50 – روييدن پر و بال به بركت صلوات
روزى جبرييل – عليه السلام – نزد رسول اكرم جليل (صلى الله عليه و آله ) آمد، و گفت : يا رسول الله ! امروز غريبى مشاهده نمودم ، آن امر اين است كه در وقت پايين آمدن از آسمان ، گذارم به كوه قاف افتاد، در آن جا آواز ناله دلخراش و فرياد جگر سوزى به گوش من رسيد، دانستم كه داغ ديده اى كه به آن زارى مى نالد، و درمانده اى است كه به آن نيازمندى مى خروشد. از عقب آن ناله رفتم ، فرشته اى ديدم ؛ كه پيش از آن ، او را در آسمان ، با عظمتى هر چه تمام تر ديده بودم كه بر تختى از نور مى نشست و هفتاد هزار فرشته در خدمت او صف زده مى ايستادند؛ وقتى نفس مى زد، ملايكه از نفس او مخلوق مى شدند؛ او را ديدم كه با دلى خسته و بالى شكسته ، بر زمين افتاده . از حالش پرسيدم . گفت : در معراج مصطفى – صلى الله عليه و آله – من بر تخت خود نشسته بودم ، و به آن تعظيم آن حضرت نپرداختم ، و شرايط تجليل و تكريم را – چنان كه شايسته بود – به جا نياوردم ، به اين عقوبت مبتلا شدم ، و از ذروه افلاك ، به حضيض خاك افتادم ، الحال ، تو شفيع من شو، و از حضرت ذوالجلال ، عفو مرا درخواست كن .
من در درگاه احديت ، تضرع بسيار كرده ، و مغفرت او را درخواست نمودم . خطاب از رب الارباب رسيد كه :
به او بگوى كه اگر مغفرت لغزش ، و عفو گناه خود را مى خواهى ، بر حبيب من صلوات فرست ، تا به مقام اكرام خود برگردى .
من صورت حال را، به آن شكسته بال گفتم ، و او بر حضرت شما صلوات فرستاد، فى الحال ، بال هاى اقبال و كرامت او روييد، و از مركز خاك به محيط افلاك پرواز كرده ، به بركت اين خدمت ، به محل قرب رسيد.