شهید بهمن عالیشوندی

وقتی دشمن درونی ما از بین رفت دشمن بیرونی یعنی کفار و مخالفین اسلام هم از بین میروند. شهید بهمن عالیشوندی

خاطره

باران خیلی تند می آمد. بهم گفت: « من می رم بیرون». گفتم: « توی این هوا کجا می خوای بری؟» جواب نداد. اصرار کردم . بالاخره گفت: « می خوای بدونی ؟ پاشو تو هم بیا » با لندکروز شهرداری راه افتادیم توی شهر. نزدیکی های فرودگاه یک حلبی آباد بود. رفتیم آنجا. توی کوچه پس کوچه هایش پر از آب و گل و شل. آب وسط کوچه صاف می رفت توی یکی از خانه ها. در خانه را که زد، پیرمردی آمد دم در. ما راکه دید، شروع کرد به بد و بی راه گفتن به شهردار. می گفت: « آخه این چه شهردایه که ما داریم؟ نمی آد یه سری بهمون بزنه ، ببینه چی می کشیم.» آقا مهدی بهش گفت: «خیله خب پدرجان . اشکال نداره . شما یه بیل به ما بده، درستش می کنیم؟» پیرمرد گفت: « برید بابا شماهام! بیلم کجا بود.» از یکی از هم سایه ها بیل گرفتیم. تا نزدیکی های اذان صبح توی کوچه ، راه آب می کندیم.  شهید باکری
منبع : کتاب باکری انتشارات روایت فتح

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Time limit is exhausted. Please reload CAPTCHA.