نوجواني و جواني ، بهار زندگي 2

نوجواني و جواني ، بهار زندگي 2
جلوه پيامبري

آرامش و وقار از همان نوجواني در سيماي متفکر محمد (ص) موج مي زد. ابوطالب به قدري او را دوست داشت که هميشه مي خواست با او باشد و دست نوازش بر سر و رويش کشد. در دوازده سالگي، عمويش، ابوطالب او را همراه خود براي سفر تجارتي به شام برد. در ميانه سفر، ابوطالب به راهبي مسيحي به نام بُحَيرا برخورد. بحيرا هنگام ديدن محمد، از روي نشانه هايي که در کتاب هاي مقدس خوانده بود، با اطمينان دريافت که اين کودک، همان پيامبر آخرالزمان است. با اين حال، براي اطمينان بيشتر، او را به لات و عزّي ـ دو بت از بت هاي کافران مکه ـ سوگند داد که در آنچه از وي مي پرسد، جز راست و درست بر زبانش نيايد. محمد با ناراحتي گفت: «من اين دو بت را که نام بردي، دشمن دارم. مرا به خدا سوگند بده.» پس بحيرا يقين کرد که اين کودک همان پيامبر خداست و به ابوطالب سفارش بسيار کرد تا او را از شر دشمنانش به ويژه يهوديان حفظ کند؛ زيرا او در آينده، مأموريت بزرگي به عهده خواهد گرفت.
مجله گلبرگ ، دي 1385، شماره 82

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.