حکایت آموزنده 4
حضرت موسى علیه السلام در حالى كه به بررسى اعمال بندگان الهى مشغول بود، نزد عابدترین
مردم رفت . شب كه فرا رسید، عابد درخت انارى را كه در كنارش بود تكان داد و دو عدد انار
افتاد. رو به موسى كرد و گفت :
اى بنده خدا تو كیستى ؟ تو باید بنده صالح خدا باشى ؟ زیرا كه من مدتها در اینجا مشغول عبادت
هستم و در این درخت تاكنون بیشتر از یك عدد انار ندیده ام و اگر تو بنده صالح نبودى ، این انار
دومى موجود نمى شد!
موسى علیه السلام گفت :
من مردى هستم كه در سرزمین موسى بن عمران زندگى مى كنم . چون صبح شد حضرت موسى
علیه السلام پرسید:
آیا كسى را مى شناسى كه عبادت او از تو بیشتر باشد؟
عابد جواب داد: آرى ! فلان شخص .
نام و نشان او را گفت . موسى علیه السلام به نزد وى رفت و دید عبادت او خیلى زیاد است . شب
كه شد براى آن مرد دو گرده نان و ظرف آبى آوردند. عابد به موسى علیه السلام گفت :
بنده خدا تو كیستى ؟ تو بنده صالح هستى ! چون مدتهاست من در اینجا مشغول عبادت هستم و هر
روز یك عدد نان برایم مى آمد و اگر تو بنده صالحى نبودى این نان دومى نمى آمد و این ، به خاطر شماست . معلوم مى شود تو بنده صالح خدایى .
حضرت موسى علیه السلام باز فرمود:
من مردى هستم در سرزمین موسى بن عمران زندگى مى كنم !
سپس از او پرسید:
آیا عابدتر از خود، كسى را سراغ دارى ؟
گفت :
آرى ! فلان آهنگر یا (دهقان ) در فلان شهر است كه عبادت او از من بیشتر است .
حضرت موسى با همان نشان پیش آن مرد رفت ، دید وى عبادت معمولى دارد، ولى مرتب در ذكر
خداست .
وقت نماز كه فرا رسید، برخاست نمازش را خواند و چون شب شد، دید در آمدش دو برابر شده ،
روى به حضرت موسى نمود و گفت :
تو بنده صالحى هستى ! زیرا من مدتها در اینجا هستم و درآمدم همیشه به یك اندازه معین بوده و
امشب دو برابر است . بگو ببینم تو كیستى ؟
حضرت موسى همان پاسخ را گفت : من مردى هستم كه در سرزمین موسى بن عمران زندگى
مى كنم .
سپس آن مرد درآمدش را سه قسمت نمود. قسمتى را صدقه داد و قسمتى را به مولا و صاحبش داد
و با قسمت سوم غذا خرید و با حضرت موسى علیه السلام با هم خوردند. در این هنگام موسى علیه
السلام خندید.
مرد پرسید:
چرا خندیدى ؟
موسى علیه السلام پاسخ داد:
مرا راهنمایى كردند عابدترین انسان را ببینم ، حقیقتا او را عابدترین انسان یافتم . او نیز دیگرى را
به من نشان داد، دیدم عبادت او بیشتر از اولى است . دومى نیز شما را معرفى كرد و من فكر كردم
عبادت تو بیشتر از آنان است ولى عبادت تو مانند آنان نیست !
مرد: بلى ! درست است ، من مثل آنان عبادت ندارم ، چون من بنده كسى هستم ، آزاد نیستم ، مگر
ندیدى من خدا را ذكر مى گفتم . وقت نماز كه رسید تنها نمازم را خواندم ، اگر بخواهم بیشتر به
عبادت مشغول شوم به درآمد مولایم ضرر مى زنم و به كارهاى مردم نیز زیان مى رسد.
سپس از موسى پرسید:
مى خواهى به وطن خود بروى ؟
موسى علیه السلام پاسخ داد: بلى !
مرد در این وقت قطعه ابرى را كه از بالاى سرش مى گذشت صدا زد، پایین بیا! ابر آمد و پرسید:
كجا مى روى ؟
ابر: به سرزمین موسى بن عمران .
مرد: این آقا را هم با احترام به سرزمین موسى بن عمران برسان .
هنگامى كه حضرت موسى به وطن بازگشت عرض كرد:
با خدایا! این مرد چگونه به آن مقام والا نایل گشته است ؟
خداوند فرمود:
(ان عبدى هذا یصبر على بلائى و یرضى بقضایى و یشكر نعمائى ):
این بنده ام بر بلاى من شكیبا، به مقدراتم راضى و بر نعمتهایم سپاسگزار است .
بحارالانوار جلد 69، ص 223.