از خداوند سبحان خواسته ام

از خداوند سبحان خواسته ام كه نه اسير شوم نه معلول بلكه تمامي پيكرم را خالق منان از من پذيرا باشد و اگر شهادت را نصيبم نمود در صف اول معركه شهيد شوم. شهيد اميرسياوش مطلع

خاطره

 ده ماه بود ازش خبري نداشتيم. مادرش مي گفت« خرازي ! پاشو برو ببين چي شداين بچه ؟ زنده است ؟ مرده اسس؟» مي گفتم«کجا برم دنبالش آخه ؟ کاروزندگي دارم خانوم. جبهه که يه وجب دو وجب نيس .از کجا پيداش کنم؟» رفته بوديم نماز جمعه . حاج آقا آخر خطبه ها گفت حسين خرازي را دعا کنيد .آمدم خانه . به مادرش گفتم.گفت« حسين مارو مي گفت؟ » گفتم « چي شده که امام جمعه هم مي شناسدش؟» نمي دانستيم فرماده لشکر اصفهان است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.