ماجرايى است كه شيخ بهايى در ابتداى جلد سوم كشكول آورده است ؛ در آن جا كه مى گويد: ((شهيد ثانى از عنوان بصرى ، كه پيرمردى نود و چهارساله بود، نقل مى كند كه او گفت : چند سالى نزد مالك بن انس مى رفتم چون جعفر بن محمد صادق عليه السلام آمد، نزد او رفتم و مايل بودم ، همان طور كه نزد مالك بن انس براى اخذ علم مى رفتم ، از آن حضرت نيز كسب علم نمايم . روزى حضرت به من فرمود: من خواستاران بسيارى دارم ، ليكن مرا در هر ساعتى از شب و روز او رادى است كه بايد بدانها مشغول باشم ؛ پس مرا از ورود و ذكرم باز مدار! و همان طور كه پيش مى كردى ، نزد مالك رو، و از او كسب علم كن !
(چون اين سخن شنيدم ) سخت غمگين شدم و از حضورش مرخص شده ، با خود گفتم : اگر در من خيرى ديده بود، اين چنين نمى فرمود. پس وارد مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم شده ، بر آن حضرت صلى الله عليه و آله وسلم سلام كردم . فردايش به كنار قبر پيامبر آمدم و دو ركعت نماز خوانده ، گفتم : خدايا از تو مى خواهم كه قلب جعفر عليه السلام را با من نرم گردانى و آن چه از علم او كه باعث هدايتم به صراط مستقيمت شود، روزيى ام گردانى ! سپس با ناراحتى به خانه بازگشتم و نزد مالك بن انس نيز نرفتم ، چرا كه قلبم ، از محبت جعفر بن محمد عليه السلام مملوّ بود و تنها براى اداى نماز واجب از خانه خارج مى شدم . تا اين كه صبرم تمام شد و به در خانه حضرت آمده ، اذن ورود خواستم . خادمش بيرون آمد و گفت : حاجتت چيست ؟
گفتم : مى خواهم بر شريف (امام صادق ) سلامى عرض نمايم .
گفت : در حال نماز است . مدتى همان جا نشستم . پس از اندكى خادم آمد و گفت : بر بركت خدا وارد شو!
وارد شدم و سلام كردم ، حضرت جواب گفت و فرمود: بنشين خدايت ببخشايد! نشستم . حضرت سر مباركش را بالا آورد و فرمود كنيه ات چيست ؟
گفتم : ابوعبدالله .
فرمود: خداوند كنيه ات را ثابت بدارد و توفيقت دهد! اى ابوعبدالله ! حاجتت چيست ؟
با خود گفتم : اگر در اين ديدار، حتى جز اين دعا بهره اى ديگر نبرم ، باز هم كافى است . حضرت دوباره فرمود: حاجتت چيست ؟
گفتم : از خدا خواستم كه قلب شما را با من نرم گرداند و از علم شما، اندكى روزى ام گرداند و اميدوارم كه خداى تعالى اين حاجت شريف را اجابت فرمايد.
فرمود: اى ابوعبدالله ! علم با تعلّم حاصل نشود؛ بلكه نورى است كه بر قلب آن كس كه خداوند خواهد هدايتش كند بتاباند. اگر طالب آنى ، ابتدا در نفس خود، حقيقت عبوديت را جستجو نما و علم را به واسطه عمل بجوى و از خدا فهم و درك را طالب نما! تا تو را عطا فرمايد.
گفتم : اى شريف !
فرمود: بگو، اى اباعبدالله !
گفتم : اى ابا عبدالله ! حقيقت عبوديت چيست ؟
فرمود: سه چيز است : يكى اين كه بنده در آن چه كه خدا به او داده است ، مالكيتى براى خود قايل نشود؛ چرا كه بنده و غلام را ملك و مالى نيست . مال و ثروت را از آن خدا بداند و طبق اوامر او، آن را مصرف نمايد. ديگر اين كه بنده تدبيرى براى خود نداشته باشد. و شى ء سوم آن كه ، در آن چه كه خداوند تعالى امر و نهى اش فرموده است ، خود را مشغول سازد (و از آن اطاعت كند). پس چون خود را مالك عطاياى خداوند، نبيند، اتفاق بر او سهل شود، و چون تدبير خود را به او تفويض كند، مصايب دنيا براى او آسان گردد و چون به اطاعت و انجام اوامر و نواهى خداوند مشغول باشد، به ستيز و مباهات با مردم نپردازد. و چون خدا بنده اى را با اين سه خصيصه گرامى داشت ، دنيا و ابليس و خلق در نظر او خوار شوند و دنيا را براى تكاثر و تفاخر نطلبد، و آن چه را كه نزد مردم است ، براى عزت و بلندى مرتبه خود طلب نكند و روزهايش را به بطالت نگذارند. پس اين اولين درجه تقواست . خداوند متعال فرموده است : تلك الدار الاخرة نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض و لافسادا و العاقبه للمتقين .(289)
گفتم : اى ابا عبدالله مرا نصيحتى فرما!
فرمود: تو را با نه چيز وصيت كنم ، كه آن ، وصيت من است براى كسانى كه خواهند در طريق خداى تعالى گام نهند و از خدا مساءلت دارم كه تو را عمل بدان ها موفق نمايد!
يك نصيحت ، در رياضت نفس است و سه ديگر در حلم و سه نصيحت بعدى در علم . آنها را حفظ كن و سبك مشمار!
فرمود: اما در مورد رياضت : آن چه را كه بدان اشتها و ميل ندارى مخور! چون موجب حماقت و بلاهت شود. چيزى مخور جز به هنگام گرسنگى ، و چون خوردى ، از حلالش بخور و نام خدا آور و حديث رسول صلى الله عليه و آله وسلم را به ياد آور كه فرمود: آدمى ، هيچ ظرفى را بدتر از شكمش پر نكرد. پس اگر لازم شد كه طعامى بخورد، ثلثى از شكمش را براى طعام ، و ثلثى را براى آب و ثلثى ديگر را براى نفسش قرار دهد.
اما نصايحى كه در حلم است : چون كسى تو را گفت كه اگر يكى بگويى ده تا مى شنوى ، او را بگو كه اگر ده تا بگويى ، يكى هم نخواهى شنيد. چون تو را دشنام دهند، او را بگو كه اگر در آن چه گفته اى صادقى ، از خدا مى خواهم كه مرا ببخشايد، و اگر كاذب هستى ، از خدا مى خواهم كه تو را ببخشايد. و چون كسى تو را به خنى – به فحش و ناسزا – وعده داد، او را به نصيحت و دعا وعده ده !
اما درباره علم : آن چه را نمى دانى از آگاهان بپرس ولى براى عيب جويى و آزمايش مپرس . با راءى شخصى ات كارى انجام مده و در تمام مسايل راه احتياط را پيشه كن . از فتوا دادن فرار كن ، همچنان كه از شير فرار مى كنى . گردنت را پل مردم قرار مده ! اكنون اى ابوعبدالله برخيز و برو كه نصايحم را گفتم و مرا از وردم باز مدار! چرا كه من به نفس خود ظنينم . والسلام على من اتبع الهدى )).
اى باقى سداد و طالب رشاد و سالك طريق ربّ عباد! در اين صحيفه كه با قلم ولايت نگاشته شده و نور و هدايت در آن نقش بسته است ، تاءمل نما!
و حال ، نفس خاطى خودم را مخاطب قرار داده ، گويم : اى هالك ! چه چيزى تو را به خدايت مغرور كرده است كه نزد او اعمال فاضح ، به انجام مى رسانى ؟! برخيز و به سوى كسى كه تو را آفريده و به صورتى كه خواسته قرار داده است سفر كن ! آيا نمى بينى كه ما ما سواى او، پيش در خانه اش به اعتكاف نشسته اند؟! چرا به سوى او پر نمى كشى و عمر را در قيل و قال سپرى مى كنى ؟! و در سؤ ال و جواب ، فرومايگى مى كنى ؟! فرصت را غنيمت شمار و از غصه فارغ شو! تسويف را كنار گذار، كه وضيع و شريف را از ميان برد. نزد پروردگار بخشنده ات حضور ياب ، كه حضور مورث نور است ! و بلكه نور على نور است ، و الله نور السموات و الارض و (خداوند) نور جمال آنها است . مگر قرآن را نخوانده اى كه خداوند فرموده است : من جاهد فينا لنهدينهم سبلنا مگر سخن امام صادق عليه السلام را نشنيده اى كه فرمود: ((علم تنها به تعلّم حاصل نشود؛ بلكه نورى است كه بر قلب آن كس كه خداوند مى خواهد هدايتش كند، بتاباند)).(290)
|