بخش سوم : دروس تفسير سوره حمد جسله اول
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
تقاضا شده بود كه من يكى ، دو مرتبه راجع به تفسير بعضى آيات شريفه قرآن مطالبى عرض كنم . تفسير قرآن يك مساءله اى نيست كه امثال ما بتوانند از عهده آن برآيند بلكه علماى طراز اول هم كه در طول تاريخ اسلام ، چه از عامه و چه از خاصه ، در اين باب كتابهاى زياد نوشته اند – البته مساعى آنها مشكور است -لكن هر كدام روى آن تخصص و فنى كه داشته است يك پرده اى از پرده هاى قرآن كريم را تفسير كرده است آن هم به طور كامل معلوم نيست بوده (باشد) مثلا عرفايى كه در طول تاريخ اين چندين قرن آمده اند و تفسير كرده اند، نظير محيى الدين (142) در بعضى از كتابهايش ، عبدالرزاق كاشانى (143) در تاءويلات ، ملاسلطانعلى (144) در تفسير، اينهايى كه طريقه شان معارف بوده ، است بعضى شان در آن فنى كه داشته اند خوب نوشته اند؛ لكن قرآن عبارت از آن نيست كه آن هانوشته اند آن ، بعضى از اوراق قرآن و پرده هاى قرآن است يا مثلا طنطاوى (145) و امثال او، و همين طور قطب (146) هم ، به يك ترتيب ديگرى تفسير كرده اند كه باز هم غير تفسير قرآن است به همه معانى ؛ آن هم يك پرده اى است و بسيارى از مفسرين كه از اين دو طايفه نبودند تفاسيرى دارند، مثل مجمع البيان (147) ما، كه تفسير خوبى است و جامع بين اقوال عامه و خاصه است و ساير تفسيرهايى كه نوشته شده است ، اينها هم همين طور قرآن يك كتابى نيست كه بتوانيم ما يا كس ديگرى يك تفسير جامعى آن طور كه (سزاوار است بر آن ) بنويسد. علوم قرآن يك علوم ديگرى است ماوراى آنچه ما مى فهميم ما يك صورتى ، يك پرده اى از پرده هاى كتاب خدا را مى فهميم ، و باقيش محتاج به تفسير اهل عصمت است كه معلم به تعليمات رسول الله بوده اند.
در اين اواخر هم يك اشخاصى پيدا شده اند كه اصلا اهل تفسير نيستد، اينها خواسته اند مقاصدى (را) كه خودشان دارند به قرآن و به سنت نسبت بدهند حتى يك طايفه اى از چپيها و كمونيستها هم به قرآن تمسك مى كنند، براى همان مقصدى كه دارند اينها اصلا به تفسير كار ندارند، به قرآن هم كار ندارند، اينها مقصد خودشان را مى خواهند به خورد جوانهاى ما بدهند، به اسم اين كه اين اسلام است .
و لهذا آن چه من عرض مى كنم اين است كه اشخاصى كه رشد علمى زياد پيدا نكرده اند جوانهايى كه در اين مسائل و در مسائل اسلامى وارد نيستند، كسانى كه اطلاع از اسلام ندارند، نبايد اينها در تفسير قرآن وارد بشوند و اگر روى مقاصدى آنها وارد شدند، نبايد جوانهاى ما به آن تفاسير اعتنا كنند و از چيزهايى كه ممنوع است در اسلام ((تفسير به راءى )) است (148) كه هر كسى آراى خودش را تطبيق كند بر آياتى از قرآن ، و قرآن را به آن راءى خودش تفسير و تاءويل كند و يك كسى مثلا اهل معانى روحيه است ، هر چه از قرآن (به ) دستش مى آيد تاءويل كند و برگرداند به آن چيزى كه راءى اوست . ما بايد، از همه اين جهات احتراز كنيم و لهذا دست ما در باب قرآن بسته است ميدان چنان باز نيست كه انسان هرچه به نظرش آمد بخواهد نسبت بدهد كه قرآن اين است ، اين را مى گويد.
و اگر چنانچه من چند كلمه اى راجع به بعضى آيات قرآن كريم عرض كردم ، نسبت نمى دهم كه مقصود اين است ؛ من به طور احتمال صحبت مى كنم نه به طور جزم .نخواهم گفت كه خير، مقصود اين است و غير از اين نيست . لهذا براى خاطر اين كه بعضى از آقايان گفته بودند كه چند كلمه اى راجع به اين مسائل بحث بشود، من بنا دارم چند روز در هر هفته ، و هر بار در يك مدت محدودى (درباره ) يك سوره (از) اول قرآن و يك سوره هم از سوره هاى آخر قرآن ، يك صحبت مختصرى (بكنم ). چون وقت تفصيل براى من نيست و براى ديگران هم نيست به طور اختصار بعضى از آيات شريفه را عرض مى كنم و باز هم تكرار مى كنم كه اين ، تفسير جزمى ، كه مقصود اين است (و)جز اين نيست كه تفسير به راءى بشود نيست ، آن چه به نظر خودمان مى فهميم به طور احتمال نسبت مى دهيم .
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم . الحمدالله رب العالمين
محتمل است كه در تمام سوره هاى قرآن اين ((بسم الله ))ها متعلق باشد به آياتى كه بعد مى آيد؛ چون گفته شده است كه اين ((بسم الله )) به يك معناى مقدرى متعلق است (149). لكن بيشتر به نظر انسان مى آيد كه اين ((بسم الله ))ها متعلق باشد به خود سوره ، مثلا در سوره حمد بسم الله الرحمن الرحيم ، الحمدلله : به اسم خداى تبارك و تعالى حمد براى اوست .
اسم علامت است اين كه بشر براى اشخاص و براى همه چيز يك اسمى گذاشته است نامگذارى كرده است ، براى اين است كه اين علامت ، يك شناسايى اسمى باشد، زيد را آدم بفهمد كى هست . اسماى خدا هم علامتهاى ذات مقدس اوست و آن قدرى كه بشر مى تواند از ذات مقدس حق تعالى اطلاع ناقص پيدا كند از اسماى حق است خود ذات مقدس حق تعالى يك موجودى است كه دست انسان از او كوتاه است . حتى دست خاتم النبيين كه اعلم و اشرف بشر است ، از آن مرتبه ذات كوتاه است آن مرتبه ذات را كسى نمى شناسد غير از خود ذات مقدس (150) آن چيزى كه بشر مى تواند به آن دسترسى پيدا كند اسماءالله است ، كه اين اسماءالله هم مراتبى دارد، بعضى از مراتبش را ما هم مى توانيم بفهميم ، و بعضى از مراتبش را اولياى خدا و پيغمبر اكرم (ص ) و كسانى كه معلم به تعليم او هستند مى توانند ادراك كنند.
همه عالم اسم الله اند؛ تمام عالم چون اسم نشانه است ؛ همه موجوداتى كه در عالم هستند نشانه ذات مقدس حق تعالى هستند منتها نشانه بودنش را بعضيها مى توانند به عمقش برسند، كه اين چطور نشانه است ؛ و بعضى هم به طور اجمال مى توانند بفهمند كه نشانه است . آن كه به طور اجمال است اين است كه موجود خودبخود وجود پيدا نمى كند. اين مساءله واضح است در عقل ؛ و عقل هر بشرى به حسب فطرت اين را مى فهمد كه موجودى كه ممكن است باشد، ممكن است نباشد، اين ممكنى كه هم ممكن است باشد هم ممكن است نباشد اين خودبخودى وجود پيدا نمى كند. اين بايد منتهى بشود به يك موجودى كه بالذات موجود است ، يعنى قابل سلب نيست وجود از او، ازلى است موجوداتى كه مى شود موجود باشند و مى شود هم موجود نباشند، اينها خودبخود وجود پيدا نمى كنند محتاج به اين هستند كه از خارج يك كسى آنها را ايجاد كند.
اگر فرض بكنيم اين فضايى كه وهمى است -اگر هيچ نباشد، يك فضاى وهمى است ، واقعيتى ندارد – ما اگر فرض كنيم كه يك فضايى هست و اين فضا هم هميشگى است ، اين فضا كه فقط فضاست نمى شود كه بيخود متبدل شود اين فضا به يك موجودى ، يا موجودى در او بدون علت پيدا بشود. آن هايى كه مى گويند: از اول در دنيا يك فضاى نامتناهى بوده است – على رغم اشكالى كه در نامتناهى هست –(151) و بعد هم يك هوايى ، بخارى پيدا شده است ، آن وقت به دنبال آن از اين موجود چيز ديگرى پيدا شده است آن وقت به دنبال آن از اين موجود چيز ديگرى پيدا شده است ، اين برخلاف ضرورت عقل است كه يك چيزى خودش (بى دليل )يك چيز ديگرى بشود، بدون اين كه يك علتى از خارج دركار باشد يك چيزى به خودى خود يك چيز ديگرى نمى شود، يك علت خارجى مى خواهد كه آب مثلا يخ ببندد، يا آب جوش بيايد.اگر آب نه (در) سرماى آن درجه (زير صفر)و نه گرماى آن درجه (100)باشد، ابد هم همين آب است ؛ اگر هم بگندد، يك علت خارجى دارد، يك چيز خارجى بايد آن را بگنداند. و لهذا اين اجمالى كه هر معلولى محتاج به علت است و هر ممكنى محتاج به يك علتى است ، جزء واضحات عقول است ، كه هر كسى مساءله را تاءمل و تصور بكند تصديقش هم مى كند، كه (محال است ) يك چيزى كه مى شود باشد و مى شود نباشد، بى خودى بشود، يا بى خودى نباشد. نبودن از باب اين كه چيزى نيست تا باشد.
آن ديگر علت نمى خواهد؛ اما يك چيز ممكن كه نيست بيخودى بشود هست (امتناع )اين از ضروريات عقول است .
اين مقدارى كه همه موجودات عالم اسم خدا هستند، اين يك مقدار اجمالى است كه همه عقول اين را مى توانند بفهمند، و همه عالم را اسماءالله بدانند و اما آن معنانى واقعى مطلب كه اين جا مساءله اسم گذارى نيست ، مثل اين كه ما (اگر)بخواهيم يك چيزى را بفهمانيم به غير، اسم براى آن مى گذاريم ، مى گوييم ((چراغ )) يا ((اتومبيل )) يا ((انسان )) ((زيد)) اين واقعيتى است كه يك موجود غيرمتناهى در همه اوصاف كمال ، يك موجودى كه در تمام اوصاف كمال غيرمتناهى است حد ندارد، موجود لاحد است ممكن نيست – اگر موجود حد داشته باشد ((ممكن )) است – موجود است و هيچ حدى در موجوديتش نيست ، اين به ضرورت عقل بايد داراى همه كمالات باشد براى اين كه اگر فاقد يك كمالى باشد محدود مى شود؛ محدود كه شد ممكن است فرق مابين ممكن و واجب اين است كه واجب غيرمتناهى است در همه چيز موجود مطلق است و ممكن موجود محدود است . اگر بنا باشد تمام اوصاف كمال به طور لامتناهى به طور غير محدود نباشد، در او، متبدل مى شود(به ممكن ) آن كه ما خيال كرديم واجب بوده ، واجب نبوده ممكن بوده يك چنين موجودى كه مبداء يك ايجاد مى شود، و مبداء يك وجود مى شود، تمام آن موجوداتى كه به مبداءيت او وجود پيدا مى كنند، اينها مستجمع همان اوصاف هستند به طريق نقص . منتها مراتب دارد: يك مرتبه اعلى است كه در آن همه اوصاف حق تعالى هست ، منتها به اندازه اى كه امكان دارد، به اندازه اى كه مى شود يك موجودى واجد باشد، آن ((اسم اعظم )) است . ((اسم اعظم )) عبارت از آن اسمى است و آن علامتى است كه واجد همه كمالات حق تعالى است به طور ناقص و به طور ناقص يعنى نقص امكانى و واجد همه كمالات الهى است ، نسبت به ساير موجودات ، به طور كامل . اين موجوداتى كه دنبال آن اسم اعظم مى آيند اينها هم واجد همان كمالات هستند، منتها به اندازه سعه هستى خودشان به اندازه سعه وجودى خودشان ، تا برسد به همين موجودات مادى .
اين موجودات مادى را كه ما خيال مى كنيم قدرت ، علم و هيچ يك از كمالات را ندارند، اين طور نيست ما در حجاب هستيم كه نمى توانيم ادراك كنيم . همين موجودات پايين هم كه از انسان پايينترند، و از حيوان پايينترند و موجودات ناقص هستند، در آن ها هم همه آن كمالات منعكس است ، منتها به اندازه وجودى خودشان . حتى اداك هم دارند؛ همان ادراكى كه در انسان هست در آن ها هم هست : ان من شى ء الا يسبح بحمده ولكن لاتفقهون تسبيحهم (152) بعضى از باب اين كه نمى دانستند مى شود يك موجود ناقص هم ادراك داشته باشد، آن را حمل كرده بودند به اين كه اين تسبيح تكوينى است ؛(153) و حال آن كه آيه غير از اين را مى گويد تسبيح تكوينى را ما مى دانيم كه يعنى اينها موجوداتى هستند و علتى هم دارند. خير مساءله اين نيست ، تسبيح مى كنند.
در روايات تسبيح بعضى از موجودات را هم ذكر كرده اند كه چيست (154) در قضيه تسبيح آن سنگريزه اى كه در دست رسول الله (ص ) بوده (آنها)شنيدند كه چه مى گويد تسبيحى است كه گوش من و شما اجنبى از اوست نطق است ؛ حرف است ؛ لغت است ، اما نه به لغت ما، نه نطقش نطق ما است اما ادراك است ، منتها ادارك به اندازه سعه وجودى خودش لعل بعضى از مراتب عاليه ، مثلا از باب اين كه خودشان را مى بينند كه سرچشمه همه ادراكات هستند، بگوينده موجودات ديگر (ادارك )ندارند؛ البته آن مرتبه موجودات را، ما هم محجوبيم و چون محجوبيم ، مطلع نيستيم ، و چون مطلع نيستيم خيال مى كنيم (چيزى ) در كار نيست .
خيلى چيزها را انسان خيال مى كند نيست و هست ، من و شما از آن اجنبى هستيم الان هم ميگويند يك چيزهايى معلوم شده است ، مثلا در نباتات كه سابق همه مى گفتند اينها مرده هستند، حالا مى گويند كه با آنتنهايى كه هست از ريشه هاى درخت كه در آب جوش هست صداى هياهو(مى شنوند) حالا اين راست باشد يا دروغ نمى دانم ؛ لكن عالم پر هياهو است تمام عالم زنده است ، همه هم اسم الله هستند همه چيز اسم خداست . شما خودتان از اسماءالله هستيد زبانتان هم از اسماءالله است ، دستتان هم از اسماءالله است به اسم الله ((الحمدلله )) حمد هم كه مى كنيد اسم الله است زبان شما كه حركت مى كند اسم الله هست ، از اين جا پا مى شويد، مى رويد به منزلتان با اسم الله مى رويد. نمى توانيد تفكيك كنيد خود شما اسم الله هستيد، حركات قلبتان هم اسم الله است حركات نبضتان هم اسم الله هست ، اين بادهايى كه وزيده مى شود همه اسم الله اند. از اين جهت آيه شريفه محتملا مى خواهد همين معنا را بفرمايد در بسيارى از آياى ديگر هم هست باسم الله كذا…، صحبت از اسم الله است و همه چيز اسم الله است ، يعنى حق است و اسماءالله همه چيز اوست . اسم در مسماى خود فانى است ما خيال مى كنيم كه خودمان يك استقلالى داريم ، يك چيزى هستيم . لكن اين طور نيست ، اگر آنى ، آن شعاع و