زراره گويد:

7- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ الْحَجَّاجِ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع يَدْخُلُ النَّارَ مُؤْمِنٌ قَالَ لَا وَ اللَّهِ قُلْتُ فَمَا يَدْخُلُهَا إِلَّا كَافِرٌ قَالَ لَا إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ فَلَمَّا رَدَدْتُ عَلَيْهِ مِرَاراً قَالَ لِى أَيْ زُرَارَةُ إِنِّي أَقُولُ لَا وَ أَقُولُ إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ وَ أَنْتَ تَقُولُ لَا وَ لَا تَقُولُ إِلَّا مَنْ شَاءَ اللَّهُ قَالَ فَحَدَّثَنِي هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ وَ حَمَّادٌ عَنْ زُرَارَةَ قَالَ قُلْتُ فِى نَفْسِى شَيْخٌ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْخُصُومَةِ قَالَ فَقَالَ لِى يَا زُرَارَةُ مَا تَقُولُ فِيمَنْ أَقَرَّ لَكَ بِالْحُكْمِ أَ تَقْتُلُهُ مَا تَقُولُ فِى خَدَمِكُمْ وَ أَهْلِيكُمْ أَ تَقْتُلُهُمْ قَالَ فَقُلْتُ أَنَا وَ اللَّهِ الَّذِى لَا عِلْمَ لِى بِالْخُصُومَةِ
اصول كافى جلد 4 صفحه :96 رواية :7
زراره گويد: بحضرت باقر عليه السلام عرض كردم : مؤ من بدوزخ ميرود؟ فرمود: نه بخدا سوگند، عرض كردم : پس ‍ بدوزخ نرود جز كافر؟ فرمود: نه مگر آنكه خدا خواهد، و چون چند بار (اى حرف را) تكرار كردم بمن فرمود: اى زراره من ميگويم : نه ، و ميگويم : مگر آنكه خدا خواهد، و تو ميگوئى : نه ، و نميگوئى : مگر آنكه خدا خواهد؟.
(راوى گويد: هشام بن حكم و حماد براى من حديث كردند: كه زراره گفت : من با خود گفتم : (اين آقا) استادى است كه علم بحث و مناظره ندارد؟ گويد: (همينكه اين مطلب در دل من خطور كرد) به من فرمود: اى زراره چه گويى درباره كسى كه براى تو به حكم اسلام اقرار كند (و گويد: هر چه تو گويى من به همان معتقدم ) آيا او را مى كشى ؟ (يا از او مى پذيرى ؟ بنابراين كه ((تقبله )) باشد چنانچه در نسخه وافى است ) چه گوئى درباره خدمت كاران و خانواده تان آيا ايشان را مى كشى ؟ (زراره ) گويد: عرض كردم به خدا سوگند منم كه علم بحث و مناظره ندارم .
شرح :

از روى هم رفته حديث معلوم مى شود كه زراره خيال كرده است كه مردم به دو دسته اند يا مؤ من (و او شيعه عادل امامى است كه مرتكب نشود) و يا كافر (و او كسى است كه اين گونه نباشد) و امام (عليه السلام ) خواسته اين نظريه را رد كند و واسطه اى در اين ميانه ثابت كند كه آنها مرتكبين گناهان كبيره از شيعه و مستضعفين از سنى ها و آنها كه حجت بر آنها تمام نگشته است از ساير فرق كه اينها واسطه ميان مؤ من و كافرند و ممكن است به دوزخ روند و ممكن است به بهشت برده شوند، و زراره اين گونه اشخاص را يا يكسره جزء كافر مى شمرده و يا برخى را جزء مؤ منين و برخى را جز كفار ميدانسته و روى اين جهت اسرار داشته و روا نمى دانسته كه مؤ من بدوزخ رود و غيز مؤ من ببهشت . تا بحديكه در ذهنش خطور كرده كه آنحضرت علم خصومت (و بحث و مناظره ) ندارد، زيرا چنانچه مجلسى عليه الرحمة گويد: ظاهر اينستكه غرضش از ((لا علم له بالخصومة )) امام عليه السلام است ، و باصطلاح مجع ضمير ((له )) آن بزرگوار است ، و حملش بر اينكه مقصود خود او باشد بعيد است ، منتهى اين حرف پيش آيد كه اين مطلب با جلالت مقام زراره مناسب نيست لذا مجلسى (ره ) فرموده است : مجرد خطور بذهن مؤ اخذه ندارد.
و در جمله ((فيمن اقرللك بالحكم )) فيض عليه الرحمة گويد: يعنى بتو گويد: من بر مذهب تو هستم و هر چه تو حكم كنى كه معتقد باشم من بدان معتقدم و آنرا دين خود در برابر خدا دانم آيا از او مى پذيرى (بنا برنسخه وافى كه ((اءتقبله ))است ) و بمجرد تقليد حكم بايمان او ميكنى و هم چنين درباره خدمتگذاران و خانواده خود، پس زراره از جواب عاجز شد و دانست كه اوست كه علم بمناظره و خصومت ندارد ناه امام (عليه السلام )، و جهت اينكه از جواب عاجز ماند اين بود كه چطور ميتوانست بمجرد تقليد بدون فهم و بصيرت حكم بايمان آنها كند، و يا چطور مى توانست با اين اقرار حكم بكفر آنها كند پس واسطه اى در اين ميان ثابت شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.