ملامت جاهلانه (1)

ملامت جاهلانه (1)

محمد پسر منكدر، مى گويد: روزى در وقت شدت گرماى هوا به بيرون از مدينه رفته بودم. ديدم امام باقر (ع) با اندام توانمند و فربه خود به دو تن از غلامانش تكيه كرده و مشغول كشاورزى است، با خود گفتم:
پيرمردى از بزرگان قريش در اين وقت در هواى گرم در طلب مال دنياست! تصميم گرفتم او را موعظه كنم، نزديك رفته، سلام كردم و گفتم:
آيا سزاوار است مرد شريفى مثل شما در اين هواى گرم با اندام سنگين در پى دنياطلبى باشد؟ اگر در اين موقع و در چنين حال مرگت فرا رسيد، چه خواهى كرد؟
ادامه دارد …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.