شدم و جلو يكى از حجرات روى سكويى نشستم . چند دقيقه اى گذشت ، صداى شخصى را شنيدم كه گفت : ((سلام عليكم )). با خود گفتم : چه كسى است كه چنين با ما احترام مى گذارد و مؤ دبانه سلام مى كند! هر چه به اطرافم نگريستم كسى را نديدم . دوباره همين سلام تكرار شد، به بالاى سرم نگاه كردم كسى را نديدم ، تعجب كردم كه اين صدا از كيست . بار سوم كه صدا را شنيدم ، برگشتم نگاهى به حجره پشت سرم انداختم . ديدم طلبه اى است كه او را مى شناسم (استاد نام طلبه و پدرش را ذكر نفرمودند) داخل حجره اش آينه اى گذاشته بود، لباس و عمامه اش را هم پوشيده بود و قدم مى زد و هر بار كه از جلو آينه عبور مى كرد، با صداى بلند و با حالت علمايى مى گفت : سلام عليكم !! فهميدم كه دارد مشق مى كند كه در كوچه و بازار، چگونه و با چه حالتى سلام مردم را بدهد و چگونه قيافه بگيرد! بله آقا جناب طلبه ، چنين مشق مى كرد!! |