مفهوم نو و كهنه
نو و كهنه در اين منطق مفهوم نسلی ندارد . مقصود از صف آرائی نو و
كهنه در برابر يكديگر صف آرائی نسل جوان در برابر نسل قبل از خود نيست
، كه نسل جوان الزاما در جبهه انقلابی و نسل كهن در جبهه محافظه كار قرار
گيرد . همچنانكه مفهوم فرهنگی ندارد ، يعنی مقصود طبقه تحصيل كرده و با
سواد در مقابل طبقه بی سواد و درس نخوانده نيست ، بلكه صرفا مفهوم
اقتصادی و طبقاتی دارد . طبقه كهن يعنی طبقه وابسته به وضع موجود و منتفع
از آنچه هست ، و طبقه نو يعنی طبقه ناراضی از وضع موجود و الهامگير از
ابزار توليدی جديد كه وضع موجود را به زبان خويش میبيند و طرفدار
دگرگونی روبنای اجتماع است .
به تعبير ديگر : نو و كهنه ، يعنی روشنفكر و تاريك انديش . روشنفكری
و تاريك انديشی مقولهای غير از مقوله دانش و بیدانشی است ، روشنفكر
كسی است كه از آگاهی ويژهای در جهت تكامل اجتماعی برخوردار است ، خود آگاهی اجتماعی از مختصات
طبقه محروم و ناراضی و طرفدار دگرگونی وضع موجود است . يعنی روشنفكری و
تاريك انديشی ريشه طبقاتی دارد . طبقه مرفه و برخوردار الزاما تاريك
انديش و گذشته گرا و سنت گرا و دارای تفكر محافظه كارانه است و طبقه
رنجبر و زحمت كش جبرا روشنفكر و دارای تفكر انقلابی و آينده گرا است .
پايگاه خاص طبقاتی است كه الهام بخش روشنفكری است نه درس و كلاس و
معلم و كتاب و لابراتوار .
انسان بينش و وجدان اجتماعی خويش را از شرائط محيط اجتماعی و موقعيت
طبقاتی خود الهام میگيرد طبقه مرفه و منتفع از وضع موجود قهرا و جبرا
جامد الفكر میگردد و طبقه استثمار شده جبرا تحرك انديشه پيدا میكند و
اين امری جدا از فرهنگ و سواد داشتن و نداشتن است . حركات تكاملی
اجتماع غالبا از ناحيه گروهها و طبقاتی است كه از سواد و معلومات كافی
بی بهرهاند ولی به حكم وضع طبقاتی روشنفكرند .
تسلسل منطقی تاريخی
مراحل تكاملی تاريخ به حكم اين كه يك رابطه طبيعی و منطقی آنها را به
يكديگر پيوسته است امكان جا به جا شدن ندارند ، هر حلقه از حلقات تاريخ جای مخصوص به خود دارد و قابل
پيش و پس شدن نيست . مثلا كاپيتاليسم يعنی سرمايهداری حلقهای است
متوسط ميان فئوداليسم و سوسياليسم ، عبور از فئوداليسم به سوسياليسم بدون
عبور از كاپيتاليسم امری محال است ، چيزی است مانند آنچه فلاسفه پيشين
آن را ” طفره ” میناميدند ، يعنی عبور از نقطهای به نقطهای ديگر بدون
عبور از يكی از راههائيكه آنها را به يكديگر متصل میكند . و مانند اين
است كه نطفه انسان قبل از عبور از مرحله جنينی به مرحله تولد برسد و يا
نوزاد بدون آن كه دوره كودكی را طی كند به صورت جوانی بروند در آيد و يا
آقای حسن كه فرزند احمد است پيش از آنكه احمد به دنيا بيايد از مادر
متولد شود .
طرفداران اين منطق به همين دليل سوسياليستهائی را كه ابتدا به ساكن و
صرفا به اتكاء يك ايدئولوژی ، بدون توجه به جبر تاريخ و تسلسل منطقی
حلقات تاريخ ، میخواستند سوسياليسم را پايه گذاری كنند سوسياليستهای
ايدهآليست و سوسياليسم آنها را سوسياليسم تخيلی ناميدند . بر خلاف
سوسياليسم ماركسيسم كه بر شناخت تسلسل منطقی حلقات تاريخ مبتنی است .
اوج هر مرحله
نه تنها طفره و چند منزل يكی كردن محال است ، هر مرحله نيز به نوبه
خود بايد به اوج و كمال خود برسد تا به ضد خود تبديل گردد و در نهايت
امر تكامل صورت گيرد . مثلا فئوداليسم يا كاپيتاليسم دورهای دارد كه
تدريجا بايد طی شود تا در يك لحظه خاص تاريخی دگرگون گردد . انتظار
رسيدن به يك مرحله ، پيش از رسيدن مرحله پيشين به اوج خود ، مانند
انتظار تولد نوزاد است قبل از آن كه جنين مراحل جنينی خود را به پايان
برساند كه البته نتيجهاش سقط جنين است نه تولد نوزادی سالم .
قداست مبارزه
نظر به اين كه مبارزه نو و كهنه شرط اساسی انتقال تاريخ از دورهای به
دورهای و ركن لازم تكامل جامعه بشری است و عامل مبارزه انسان است ، پس
جهاد يعنی مبارزه نو با كهنه بهر حال مقدس است ، يعنی كهنه از آن جهت
كهنه است و از ميان بردن وی جامعه را به سوی تكامل پيش میبرد ، استحقاق
نابودی دارد نه از آن جهت كه متجاوز است و دفع تجاوز مشروع و مقدس
است . عليهذا طبق اين منطق ضرورتی نيست كه دفاع و جلوگيری از تهاجم در كار باشد تا مبارزهای
مشروع تلقی شود .
ايجاد نابسامانيها
نه تنها مبارزه نو با كهنه مشروع و مقدس است ، هر جريان ديگر نيز كه
مقدمات انقلاب را فراهم و تكامل را تسريع نمايد ، مشروع و مقدس است ،
از قبيل ايجاد نابسامانيها برای ايجاد نارضائيها و توسعه شكافها و داغتر
و پيگيرتر شدن مبارزهها ، زيرا چنانكه گفتيم تكامل در گرو اينست كه ضدی
به صورت انقلابی و جهش وار به ضد خود تبديل شود و تنها راه اين تبديل ،
كشمكش درونی اضداد است و تا شكاف به آخرين حد توسعه نرسد و كشمكش به
آخرين مرحله كه مرحله غليان است منتهی نشود تبديل صورت نمیگيرد . پس
هر چيزی كه شكاف را وسيعتر نمايد موجب تسريع تحول جامعه از مرحلهای به
مرحله عاليتر است و چون ايجاد نابسامانيها چنين نقشی میتواند داشته باشد
پس طبق اين منطق مشروع و مقدس است .
اصلاحات
متقابلا اصلاحات جزئی ، گامهای التيام بخش و تسكين آلام اجتماع ، خيانت و تخدير و نارواست ، سنگ در راه تكامل
انداختن و در صف دشمنان تكامل وارد شدن است . زيرا گامهای اصلاحی و
التيام بخش ، شكاف را – ولو به طور موقت – كمتر میكند . از
ناسازگاريها میكاهد و كمتر شدن شكاف و كاهش ناسازگاريها آهنگ مبارزه
را كند میكند ، كند شدن آهنگ مبارزه موجب تأخير موعد جهش و انقلاب
میگردد و تأخير انقلاب مساوی است با توقف بيشتر جامعه در مرحله پيشين و
عقب افتادن تكامل . اين ها نتايجی است كه از بينش ابزاری تاريخ گرفته
میشود .است ، نه شخصيت بالفعل دارد و نه شخصيت بالقوه . پايه و اساس شخصيتش
با عوامل اجتماعی ، مخصوصا عوامل اقتصادی پی ريزی میشود . از اينرو هر
نوع و هر شكل شخصيتی به او داده شود از نظر او كه ماده خام و ظرف خالی
بی پيش نيست بی تفاوت است . نسبت او با همه شكلها و همه مظروفها علی
السويه است . از اين جهت انسان شبيه يك نوار خالی است كه هر چه در او
ضبط شود از نظر ذات نوار بی تفاوت است .
ولی از نظر بينش انسانی و فطری ، هر چند انسان در آغاز پيدايش ،
شخصيت انسانی بالفعل ندارد ، ولی بذر يك سلسله بينشها و يك سلسله
گرايشها در نهاد او نهفته است . انسان نه مانند ماده خام و يا ظرف و
نوار خالی است كه تنها خاصيتش پذيرندگی از بيرون است ، بلكه مانند يك
نهال است كه استعداد ويژهای برای برگ و بار ويژهای در او نهفته است .
نياز انسان به عوامل بيرون نظير نياز ماده خام به عامل شكل دهنده نيست
بلكه نظير نياز يك نهال به خاك و آب و نور و حرارت است كه به كمك
آنها مقصد و راه و ثمرهای كه بالقوه در او نهفته است به فعليت برساند .
حركت انسان به سوی كمالات انسانيش از نوع حركت ديناميكی است نه از
نوع حركت مكانيكی . اينست كه انسان بايد ” پرورش ” داده شود نه اينكه ” ساخته ” شود ، مانند يك ماده صنعتی
.
تنها از نظر اين بينش است كه ” خود ” در انسان مفهوم پيدا میكند .
خوديابی و متقابلا ” مسخ ” و ” از خود بيگانگی ” مفهوم و معنی میيابد
.
اين بينش از نظر روانشناسی افراد انسان را مركب میداند از يك سلسله
غرائز حيوانی كه وجه مشترك انسان يا حيوان است و يك سلسله غرائز عالی
و از آن جمله است غريزه دينی و غريزه اخلاقی و غريزه حقيقت جوئی و غريزه
زيبائی كه اركان اولين شخصيت انسانی انسان و ما به الامتياز انسان از
ساير حيوانات است . و از نظر فلسفی جامعه را از جنبه رابطهاش با اجزاء
و افراد ، مركب واقعی ، و از لحاظ خصلتها تركيبی از مجموع خصلتهای عالی
و دانی افراد به علاوه يك سلسله خصلتهای ديگر میشناسد كه در وجود باقی و
مستمر جامعه كه ” انسان الكل ” است استمرار دارد . اين حقيقت كه
میگويند :
رگ رگ است اين آب شيرين و آب شور |
در خلائق میرود تا نفع صور |
در اندام باقی و مستمر جامعه يعنی در وجود ” انسان الكل ” صدق میكند
. اين رگها پيكر اجتماع است كه در برخی آب شيرين و در برخی آب شور در جهيدن است و تا نفخ صور يعنی تا
انسان در روی زمين هست اين جريان ادامه دارد و فنای افراد تأثيری در آن
نمیبخشد . آری تكامل انسان و جامعه انسان ، نظام بهتر به آن خواهد بخشيد
.
برحسب اين بينش ، تاريخ ، مانند خود طبيعت ، به حكم سرشت خود متحول
و متكامل است ، حركت به سوی كمال است لازمه ذات اجزاء طبيعت و از آن
جمله تاريخ است . و طبيعت تاريخ ، نه يك طبيعت مادی محض ، بلكه
مانند طبيعت فرد انسان ، طبيعتش مزدوج است از ماده و معنی . تاريخ
صرفا يك حيوان اقتصادی نيست . تحول و تكامل تاريخ تنها جنبه فنی و
تكنيكی ابزاری و آنچه بدان ” تمدن ” نام میدهند ندارد ، گسترده و همه
جانبه است ، همه شؤون معنوی و فرهنگی انسان را در بر میگيرد و در جهت
آزادی انسان از وابستگیهای محيطی و اجتماعی است .
انسان در اثر همه جانبه بودن تكاملش ، تدريجا از وابستگيش به محيط
طبيعی و اجتماعی ، كاسته و به نوعی وارستگی كه مساوی است با وابستگی به
عقيده و ايمان و ايدئولوژی ، افزوده است و در آينده به آزادی كامل معنوی
يعنی وابستگی كامل به عقيده و ايمان و مسلك و ايدئولوژی خواهد رسيد .
انسان در گذشته با اين كه از مواهب طبيعت بر حسب اين بينش ، از ويژگيهای انسان ، تضاد درونی فردی است ميان
جنبههای زمينی و خاكی و جنبههای آسمانی و ماورائی انسان ، يعنی ميان
غرايز متمايل به پائين كه هدفی جز يك امر فردی و محدود و موقت ندارد و
غرائز متمايل به بالا كه میخواهد از حدود فرديت خارج شود و همه بشريت را
در بر گيرد و میخواهد شرافتهای اخلاقی و مذهبی ، و علمی و عقلانی را مقصد
قرار دهد .
ميل جان در حكمتست و در علوم |
ميل تن در باغ و راغ و در كروم |
ميل جان اندر ترقی و شرف |
ميل تن در كسب اسباب و علف |
ميل تن در سبزه و آب روان |
زان بود كه اصل او آمد از آن |
ميل جان اندر حيات و در حی است |
زانكه جان لا مكان اصل وی است |
ميل وعشق آن طرف هم سوی جان |
زين ” يحب و يحبون ” را بخوان |
نبرد درونی انسان كه قدما آن را نبرد ميان عقل و نفس میخواندند ، خواه
و ناخواه به نبرد ميان گروههای انسانها كشيده میشود ، يعنی نبرد ميان
انسان كمال يافته و آزادی معنوی به دست آورده از يك طرف ، و انسان
منحط در جا زده و حيوان صفت از طرف ديگر . قرآن آغاز نبرد ميان انسان
به ايمان و آزادی معنوی رسيده با انسان منحط ماده پرست را در استان دو
فرزند آدم ، هابيل و قابيل منعكس كرده است .
اين بينش ، اصل نبرد و تنازع را در اجتماع و نقش آن را در تحول و
تكامل تاريخ میپذيرد ، ولی نه منحصرا به صورت نبرد طبقاتی ميان گروه
وابسته به ابزار توليدی و نظام اجتماعی كهن و گروه وابسته به ابزار
توليدی جديدتر مدعی است كه نبرد ميان انسان رسيده به عقيده و ايمان و جويای آرمان و
وارسته از اسارت طبيعت و محيط و غرايز حيوانی ، با انسانهای منحط سر در
آخور حيوان صفت ، همواره وجود داشته است و نقش اصلی در پيشبرد تاريخ
داشته است . روشنفكری به معنی خود آگاهی اجتماعی ريشه فطری دارد نه ريشه
طبقاتی و در پرتو ايمان در انسان رشد میكند و پرورش میيابد و استوار
میگردد .
تفسير همه نبردهای تاريخ به نبرد ميان نو و كهنه به مفهوم طبقاتی ، به
معنی چشم پوشی و ناديده گرفتن زيباترين و درخشانترين جلوههای حيات
انسانی در امتداد زمان است . در طول تاريخ در كنار نبردهايی كه بشر به
خاطر حوائج مادی خوراك و پوشاك و مسكن و مسائل جنسی و تفوق طلبی انجام
داده كه البته فراوان است ، يك سلسله نبردهای ديگر هم داشته كه بايد
آنها را در نبرد حق و باطل يا خير و شرخواند ، يعنی نبردهائی كه در يك
سو پايگاه عقيدتی و انگيزه انسانی و ماهيت آرمانی و جهتگيری به سوی خير
و صلاح عموم و هماهنگی . يا نظام تكاملی خلقت و پاسخگويی به فطرت در كار
بوده و در سوی ديگر انگيزههای حيوانی و شهوانی و جهتگيری فردی و شخصی و
موقت به تعبير ديگر : نبرد ميان انسان مترقی متعالی كه در او ارزشهای
انسانی رشد يافته با انسان پست منحرف حيوان صفت كه ارزشهای انسانيش
مرده و چراغ فطرتش خاموش گشته است .
به تعبير قرآن : نبرد ميان ” جند الله ” و ” حزب الله ” با ” جند
الشيطان ” و ” حزب الشيطان ” .
طرفداران اين نظريه تلاشها و كوششهای نظريه ابزاری را كه تمام نهضتهای
مذهبی و اخلاقی و انسانی تاريخ را توجيه طبقاتی مینمايند به شدت محكوم و
آن را نوعی قلب و تحريف معنوی تاريخ و اهانت به مقام انسانيت تلقی
مینمايند .
واقعيات تاريخی گواهی میدهد كه حتی بسياری از نهضتها كه فقط برای
تأمين نيازمنديهای مادی جامعه بر پا شده است از طرف افرادی رهبری و
هدايت – و لااقل حمايت – شده است كه به نوعی وارستگی آراسته بودهاند .
اين نظريه بر خلاف نظريه ابزاری – كه مدعی است هميشه نهضتهای پيشبرنده
از ناحيه محرومان و مستضعفان ، در جهت تأمين نيازهای مادی ، به موازات
تكامل ابزار توليد ، از راه دگرگون كردن نظامات و مقررات موجود و
جانشين كردن نظاماتی ديگر به جای آنها بوده و مدعی است كه وجدان هر
انسان ساخته و منعكس كننده موقعيت طبقاتی او است و مدعی است كه وجدان
طبقه حاكم جبرا در جهت حفظ نظامات موجود است و وجدان طبقه محكوم جبرا
در جهت دگرگونی ” نظامات ” و ” سنت ها ” و ” ايدئولوژی ” موجود است – از واقعيات تاريخی شاهد میآورد كه نه نهضتهای پيشبرنده در
انحصار محرومان و مستضعفان هر دوره بوده ، بلكه احيانا افرادی از بطن
طبقات مرفه و برخوردار برخاسته و خنجر خويش را در قلب نظام حاكم فرو
بردهاند ، آن چنانكه در قيام ابراهيم و موسی و رسول اكرم و امام حسين
مشهود است و نه هميشه هدفها منحصرا مادی بوده است ، آن چنانكه در نهضت
مسلمانان صدر اول گواه راستين آن را در میيابيم كه علی ( ع ) با اين جمله
ماهيت نهضت آنها را مشخص میكند : « و حملوا بصائرهم علی اسيافهم » (1)
: همانا بينشهای واقع بينانه خويش را بر شمشيرهای خود حمل میكردند ، و
نه هميشه به موازات تكامل ابزار توليد بوده است ، مانند قيامهای
آزاديخواهانه شرق و غرب در دو قرن گذشته برای بر قراری دموكراسی كه
نمونهاش نهضت مشروطيت ايران است . آيا در ايران ابزار توليد تكامل
يافت و بحران ايجاد كرد و منتهی به نهضت مشروطيت شد ؟ !
و نه هميشه نابسامانيهای جامعه مولود نارسائی ايدئولوژی و مقررات
موجود بوده تا نياز به نابود كردن و جانشين ساختن مقررات ديگر پيدا شود
، بلكه گاهی مولود عدم اجرای مقررات مورد قبول بوده است ، و هدف نهضت
پاورقی :
1 – نهج البلاغه خطبه . 148
اجرا و حاكميت عملی همان مقررات و نظامات بوده است . قيامهای شعوبيه
و قيامهای علويين در دوره خلفا نمونه اينگونه نهضتها است ، و نه وجدان
انسان اين اندازه فاقد اصالت است كه همواره شاهين تراز وی وجدان و
قضاوتش و عقربه تمايلات درونيش در جهت منافع و حوائج ماديش متمايل
باشد .